پرستش نتیجه شناخت استروزبه نجّارنژاد |
آیا تا به حال در جمعی قرار گرفتهاید که شرکتکنندگان دربارۀ چیزی زیبا سخن بگویند که برای شما بسیار نامأنوس و ناآشناست؟ مدام از زیباییهای چیزی سخن بر زبان آورند و از لذتی که در آن وجود دارد ولی تمامی آن حرفها برای شما تنها دنیایی ناشناخته باشد و درکش دشوار؟ بگذارید این مطلب را با مثالی سادهتر بیان کنم. تصور کنید شما هرگز یک گل رُز ندیده باشید و در کنفرانسی شرکت کنید که از زیباییهای گل رُز صحبت میشود. گویندگان یکی پس از دیگری سخن از جنبههای مختلف آن میگویند، یکی از زیبایی ظاهری آن، دیگری از اینکه چقدر این گل بوی دلنشینی دارد و شخصی نیز که در مقام یک منتقد در تمامی جلسات حضور دارد از خار روی شاخه گل بگوید و یکی از خاطرات تلخش را از یک خراش دردناک با جمع در میان بگذارد. و شما فقط با نگاهی متفکر به آن سخنان گوش فرا دهید و برای همراهی با سخنرانان هر از گاهی به نشانه تأیید سری نیز تکان دهید. ولی آن سخنان برای شما، کلماتی نامأنوس بیش نیستند، چون خود شخصاً آنها را تجربه نکردهاید. برای دیدن زیباییهای یک گل رُز باید آن را از نزدیک دید، باید آن را در دست گرفت و بویید تا فهمید که یک گل رُز از چه زیباییهای منحصربهفردی برخوردار است.
بسیاری از پرستشهای ما مسیحیان نیز مانند شرکت در کنفرانسی است که بسیاری درباره زیباییهای خدایی سخن به میان میآورند که برای ما نامأنوس است. مدام از محبت خدا صحبت میشود. یکی او را قادر مطلق خطاب میکند و دیگری از امانت او سخن میگوید. مضمونِ اصلی یک سرود، پیروز بودنِ اوست و سرود دیگر از بخشاینده بودن او صحبت میکند. ولی ما فقط برای اینکه از قافله عقب نمانیم به نشانۀ تأیید سری تکان میدهیم، دستی بالا میبریم و حتی با آن سرودها همکلام میشویم، ولی نه چشیدهایم که خدا محبت است و نه قادر مطلق بودن او را در زندگی شخصیمان تجربه کردهایم. ما نه شریک پیروزیهای او گشتهایم و نه امانت او زندگی ما را پوشانیده است. به بیان دیگر ما فقط بر روی شناخت دیگران پرستشهای خود را بنا میکنیم، نه شناخت شخصی خود از خدا.
وقتی به انجیل یوحنا، باب چهارم، جایی که مسیح با زن سامری ملاقات میکند نگاه میکنیم شاهد تعلیمی عمیق دربارۀ پرستش هستیم. تعلیمی که به ما پرستندگانی را معرفی میکند که پدر جویای آنهاست. در انجیل یوحنا (۴:۲۲ و۲۳)، مسیح چنین میفرماید:
«شما آنچه را نمیشناسید میپرستید، اما ما آنچه را میشناسیم میپرستیم، زیرا نجات بهواسطه قوم یهود فراهم میآید. اما زمانی میرسد و هم اکنون فرا رسیده است که پرستندگان راستین، پدر را در روح و راستی پرستش خواهند کرد، زیرا پدر جویای چنین پرستندگانی است.»
در آیه ۲۲، مسیح از پرستشی سخن میگوید که بر پایۀ شناخت بنا شده است. «ما آنچه را میشناسیم میپرستیم» و در آیه بعد سخن از پرستش در راستی یعنی پرستشی بنیاد نهاده شده بر حقیقت و یا پرستشی مطابق حقیقت صحبت میکند. جالب اینجاست که مسیح این پرستندگان را پرستندگان راستین میخواند. این بدان معناست که پرستندگان دروغین نیز وجود دارند. بالطبع، پرستندگان دروغین چیزی را که نمیشناسند میپرستند و پرستش خود را نه بر حقیقت بلکه بر کلماتی باطل بنیان مینهند.
در اینجا مسیح دو گروه را به ما معرفی میکند. نخست افرادی که پدر در جستجوی آنهاست. آنها کسانی هستند که پرستش خود را بر حقیقت و شناخت بنا کردهاند و دسته دوم کسانی هستند که نمیدانند چه کسی را میپرستند. در این مقاله میخواهیم به چهار مورد از پرستشهایی که در کتابمقدس در نتیجه یک شناخت شکل گرفته نگاهی بیندازیم و به این باور برسیم که ما نیز میتوانیم با نگاهی تیزبینانهتر به زندگی خود، سرزمینهای پرستش خود را عوض کنیم.
سرود نجات
وقتی قوم خدا با دست زورآور او از سرزمین مصر که سرزمین اسارت و بندگی بود آزاد شد، با خدایی مواجه گشت که خدایی نجاتبخش بود. آنها به این نتیجه رسیده بودند که خدایشان خدایی است که برای نجات قوم خویش شخصاً به میدان میآید و فراتر از تمام قدرتها و شرایط، قوم خویش را رهایی میبخشد. خدایی که با خدایان آن روزگار به جنگ میرود و پیروزی را برای قومش به ارمغان میآورد. خدایی که لشکر دشمن را که در پی قومش هستند منهدم میسازد و خدایی که فراتر از خدای مصر یعنی فرعون عمل میکند. قوم خدا در اسارت بهوضوح طعم تحقیر و بندگی را چشیده بود و در مصر همه هویت و شخصیت خود را از دست داده بود. و حال خدایی به نام یَهْوه پا به عرصه میگذارد و فراتر از تمامی آن حقارتها و بندگیها، آنها را نجات میبخشد. قوم خدا شاهد و ناظر تمامی این وقایع بود. نتیجۀ تمام وقایعی که قوم خدا خود به چشم خویش دید، پرستشی بود که در کتاب خروج، باب پانزده، به نام "سرود رهایی" ثبت شده است.
ما در این سرود شاهد جملات و کلمات عجیب درباره آسمان و زیبایی زمین و غیره نیستیم. این سرود دقیقاً به بیان همان اتفاقاتی میپردازد که قوم به چشم خود شاهد آن بود. بیانِ همان شناخت شخصی قوم. این که یَهْوه خدایی است که شکوهمندانه پیروز میشود، ارابهها و سپاه فرعون را به دریا میافکند، دشمنان خویش را در هم میشکند. او خدایی است که میرهاند و در محبت خویش قومی را که نجات بخشیده، هدایت میکند و به پیش میبرد: «قومی را که رهانیدی، در محبت خویش هدایت نمودی، ایشان را به نیروی خود به مسکن قدس خویش رهنمون شدی» (خروج ۱۵:۱۳). این حقیقتی بود که قوم خدا آن را درک کرده بود و بر اساس آن خدای خویش را میپرستید.
حال یک سؤال از شما دارم. آیا شما نیز با قوت و محبتِ آن خدای بیمانند از سرزمین اسارت و بندگی مصر آزاد نشدهاید؟ آیا او شما را نجات نداده و در محبت خویش به مسکن مقدس خویش رهنمون نشده است؟ پس هر یک از شما نیز میتوانید یک سرود نجات برای خدای نجاتبخش خویش بخوانید و پرستش خود را بر این حقیقت بزرگ بنا کنید.
سرود پیروزی
در کتاب یوشع باب ۲۴ آیات ۱۳ و ۱۴ چنین میخوانیم:
«پس الآن از یَهْوه بترسيد، و او را به خلوص و راستی عبادت نماييد، و خدايانی را که پدران شما به آن طرف نهر و در مصر عبادت نمودند از خود دور کرده، یَهْوه را عبادت نماييد. و اگر در نظر شما پسند نيايد که یَهْوه را عبادت نماييد، پس امروز برای خود اختيار کنيد که را عبادت خواهيد نمود، خواه خدايانی را که پدران شما که به آن طرف نهر بودند عبادت نمودند، خواه خدايان اموريانی را که شما در زمين ايشان ساکنيد، و اما من و خاندان من، یَهْوه را عبادت خواهيم نمود.»
قوم خدا همراه با یوشع تجربهای عظیم را به چشم دیده بود. تجربهای که سالها با آن پیش رفته بودند و شاهد آن بودند. تجربه گذر از آن طرف رود اردن و ورود به سرزمینی که خدا وعده آن را داده بود. ورود به سرزمینی که برای فتح آن خدا در کنار قوم خویش میجنگید و قوم خویش را پیروز میگرداند. زندگی در آن طرف رود اردن، زندگی در انتظار و اشتباه بود. به جز دو نفر، همۀ قوم از مصر بیرون آمده، وعده را از دست داده بودند و حال یوشع قوم را با این حقیقت مواجه میکند که شما دیگر در آن طرف اردن نیستید، بلکه با عبور از این نهر وارد سرزمین وعدهای شدهاید که خدا در آن برای شما جنگید. او به قوم خطاب میکند که پرستش آن طرف اردن تمام شده و اکنون پرستشی نو در سرزمینی نو آغاز گشته. یوشع به قوم اعلام میکند که شما حق انتخاب دارید که آیا میخواهید هنوز در پرستشهای کهنۀ خود بمانید، یا با دیدن کار عظیم خدا در طی این سالها، پرستشی نو را آغاز نمایید. و قوم در جواب به دعوت یوشع چنین میگویند:
«آنگاه قوم در جواب گفتند: حاشا از ما که یَهْوه را ترک کرده، خدايان غير را عبادت نماييم. زيرا که یَهْوه، خدای ما، اوست که ما و پدران ما را از زمين مصر از خانه بندگی بيرون آورد، و اين آيات بزرگ را در نظر ما نمود، و ما را در تمام راه که رفتيم و در تمامی طوايفی که از ميان ايشان گذشتيم، نگاه داشت. و یَهْوه تمامی طوايف، يعنی اموريانی را که در اين زمين ساکن بودند از پيش روی ما بيرون کرد، پس ما نيز یَهْوه را عبادت خواهيم نمود، زيرا که او خدای ماست» (یوشع ۲۴:۱۶-۱۸).
آنها تصمیم به پرستش یَهْوه گرفتند، چون در این سالها شاهد بودند که او برای آنها میجنگد و دشمنان آنها را از مقابلشان میراند. آنها این بار نه بر اساس صرفاً دعوت یوشع و یا چیزی که از یوشع شنیده بودند و یا شناختی که از او یافته بودند به او جواب مثبت دادند، بلکه از شناخت و تجربه شخصی خویش سخن گفتند.
من نمیدانم که پرستش در آن طرف رود اردن حتی بعد از نجات از مصر چگونه بوده، ولی ما مسیحیان حتماً قدرت بیمانند سردار لشگر آسمان را در زندگی خود چشیدهایم و حتماً شاهد آن بودهایم که او برای ما در مقابل دشمنانمان جنگیده است. پس آیا میتوانید همصدا با سردار لشگر آسمان سرود پیروزی سر دهید؟
گذر از جنگها با خدا باعث میشود تا ببینیم که خدای زنده ما برای ما در جنگ است و ببینیم که او پیروز است. پس اگر در جنگ هستیم، این چیز بدی نیست زیرا خدا میخواهد به ما حقیقتی عمیق از خود نشان دهد که در پسِ آن حقیقت، پرستش ما از پرستشی که در سرزمین بندگی و اسارت تقدیم خدا میکنیم به پرستشی تبدیل شود که شایستۀ سرزمین موعود است.
سرود آزادی
در کتاب اول سموئیل باب ۱ با شخصیتی آشنا میشویم به نام حنا. او زنی است که سالها در انتظار داشتن فرزندی بسر میبرده و در این سالها با تلخیها و بحرانهای بسیاری روبرو بوده است. برای اینکه بتوانیم موقعیت او را کمی بیشتر درک کنیم شاید بهتر باشد کمی با اوضاع فرهنگی آن مقطع تاریخی آشنا شویم.
شاید در موقعیت فرهنگی امروز اینکه یک زن بچهدار نشود، خیلی چیز عجیب و بدی نباشد و حتی دنیای پُسامدرنِ امروز آن را تأیید نیز کند ولی در زمان حنا، داشتنِ فرزند نشانه برکت بود و به طبع نبودِ آن، نشانۀ لعنتی بود که بر زن قرار داشت. یعنی حنا از دید جامعۀ آن زمان فردی لعنت شده بود. از طرفی خانواده او نیز به او با چشم تحقیر مینگریستند و هووی او با داشتن فرزندان زیاد او را مکرراً مورد تمسخر و استهزاء قرار میداد. شاید تنها شخصیت مهربان و فداکار در این داستان شوهر حنا بود، ولی او نیز حنا را درک نمیکرد و در جواب نیاز او چیزی میگفت که دردی از حنا درمان نمیکرد. حنا فرزند میخواست و همسر در جواب به او میگفت: «آیا من برای تو از ده پسر بهتر نیستم؟» و در این میان در کنار جامعه و خانواده، خودِ حنا نیز خویشتن را طرد کرده بود. کلام خدا میگوید که او با تلخی جان به حضور خدا رفت. حنا تلخیای را که در طول این سالیان وجودش را فرا گرفته بود به حضور خدا ابراز نمود. کلام خدا میگوید که خدایی که میشنود صدای او را شنید و به او فرزندی داد که او را از تمامی حقارتها، طرد شدگیها، لعنتها و تلخیها آزاد کرد.
حنا بر اساس شناختی که از خدا به دست آورده بود در باب دوم کتاب اول سموئیل پرستشی جانانه را نثار خدایی کرد که خدای قادر مطلق است و با قدرت او «زن نازا هفت فرزند زاییده است، و آنکه اولاد بسیار داشت، زبون گردیده» (اول سموئیل ۲:۵).
او فهمیده بود که خدایی که آزاد میسازد شایسته پرستش است. این خدا حتماً در زندگی ما، ما را از حقارتها، طردشدگیها، دیده نشدنها و تلخیها آزاد کرده است. ما را از جامعهای که طردمان کرده، از خانوادهای که رهایمان کرده، از دستِ عزیزانی که ما را نفهمیدهاند و تلخی که همه وجود ما را در بر گرفته رهایی بخشیده است. او حتماً زندگی بیثمر ما را ثمر بخشیده تا با دیده شدن آن ثمر، نگاه دیگران نسبت به ما عوض شود. پس حقیقتاً خدایی که آزاد میسازد شایسته سرود آزادی است.
سرود شادمانی
حبقوق فردی بود که با تلخی جان این کلمات را به حضور خدای خویش آورد: «ای خداوند تا به کی فریاد برآورم و نمیشنوی؟ تا به کی نزد تو از ظلم فریاد بر میآورم و نجات نمیدهی؟» حبقوق با سؤالات بسیار و دلشکسته از شرایط موجود به حضور خدا میرود تا جواب سؤالاتش را از او بگیرد. وقتی به آینده نگاه میکند نور امیدی نیست که او را شاد سازد و یا دل خود را به آن خوش کند. اما یک روز تصمیم میگیرد که خود را از تمام سر و صداهای دنیا جدا سازد و به دیدبانگاه خویش برود تا صدای آسمان را که فراتر از صدای شرایط موجود است بشنود. او شکایت خود را به خدا داده بود و منتظر پاسخ بود. و در آن سکوت، آسمان سخن گفت و او شنید که «مرد عادل به ایمان زیست خواهد نمود». صدای آسمان جان او را تازه کرد و سرودی تازه بر لبهای او نهاد.
«اگر چه انجير شکوفه نياوَرَد و ميوه در موْها يافت نشود و حاصل زيتون ضايع گردد و مزرعهها آذوقه ندهد، و گلهها از آغل منقطع شود و رمهها در طويلهها نباشد، ليکن من در خداوند شادمان خواهم شد و در خدای نجات خويش وجد خواهم نمود. يهوه خداوند قوّت من است و پایهايم را مثل پایهای آهو میگرداند و مرا بر مکانهای بلندم خرامان خواهد ساخت. برای سالار مغنيّان بر ذوات اوتار» (حبقوق ۳:۱۷-۱۹).
او سرود شادمانی خود را بلند کرد، چون آسمان با او سخن گفته بود و چیزی تازه به او شناسانده بود. هیچ چیز در زندگی حبقوق عوض نشده بود که بهخاطر آن شاد باشد، اما یک چیز بود که در تمام ناامیدیها او را به شادمانی و سرور وامیداشت، و آن هم صدای آسمان بود.
شاید ما نیز مدتهاست که بهدنبال این هستیم تا سرود شادی در زندگیمان شنیده شود. شاید برای ما نیز انجیر شکوفه نمیآورد و خبری از مو نیست. شاید حاصل زندگیمان از دست رفته و ناامیدی تمام وجود ما را فرا گرفته. ما نیز مثل حبقوق لازم است تا از صداهای این دنیا کنده شویم و به دیدبانگاه خود برویم. جایی که سکوت مجالی برای شنیدن صدای آسمان مهیا کند. صدایی که سرود شادمانی را در زندگی ما دوباره به گوش برساند.
آری، من و تو نیاز داریم تا با شناختی جدید، پرستشی نو را بنا کنیم. پرستشی بنیان نهاده شده بر راستی و حقیقت. پرستشی که قلب پدر را شاد میسازد. او نیز جویای این پرستشِ من و توست.
|
۱۳۹۴ اسفند ۸, شنبه
۱۳۹۴ اسفند ۱, شنبه
دگرگونی تازه با عیسیامیر بزمجو |
بار دیگر بهار فرا میرسد و پارسیان آمادۀ تهیۀ مقدمات جشن عید نوروز میشوند، جشنی که با دگرگونی طبیعت همراه است، طبیعتی که شکل تازهای بهخود میگیرد. برای آنانی که از نیروی تفکر و اندیشۀ قوی برخوردارند مسلم شده است که خداوند نه تنها چیزهای نو و تازه را دوست دارد، بلکه از اینکه چیزهای کهنه را تازه گرداند نیز خرسند میشود. بهار نمونۀ زیبایی از این دگرگونی تازه است، خدای قادر مطلق طبیعت مرده را زنده و حیاتی دوباره میبخشد تا نشان دهد که او خدای تازگیها است، خدایی که دوستدار زیبایی و آفرینندۀ نیکی و خرمی است.
اما انجیل عیسای مسیح از سوی دیگر واقعۀ عجیب دیگری را در این ایام به ما خاطرنشان میسازد که همان حقیقتِ زنده شدن عیسای مسیح از مردگان است. در تاریخ بشریت هیچ کس مانند او نبوده که مرگ را تجربه کرده، دوباره زنده شده و دیگر هیچ گاه طعم مرگ را نچشیده باشد. این ویژگی خاص ایمان مسیحی است که آن را از همۀ ادیان و مکاتب فکری و معنوی دیگر متمایز میسازد که نجاتدهندۀ جهان، عیسای مسیح بعد از تجربۀ مرگ بر روی صلیب که برای پرداخت جریمۀ گناه انسانها بود، روز سوم از مردگان زنده گردید.
رستاخیز مسیح از مردگان نقطۀ اوج ایمان مسیحی است. ایمان مسیحیان مانند عمارت رفیعی است که یکسره بر این باور بنا شده است که مسیح از مردگان زنده شده است. عهد جدید بیپروا اعلام میکند که اگر مسیح بهواقع از مردگان زنده نشده باشد تمامی این عمارت رفیع فرو میریزد (اول قرنتیان ۱۵:۱۴). اما مسیح در حقیقت از مردگان برخاسته و ما شخصی را مبنای امید و ایمانمان قرار میدهیم که زنده است. او با قیام خود از مردگان دگرگونی تازهای در طبیعت انسان خاکی پدید آورد تا نشان دهد که قادر است قانون خلقت و ماهیت مرگ و پایان زندگی را که همه محکوم به آن هستند، تغییر داده و دگرگون سازد.
قبول و باور قلبی به مرگ و رستاخیز عیسی از مردگان است که زندگی و حیات جدید روحانی را به ما عطا میکند. اما سؤال مهم این است که چگونه قدرت قیام مسیح از مردگان زندگی ما را امروز دگرگون میسازد؟
دگرگونی تازه در زندگی شخصی ما
از دیدگاه اکثر انسانها زندگی مانند مدار بستۀ یکنواختی است که انسان از نقطهای وارد آن میشود و در نقطهای دیگر زندگی را به پایان رسانده، از آن خارج میگردد و اطلاع دقیقی از اینکه از کجا آمده و به کجا میرود ندارد. عدهای دیگر بر این گمانند که زندگی شامل موقعیتهای گوناگون در مراحل مختلف است که انسانها با انتخاب خود آنها را شکل میدهند. اما غافل از اینکه حتی بهترین انتخابها نیز در نهایت انسان را در وضعیتی قرار میدهد که باید دست به انتخابی دیگر بزند، چون تمام مراحل زندگی فانی و در گذر است. تعاریف و دیدگاههای متفاوتی از زندگی وجود دارد، اما بسیاری از مردم این سؤال ساده را مطرح میکنند که چگونه میتوانم زندگیام را تغییر داده و از حیات بهتری برخوردار باشم. مردم که اغلب از زندگی یکنواخت فعلی خود خسته شدهاند آرزو میکنند کاش دوباره از نو متولد میشدند تا بتوانند زندگی جدیدی را با اهداف و آرزوهای تازه شروع کنند. اما این سؤال مطرح است که آیا امکان دارد دگرگونی عمیق و تازهای در زندگی ما رخ دهد؟ متأسفانه مردم در سراسر دنیا برای تغییر زندگی یکنواخت خود دست به انتخابهایی میزنند که نه تنها زندگی آنها را تغییر میدهد، بلکه نابود میسازد. آنها در چالههایی گرفتار میشوند که بازسازی زندگی قبلیشان غیر ممکن بهنظر میرسد.
اما حقیقت عالی و شگفتانگیز این است که انجیل عیسای مسیح بارها از مرگ انسان کهنه و به دنیا آمدن انسانی جدید در چارچوبِ حیاتی تازه سخن میگوید، «شما آن انسان کهنه با کارهایش را از تن بهدر آورده و انسان تازه را پوشیدهاید که در معرفت حقیقی بهصورت خالق خویش در حال تازه شدن است» (کولسیان ۳:۹-۱۰).
بهدنیا آمدن این انسان تازه در حیاتی تازه همان چیزی است که در کلام عیسای مسیح "تولد تازه" نامیده شده است و شگفتانگیزتر از آن این است که این انسان تازه بهواسطۀ قیام مسیح از مردگان بهوجود آمده است. «خدا بر حسب رحمت عظیم خود ما را بهواسطۀ برخاستن مسیح از مردگان تولدی نو بخشیده» (اول پطرس ۱:۳).
بهخاطر گناه انسان، حیات نسل بشری که خدا نیکو آفریده بود به تباهی کشیده شد. به این علت است که امروزه زندگی برای انسانها مدار بستۀ یکنواختی است که فرار از آن بسیار دشوار میباشد.
عهدجدید اعلام میکند که انسان بهدلیل دوری از خدا از لحاظ معنوی و اخلاقی در گناهانش مرده است و به همین دلیل نیز دیگر زندگی ارزش واقعیاش را از دست داده است. نقطۀ اوج هدف آمدن عیسای مسیح بر روی زمین زمانی بود که او به نمایندگی از همۀ انسانها مصلوب شد و اینگونه انسانیت کهنه و زندگی قدیمی بشر فانی در عیسای مسیح و بهواسطۀ او مصلوب گردید و در برخاستن او از مردگان انسانی نو متولد شد. از این رو انجیل اعلام میدارد که خدا بهخاطر محبت عظیم خود ما را نیز که در خطایا مرده بودیم با مسیح زنده گردانید (افسیسان ۲:۵ ، رومیان۶:۳-۸).
قدرت قیام مسیح از مردگان امروزه میتواند هر زندگی کهنه، قدیمی و پوسیده را حیاتی نو و دگرگونی تازه ببخشد و به انسانهای ناامیدی که زیر بار گران زندگی خم شدهاند و از لحاظ روحی و شخصیتی، زخمی، ناامید و نگران هستند امید جدیدی عطا کند. قیام مسیح از مردگان دگرگونی تازه را برای زندگی شخصی تکتک ما انسانهای خاکی بههمراه دارد و همانطور که کلام خدا میگوید در مسیح چیزهای کهنه درگذشته است و همه چیز تازه شده است (دوم قرنتیان ۵:۱۷).
دگرگونی تازه در زندگی اجتماعی ما
انسان موجودی است اجتماعی. تمام متخصصان و کارشناسان اجتماعی بر این باورند که انسان در خانواده و جامعه است که معنی انسان بودن پیدا میکند و اگر او را از خانواده و جامعه جدا کنیم تا در انزوا به رشد خود ادامه دهد، دیگر انسانی عادی و سالم نخواهد بود.
کتابمقدس خدای حقیقیای را به ما معرفی میکند که در ذاتش رابطه، مشارکت و رفاقت وجود دارد و خدای تکقطبی و منزوی نیست. همچنین خاطرنشان میسازد که خدا انسان را بر اساس الگوی کامل خود آفریده است، یعنی خصوصیات شخصیتی که در انسان وجود دارد بهطور کامل و مطلق در شخصیت خدا است. خدا انسان را خلق نکرد تا او را در انزوا قرار دهد، بلکه او را از ابتدا بهصورت زوج آفرید تا آنان یکدیگر را در خانواده و جامعه کامل سازند و در یک رابطۀ نزدیک با خودِ خدا و سپس با یکدیگر زندگی کنند.
انسان موجودی است که ذاتاً تمایل دارد با همنوع خود ارتباط داشته باشد، به همین دلیل نیز در یک رابطۀ سالم در خانواده و اجتماع کنار دیگران است که احیاء، تشویق و بنا میگردد. اما در نقطۀ مقابل نیز، بدترین ضربهها و شکستها را در روابط ناسالم خانوادگی و اجتماعی متحمل میشود. بنابراین میتوان اذعان داشت که روابط و ارتباطات درست و سالم بین مردم، اساس داشتنِ یک خانواده و در نهایت جامعهای سالم است.
اما کلام خدا در مورد قانون ارتباطی دیگری با ما سخن میگوید که نقش اساسی در روابط اجتماعی ما ایفا میکند و آن داشتن ارتباطی صحیح با خدای خالق است. اگر انسان رابطۀ صحیحی با خدا، خالق خویش نداشته نباشد، متقابلاً نمیتواند رابطۀ سالم و صحیحی با اعضای خانواده و دیگر انسانها داشته باشد. تمام روابط شفاف و سالم خانوادگی و اجتماعی ما به داشتن رابطۀ شفاف و سالم با خدا بستگی دارد. این یک قانون الاهی است. کلام خدا میفرماید در نتیجۀ گناه آدم رابطۀ خدا و انسان گسسته شد و چون خدای قدوس نمیتواند با گناه سازش کند جدایی عمیقی میان انسان و خدا بهوجود آمد. در پی این گسستگی، رابطه انسان با اطرافیانش نیز کِدر و تار گردید و در نهایت رابطۀ انسان با خودش را نیز تحت تأثیر قرار داد و آن را مخدوش ساخت. بهاین دلیل است که ما در دنیا و اجتماعی زندگی میکنیم که روابط انسانها با هم بسیار محدود و شکننده است. محبت صادقانه در بین انسانها به ندرت دیده میشود. ارتباطات افراد محدود به منافع شخصی شده است و حتی در بسیاری موارد افراد از خودشان نیز متنفر هستند.
کلام خدا به ما اعلام میکند که نه تنها روابط اجتماعی انسان بر اثر گناه بهتباهی کشیده شده است، بلکه مسئلۀ گناه، سیستمهای اجتماعی و ارتباطی را هم شدیداً تحتتأثیر قرار داده است. آمارِ رو به افزایشِ طلاقها، جداییها، خیانتها و وضعیت بد اخلاقی از زمره نتایج اسفبارِ این وضعیت است. بههمین دلیل جوامع بشری از دردی چون درد زایمان ناله برمیآورند و آه میکشند (رومیان ۸:۱۹-۲۲) و بهدنبال راهحل و سیستمهای جدیدی برای احیاء جامعه و خانواده هستند.
همانگونه که اشاره شد جدایی انسان از خدا، بر روی روابط اجتماعی تمامی انسانها تأثیر بهسزایی داشت. عیسای مسیح بهوسیلۀ مرگ خود بر روی صلیب بهای جدایی بین انسان و خدا را پرداخت و رابطۀ شکستۀ انسان و خدا کاملاً احیاء گردید و مشکل گناه که علت اصلی جدایی و شکسته شدن رابطۀ بین انسان و خدا بود را بر روی صلیب حل نمود. عیسای مسیح با قیام خود از مردگان دگرگونی تازهای در زندگی و روابط خانوادگی و اجتماعی ایجاد کرد.
وقتی که انسان به مرگ و قیام مسیح از مردگان ایمان قلبی داشته و زندگی خود را به او تسلیم کند، قدرت الاهی خداوند وارد قلب، وجود و روحش میشود و رابطۀ شکستۀ روحانی او را با خدای خویش احیاء میسازد. در این هنگام است که انسان در رابطهای جدید، زنده و شفاف با خدای خویش قرار میگیرد. هنگامی که این اتفاق بیفتد (که کلام خدا آن را بازگشت و نجات مینامد)، متقابلاً رابطه فرد با دیگر انسانها و حتی با خودش نیز احیاء و بازسازی میشود. به این ترتیب روابط شکسته و مردۀ ما با دیگران نیز از نو تازه میگردد، زیرا محبت مسیح در قلبها و روابط ما جاری میشود و به ما قدرت میدهد تا دیگران را با محبت او دوست داشته باشیم و این امر در نهایت منجر به دگرگونی عمیق در زندگی خانوادگی و اجتماعیمان میشود.
دگرگونی تازه در زندگی ابدی ما
انسان جاودانه بودن را دوست دارد و نمیخواهد واقعیت مرگ را بپذیرد. انسانها بهگونهای بر روی زمین زندگی میکنند گویی تا ابدیت زنده میمانند. غافل از اینکه روزی مرگ بهسراغ آنان نیز خواهد آمد و آن زمان باید همه چیز و همه کس را رها کنند. با مطالعه و بررسی در مکاتب، ادیان و ایدلوژیهای اقوم مختلف دنیا میتوان بهاین نتیجه رسید که انسان در جستجوی راهی است که از مرگ بگریزد و جاودانه گردد و یا تلاش میکند تا پی ببرد که بعد از مرگ به کجا خواهد رفت و ابدیت را در کجا سپری خواهد نمود. بسیاری در زندگی خود با انجام مراسم مذهبی و ریاضتها سعی میکنند به این اطمینان برسند که بعد از مرگ به کجا میروند. در نقطۀ متقابل، عدهای دیگر ابدیت و زندگی بعد از مرگ را کاملاً انکار میکنند، چون نمیدانند به کجا میروند و برای آنان مهم نیست که چه اتفاقی بعد از مرگ برایشان خواهد افتاد. در حقیقت آنها میترسند به مسئلۀ قیامت و دنیای پس از مرگ بیندیشند. نظریات و عقاید بسیار زیادی در مورد زندگی بعد از مرگ و ابدیت در این دنیا وجود دارد که این خود تأکید بر صحت کلام انجیل است که میفرماید، انسان گمشده است و نمیداند از کجا آمده و به کجا میرود.
اما بهواقع این سؤال بزرگ که ابدیت را در کجا میگذرانیم، سؤال بسیار پیچیده و بغرنجی است که پاسخ به آن دشوار و حتی از دیدگاه انسانی دستنیافتنی است. هنگامی که نگاه اجمالی بر تمام این تفکرات و دیدگاههای انسانی در مورد ابدیت میاندازیم، متوجه میشویم که یک مکان و یک محکومیت واحد برای همگان وجود دارد، یعنی انسانها بهجای مشترکی میروند که نمیدانند آنجا کجا است. شایان ذکر است که تمام ادیان و مذاهب گوناگون غیر از مذاهب شرقی مانند بودیسم و هندوئیسم، به زندگی بعد از مرگ در ابدیت و به قیامت مردگان و روز داوری تأکید دارند. آنان روز داوری و قیامت را روزی تعریف میکنند که مردگان زنده میشوند تا بر طبق مذهب اعتقادی خود سزای اعمالشان را بدهند و در نهایت به بهشت یا جهنم بروند.
اما کتابمقدس داستان تکاندهندۀ دیگری در مورد قیامت و ابدیت به ما میگوید و آن این است که خدا در ابتدا به انسان فرمود اگر از من جدا شوی و گناه کنی خواهی مرد. این مرگ نهتنها شامل مرگ جسمانی، بلکه مرگ روحانی نیز میباشد. انسانی که در زندگی زمینی از خدا فاصله گرفته ابدیت را بدون حضور او در تاریکی سپری خواهد کرد. کتابمقدس مرگ روحانی را دوری ابدی از خدای حیات تعریف کرده است که این به نوبه خود بسیار وحشتناک است، چون خدا انسان را برای خود خلق نمود و حیات او وابسته به حیات خدا است. بنابراین٫ اگر انسان از خدا فاصله بگیرد، به این معنی است که او فاقد حیات است، چه در زندگی زمینی و چه در زندگی بعد از مرگ.
اعتقاد به قیامت مردگان در روز داوری از اعتقاد به عدالت خداوند نشأت گرفته است، به این معنی که در آن روز خدای عادل، عدالت خود را اجرا میکند و انسانها از کوچک و بزرگ در قبال اعمال و رفتار خود پاسخگو خواهند بود و عدالت برای آنان اجرا میشود. اما آنچه در قیام مسیح از مردگان روی داد دقیقاً همین بود، با این تفاوت که قیامت از پایان جهان هستی به جلو کشیده شد و در بطن تاریخ جای گرفت. خدا با برخیزاندن عیسای مسیح از مردگان هم مُهر تأئیدی بر حقانیت مسیح زد و هم نجات و رستگاری انسانها را تأیید نمود، یعنی رستگاری آنانی که به عیسای مسیح ایمان میآورند.
آیا میدانید ابدیت را در کجا سپری خواهید نمود؟
قدرت قیام مسیح زندگی ابدی انسانها را که محکوم به مرگ و فنا و جدایی ابدی از خدا بودند دگرگون ساخت. عیسای مسیح با قیام خود ثابت نمود که هر کس بهاو ایمان آورد مانند او در قیامت زنده میشود و در حیات ابدی در حضور خدا به حیات خود ادامه خواهد داد. بنابراین قیام مسیح از مردگان اهمیت بهسزایی در تحقق رستگاری انسان دارد، زیرا تنها مرگ مسیح بر روی صلیب نبود که رستگاری و نجات ابدی را برای انسان بهارمغان آورد، بلکه مسیح با قیامش نقشۀ نجات برای بشریت را بهکمال رساند. از این رو دیگر احتیاج نیست که انسان در ترس از زندگی بعد از مرگ بهسر برد. عیسای مسیح بر روی صلیب بر چنین ترسی که زندگی انسان را فرا گرفته بود، غالب آمد.
حال این انتخاب من و شما بر روی این کرۀ خاکی است که ابدیتمان را در آسمان شکل میدهد. بنابراین بجاست از خود بپرسیم که آیا بهنجاتدهندۀ جهان که برای ما مُرد و قیام فرمود ایمان داریم و او را در قلب و زندگی خود پذیرفته و تسلیمش هستیم؟
نتیجه
نیروی مافوق طبیعی قیام مسیح قادر است دگرگونی تازهای به زندگی شخصی، اجتماعی و ابدی ما ببخشد. عیسای مسیح در کلام خود میفرماید که اینک همه چیز را نو میسازم. بهدرستی که کلام او راست است، زیرا او با قدرت قیام خود از مردگان میتواند زندگی ما را در هر مرحله یا موقعیتی که باشد تبدیل کرده، همه چیز را نو بسازد.
در آخر روی سخنم با شما خوانندۀ عزیز کلمه است که این مقاله را میخوانید. آیا میخواهید قدرت رستاخیز او از مردگان در این سال جدید و دگرگونی دوبارۀ طبیعت، دگرگونی تازهای در کالبد زندگی خاکی و روحانی شما در ابعاد مختلف ایجاد کند؟
|
۱۳۹۴ بهمن ۱۶, جمعه
افشین لطیفزاده |
اهمیت فروتنی در آن است که این خصلت ریشه در ذات و شخصیت خود خدا دارد. مزمور ۱۱۳:۵-۶ بر این نکته تأکید میورزد که خداوند با وجود جلال و تعالی خود با تواضع بر آفرینش خویش توجه دارد. خصلت فروتنی در سراسر عهدعتیق ستوده شده است (امثال ۱۵:۳۳ و ۱۸:۱۲) و برکات الهی غالباً بر اشخاصی جاری میشود که از این خصیصه بهره بردهاند (اعداد ۱۲:۳). از سوی دیگر، تکبر همواره در کلام خدا نکوهیده شده است، برای نمونه بلشصر (دانیال ۵:۲۲) از تجربۀ تکبرآمیز نبوکدنصر عبرت نگرفت و از این رو بهعلت غرور خود از سوی دانیال سرزنش شد. در واقع فروتنی یکی از ملاکهای مهم قضاوت پادشاهان و دولتمردان در پیشگاه خداست.
واژۀ فروتنی در زبان عبری ارتباط نزدیکی با مفهوم رنج و محنت دارد. مراد از رنج و محنت، سختیها و مصائب است که ثمرۀ آنها روحیۀ متواضع و قلبی پذیرای خداست. انجیل متی ۲۳:۱۲ بهروشنی نتایج فروتنی و غرور را آشکار میسازد. آری، آن هنگام که در برابر خدا خم شویم، او ما را سرافراز خواهد ساخت. پولس رسول نیز در رسالۀ فیلیپیان ۴:۱۲ از تجربۀ دشوارش سخن میگوید، اما او با پذیرش شرایط خود، مجال بروز و رشد خصلت فروتنی را در خود میدهد. به واقع پولس از نمونۀ فروتنانۀ خداوند خود مسیح تبعیت کرد (فیلیپیان ۲:۸)؛ خداوندی که امتیازات الهی خود را بهکناری نهاد و خود را پیوسته فروتن میساخت و بههمین سبب به جلالی فوق از همۀ نامها دست یافت.
ذکر این نکته را ضروری میدانیم که متأسفانه فروتنی همچون خصایل دیگر الهی قابل جعل است. در واقع نمایش فروتنی و یا بهعبارت دیگر فروتنی کاذب با مفهوم کتابمقدسی آن تفاوت بنیادی دارد. فروتنی با خوار کردن خویش و همچنین خودآزاری نیز متفاوت است (کولسیان ۲:۱۸ و ۲۳). در ایام عهدجدید، در شهر کولسی معلمانی بسر میبردند که ریاضت بدنی (مرتاضگری) را با فروتنی یکی میدانستند، اما در عین حال خود را اشخاصی بسیار مهم و برجسته جلوه میدادند. پولس رسول چنین رویکردهایی را خلاف مفهوم واقعی فروتنی قلمداد میکند و در کولسیان ۳:۱۲ ایمانداران را تشویق به تواضعی اصیل میکند.
اقتباس از New Bible Dictionary
|
بخشش در کتابمقدس ریشه در ذات خدا دارد. عفو گناهکار و بهیاد نیاوردن خطایای او، از قلب خدای فیاضی ساطع میگردد که مشتاقانه در پی اِعطای فرصتی دوباره به شخصِ خاطی است. از آنجا که خدای کتابمقدس خدایی قدوس است، نمیتواند عدالت را زیر پا بگذارد و بهیکباره گناه را ببخشد. این خدا در عهدعتیق بهخاطر فیض و کَرَمِ خود، حیوانات قربانی را بهجای جانِ خود شخص میپذیرفت. اما این فیض و کرمِ خدا در بخشش گناهان، در عهدجدید به اوج میرسد و خودِ خدا در وجودِ مسیح قربانیِ کاملِ گناه بشر میگردد. بدین ترتیب پایه و اساسِ بخشش در مسیحیت، بر واقعهای ملموس و تاریخی استوار است.
خدایی که کتابمقدس معرفی میکند، خدای عبوسی نیست که با اکراه و از سرِ ناچاری از گناهِ مخلوق خویش چشمپوشی کند. او از خطایای انسان بهعنوان بهانهای استفاده نمیکند تا با به مجازات رساندن او، بهاصطلاح درسِ عبرتی به مخلوق خود داده باشد. بلکه خدای کتابمقدس حتی آنگاه که قومش از او نافرمانی میکنند و در برابر او میایستند، باز لطف و رحمتِ خود را از آنان دریغ نمیدارد (نحمیا ۹:۱۷؛ دانیال ۹:۹). کتابمقدس قاطعانه خدا را شخصیتی رحیم و رئوف معرفی میکند (خروج ۳۴:۶). خدایی که وقتی میبخشد، دیگر خطا و گناه را بهیاد نمیآورد (مزمور ۱۰۳:۱۲؛ اشعیا ۳۸:۱۷، ۴۳:۲۵، ارمیا ۳۱:۳۴؛ میکا ۷:۱۹). اما بخشش در کتابمقدس همواره فرایندی متقابل و دوجانبه است. برای برخوردار شدن از این بخشش باید قلبی نیازمند داشت. بخشش خدا گرچه کامل است، اما بدون واکنش مناسب از جانب شخص خاطی و ابراز نیاز او برای دریافت چنین بخششی، بیتأثیر خواهد بود. دیگر آنکه کسی که بخشش الهی را تجربه میکند، باید او نیز دیگران را ببخشد (کولسیان ۳:۱۳ ؛ متی ۱۸:۲۳-۳۵). در واقع اگر روحیۀ بخشش بر رفتار و روابط فرد مسیحی حاکم نیست، باید جداً در رابطه خود با خدا تجدیدنظر کند (لوقا ۶:۳۷). به همین خاطر است که عیسی مسیح وقتی میخواهد طرز دعا کردن را به ما یاد دهد، از ما میخواهد بههنگام طلب بخشش از پدر آسمانیمان، خطاب به او اینطور دعا کنیم: «قرضهای ما را ببخش، چنانکه ما نیز قرضدارانِ خود را میبخشیم...» (دعای ربانی، متی ۶:۱۲).
|
اشتراک در:
پستها (Atom)