۱۳۹۴ بهمن ۱۰, شنبه

                                                                پرستش


افشین لطیف‌زاده

 
واژۀ پرستش به‌معنای ابراز تشکر و قدرشناسی قلبی است. در عهدعتیق پرستش در قالب "حمد و ثنا"، "عرض حال"، "تقدیم قربانی"، "نذر کردن" (نه به‌معنای معامله با خدا بلکه ابرازِ عملی تشکر) و "کلاً تقدیم خود"، بیان می‌شد. عهدعتیق به‌کرات بر لزوم پرستشی تأکید می‌ورزید که در آن برگزاری مراسم و آیین جایگزین حالت وجودی شخصی نگردد. اگر فرد صادقانه با تمام قلب خود در حضور خدا حاضر نمی‌شد، پرستش او مقبول نبود (مزمور ۴۰:‏۶-۸؛ عاموس ۵:‏۲۱-۲۴). در واقع پرستش، پاسخ انسان به عملکرد سرشار از فیض و رحمت خداست.
پرستش واکنش انسان به کنش خداست (عبرانیان ۱۳:‏۱۵ و انجیل مرقس ۱۰:‏۴۵) و هر چه این واکنش آگاهانه‌تر صورت گیرد، پرستش با محتواتر می‌گردد. عهدجدید نیز به‌صراحت تقدیم همۀ وجود و زندگی خود به خدا را پرستش قلمداد می‌کند (رومیان ۱۲:‏۱). به یک معنا، عملکرد غیر از آن در نقطۀ مقابل پرستش قرار می‌گیرد. عهدجدید نیز همچون عهدعتیق پرستشی که ما را نسبت به نیازهای نیازمندان بی‌تفاوت می‌کند، مزمت می‌نماید چرا که ابراز لطف و محبت به خدا می‌باید در خود شخص چنین رویکردهایی را نسبت به دیگران ایجاد کند.


۱۳۹۴ بهمن ۵, دوشنبه

                           صلیب عیسی مسیح اساس آزادی ما





 

نویسنده: آلن کوپر
ترجمه: حسام مرتضوی

در عهدجدید دو دیدگاه مشخص در مورد مرگ مسیح در جلجتا وجود دارد. در اناجیل وقایعی می‌‌بینیم از قبیل: دسیسه‌‌های دشمنان، شهادت‌‌های دروغ و تمسخرشان در محاکمۀ عیسی، اعمال سربازان، فریادها، آب دهان انداختن بر او، لعن و نفرین، صادر کردن حکم صلیب، کوبیدن میخ بر دستان عیسی، و ریخته شدن خونش بر صلیب. همۀ این وقایع را می‌‌توان در عبارت "مصلوب کردن" خلاصه کرد.
حال آنکه، در رسالات از منظر دیگری به این موضوع نگریسته شده است. پولس رسول نه در مورد نحوۀ تصلیب بلکه دربارۀ "صلیب" می‌‌نویسد. گناه و مجازات صلیب در جلجتا از نظر او لعنت محسوب می‌‌شد ولی وقتی خدا علل زیربنایی و مفهوم صلیب را بر او آشکار نمود، قلباً به این موضوع پاسخ داد و زندگی‌‌اش مملو از شادی و وجد گردید، زیرا پی برد که لایق شمرده شده تا چنین مکاشفه‌‌ای از خدا دریافت کند و چنین صلیبی را موعظه نماید. صلیب، یگانه پیام او بود (اول قرنتیان ۲:‏۲) و تنها مایۀ فخر و جلالش (غلاطیان ۶:‏۱۴).
منظور ما از "صلیب" عمل خدا در مسیح است که توسط آن جهان را با خود مصالحه داد و این امکان را برای گناهکار پدید آورد تا کاملاً از حس تقصیر، مجازات، قدرت، حضور و اقتدار گناه آزاد شود و از حیاتی جدید برخوردار گردد، حیاتی که در منطق و تفکر انسانی بیگانه است ولی مورد قبول خدا، و ابدی است.
تصلیبْ یک بار اتفاق افتاد ولی نتایج و تأثیرات آن گوناگون است. عیسای مسیح با مرگ خود بر صلیب هفت آزادی را برای ما تضمین کرد که در ادامۀ مقاله به شرح آن می‌‌پردازیم.

۱-‏‏‏‏‏‏‏ صلیب ما را از عذاب وجدان که ناشی از گناه است آزاد کرد (عبرانیان ۹:‏۱۴). این بیان در عهدجدید با تصویری گویا تشریح شده است. پطرس خداوند خود را انکار کرد و سپس مسیح به او نگاهی انداخت. تنها خودِ پطرس بود که می‌‌توانست شدت و عمق این نگاه را درک کند. وجدان پطرس از وقاحت گناهش بیدار شد و این بیداری باعث گریز او از صحنه و گریۀ تلخش گردید. مسیح مُرد، و آن گناه را بر صلیب برد، از مرگ قیام نمود و روح‌‌القدس را در روز پنطیکاست نازل فرمود و آنچه را که جلجتا امکان‌‌پذیر کرده بود عینیت بخشید. پطرس این آزادی را درک نمود، زیرا چنانکه در اعمال رسولان ۳:‏۱۴ می‌‌بینیم یهودیان را به گناهی که خودْ نیز در آن تقصیرکار بود متهم کرد، ولی بدون ذره‌‌ای حس تقصیر یا عذاب وجدان. خون ریخته‌‌شدۀ مسیح و عمل روح‌‌القدس پطرس را کاملاً پاک کرده بود، زیرا هیچ قدرت دیگری نمی‌‌توانست او را برای خدمت در میان گناهکاران آماده کند و از او چنین خادمی بسازد.

۲-‏‏‏‏‏‏‏ صلیب ما را از اقتدار درونی گناه آزاد می‌‌سازد (رومیان ۶:‏۶). صلیب انسان را اصلاح نمی‌‌کند بلکه به زندگی او پایان می‌‌دهد. مسیح نه تنها به‌‌خاطر من مُرد بلکه مرا با خود بر صلیب برد. او فقط برای این نمرد که چیزی از من بردارد و یا مرا از شرایطی که گناه برایم ایجاد کرده بود رهایی بخشد، بلکه نیابتاً، مرا به‌‌طور کامل و غایی بر صلیب برد. در نظر خدا من با مسیح مصلوب شده‌‌ام، چنانکه دیگر من نیستم که از این پس زندگی می‌‌کنم، بلکه مسیح است که در من زندگی می‌‌کند. ممکن است شخصی باشم فقیر یا ثروتمند، با فرهنگ یا بی‌‌فرهنگ، مذهبی و یا بی‌‌دین، ولی هیچیک از اینها معیار ارزیابی من در نظر خدا نیست. من به‌‌عنوان مسیحی، با مسیح مصلوب شده‌‌ام و متعلقات من در نظر خدا ارزشی ندارد، و باید به‌‌عنوان جزئی از طبیعت سقوط‌‌کرده‌‌ای که از آدم به ارث برده‌‌ام بر صلیب برود. بدین‌‌سان، گناهی که هر لحظه مرا به ستوه می‌‌آوَرد و کنترل افکار، سخنان و اعمالم را در اختیار داشت با او بر صلیب رفت و دیگر اقتداری بر من ندارد. حاکمیت گناه در جلجتا به پایان رسید، جایی که حکومتی نوین سلطنت آغاز نمود. خدا به حکومت پیشین پایان داد و سلطنت جدید خود را آغاز کرد و آن را به‌‌واسطۀ قدرت قیام خود ادامه می‌‌دهد.
اینک من با خدا هستم، او مرا به‌‌حساب آورد، پس من نیز بر این صحه می‌‌گذارم. مسیح نسبت به گناه مُرد، پس من نیز خود را نسبت به گناه مُرده می‌‌انگارم. خدا مرا با مسیح قیام داد تا به‌‌عنوان ایماندار حیاتی جدید را تجربه کنم-‏‏‏‏‏‏ حیاتی که ماورای اقتدار گناه است-‏‏‏‏‏‏ و قادر باشم بر گناه غلبه نمایم. «اگر بگوییم بی‌‌گناهیم، خود را فریب داده‌‌ایم،» نه دیگران را. زندگی روزمره نشانگر اینست. اگر بگوییم که گناه نمی‌‌کنیم، دروغ می‌‌گوییم، ولی می‌‌توانیم بگوییم در این اتحاد زنده با مسیح که از طریق مرگ و رستاخیزش مهیا شده، از این به بعد نباید گناه کنیم، اقتدار آن برداشته شده، و نیرویی جدید در خلقتی درونی و نوین برقرار گردیده است.

۳-‏‏‏‏‏‏‏ صلیب اعضای وجود ما را از وسوسۀ گناه کردن آزاد می‌‌سازد (رومیان ۸:‏۱۳ و کولسیان ۳:‏۵).
گناهانی که ما را احاطه می‌‌کنند بر اعضای خاصی از وجودمان حمله می‌‌برند که بیشتر نسبت به گناه تأثیرپذیر و مستعدند. اگر من با مسیح مرده‌‌ام همه اعضای بدنم نیز در این مرگ شریکند. اگر عضوی در من نسبت به گناه تمایل بیشتری دارد و در پی ارضای نَفْس است، باید آن را به روح‌‌القدس بسپارم تا با آن مقابله کند، و دیگر آن عضوْ مرا به بندگی گناه نکشد. فکری که بدون خدا نقشه می‌‌کشد، دهانی که از آن برکت و لعنت بیرون می‌‌آید، دستانی که نشانۀ دوستی است حال آنکه قلبْ پر از نفرت است، پاهایی که به راههای عجیب و غریب شتابان است، چشمانی که به چیزهای ناشایسته می‌‌نگرد، گوشهایی که پیوسته به دنبال شنیدن شایعات و اراجیف است، هوشمندی‌‌ای که بر توان انسانی استوار است نه بر اقتدار الاهی، قلب متکبر و مغرور و بسیاری چیزهای دیگر باید در صلیب به حضور خدا آورده، و در نور مقدس و آشکارکنندۀ الاهی به مرگ سپرده شوند. این بدین معنی نیست که خدا هر استعداد و عطای ما را می‌‌گیرد بلکه آن چیزهایی را برمی‌‌دارد که ما را از تسلیم و سرسپردگی به او بازمی‌‌‌‌دارند. اگر ما در مشارکت با خدا زندگی می‌‌کنیم باید در توافق و هماهنگی کامل با او باشیم، در تمامی آنچه او در ما انجام می‌‌دهد.

۴-‏‏‏‏‏‏‏ صلیب ما را از فریب و اغوای دنیا آزاد می‌‌سازد (غلاطیان ۶:‏۱۴). با نگاهی به این جهان درمی‌‌یابیم که دنیا چیزی جز آخور، صلیب و قبر برای پسر یگانۀ خدا نداشت. دنیا امروز نیز با پیروان مسیح همین معامله را می‌‌کند. شخص مسیحی نباید در این خصوص شکی به خود راه دهد. تنها کافی است که همچون شخصی مرده نسبت به گناه و زنده نسبت به خدا زندگی کنید، سپس دنیا چنین رفتاری با شما خواهد داشت. اگر از منظر صلیب به دنیا بنگرید نظامی را می‌‌بینید که مسیح در آن هیچ جایی نداشت؛ چون بدان قدم نهاد، ورودش را خوش ندید و خروجش را نیز تسریع نمود.
ما از این جهان نیستیم. مرگ بر صلیب ما را از دنیا جدا ساخته است. به همین منظور دنیا نمی‌‌تواند هیچ ادعایی بر ما داشته باشد. ولی ما باید به قوت و نیروی الاهی در دنیا زندگی کنیم، لیکن همچون مسافری که در حال گذر است و خود را وابستۀ چیزی نمی‌‌کند. اگر کسی بخواهد دوباره به دنیا بازگردد، باید از صلیب و قبر مسیح بگذرد و آنها را زیر پا لگدمال کند. من این هشدار را به کسانی می‌‌دهم که هنوز دنیا را جذاب می‌‌بینند و در قلبشان جایی برای آن دارند.

۵‏-‏‏‏‏‏‏‏ صلیب ما را از قدرت شیطان آزاد می‌‌سازد (عبرانیان ۲:‏۱۴). شیطان در پی آن بود که در طول زندگی زمینی مسیح به هر طریقی او را از مسیر جلجتا منحرف سازد. شیطان کوشید تا با اغوا کردن، تهدید، زیرکی، وسوسه، و ترفندهای دیگر سلطۀ خود را بر بشریت از دست ندهد، و حتی بر مسیح نیز اقتدار یابد. اما تلاش او برای ممانعت از مسیح در رفتن به‌‌سوی صلیب بی‌‌ثمر ماند. عیسای مسیح در صلیب پیروزی را به‌‌دست آورد و به‌‌طور کامل نیروهای جهنم را در هم شکست. مسیح این پیروزی را برای ما کسب نمود و وقتی ما با ایمان در مرگ و قیام او شریک می‌‌شویم این پیروزی را در زمان نیاز به ما عطا می‌‌کند.
مکرهای شیطان در کلام خدا به‌‌روشنی آشکار شده است و لازم نیست در اینجا آنها را برشماریم. آنچه باید بر آن تأکید کنیم این است که در صلیب آزادی از تمامی این پلشتی‌‌ها نصیب ما شده است. به نمونه‌‌هایی از این موارد در عهدعتیق توجه کنید: وقتی صندوقچه عهد در معبد داجون قدرت خود را به نمایش گذاشت (اول سموئیل باب ۵)، وقتی یونس از اعماق دریا و از شکم ماهی سر برآورد (کتاب یونس)، و سه جوان که از تون آتش سالم بیرون آمدند (دانیال باب ۳).

۶-‏‏‏‏‏‏‏ صلیب ما را از کارهای ابلیس آزاد می‌‌کند (اول یوحنا ۳:‏۸). این موضوع را می‌‌توان در چارچوب رابطۀ گسستۀ بین انسان و خدا، و بین خود انسان‌‌ها توضیح داد. تمایلات و خواهش‌‌های نفسانی، تمرد و سرکشی جان، کوری در روح، و پیچیدگی‌‌های دیگر زندگی که از آنها نشأت می‌‌گیرد با مصالحۀ صلیب خنثی می‌‌گردند. یوحنای رسول چنین می‌‌نویسد: «از همین رو پسر خدا ظهور کرد تا کارهای ابلیس را باطل سازد» (اول یوحنا ۳:‏۸). اگر می‌‌خواهیم از تأثیرات این عوامل مخرب رها شویم باید آنها را همان‌‌گونه که هستند به نزد صلیب آوریم و صادقانه در حضور خدا اعتراف کنیم، و این خداست که ما را رها خواهد کرد و همه چیز را به جلال خود منتهی خواهد ساخت. او زندگی ما را از همۀ تأثیرات ابلیس آزاد می‌‌سازد و اجازه می‌‌دهد که در مسیح زندگی کاملی داشته باشیم. هیچ گناهی مسیح را غافلگیر نمی‌‌کند. صلیب مسیح با همۀ آنها روبرو شده و اعمال ابلیس را به‌‌طرز موثری باطل ساخته است. بگذارید او در این قسمت ابتکار زندگی‌‌تان را بدست گیرد.

۷-‏‏‏‏‏‏‏ صلیب ما را از خدمت خودبینانه آزاد می‌‌کند (دوم قرنتیان ۵:‏۱۵). رؤیایی از صلیب که نشانگر عظمت و از خودگذشتگیِ محبت مسیح بود، پولس را از متعصبی مذهبی به مبشری ایثارگر تبدیل کرد. اوج تأثیر آن ملاقات آسمانی در کلمات خود او بازتاب می‌‌یابد: «زیرا آرزو می‌‌داشتم در راه برادرانم، یعنی آنان که همنژاد منند ملعون شوم و از مسیح محروم گردم» (رومیان ۹:‏۳). کسی که مفهوم عمیق صلیب را درک کند تبدیل به انسان جدیدی می‌‌شود. مسیح با سهیم نمودن ما در آن اشتیاق الاهی که در زندگی‌‌اش دیده می‌‌شد، ما را به انسانی تبدیل می‌‌کند که از این به بعد برای خود زیست نکند بلکه «برای آن کس که به‌‌خاطرش مُرد و برخاست.»

۱۳۹۴ بهمن ۲, جمعه


جویس مایر

                                       واعظی غیر قابل انتظار


  
در کودکی مورد تجاوز پدرش قرار گرفت. وقتی به ۱۸ سالگی رسید خانه پدری را ترک کرد و با مردی دزد و میخواره پیمان زناشویی بست. در ۲۳ سالگی طلاق گرفت و تبدیل شد به مادری تنها، ورشکسته و بدونِ هویت. یک سال نگذشته بود که مجدداً ازدواج کرد و همه چیز را در مورد زندگی‌‌ خود با شوهر جدیدیش "دیوید مایر" در میان گذاشت ولی در بیان آنها صداقت نداشت. شخصیتی بود بسیار لجباز، یکدنده و بدخُلق. اما از آن ماجراهای نه چندان خوشایند حدود ۲۰ سال گذشته است و امروز میلیونها نفر به موعظه‌‌های این زن گوش می‌‌دهند. محبوبیتی که روز به روز بیشتر می‌‌شود و مخصوصاً ایرانیان علاقۀ خاصی به شنیدن موعظه‌‌های او دارند.
باید گفت که "جویس مایر" واعظی است غیرقابل انتظار. زندگی او تأییدی است بر این حقیقت که خدا ضعیفان و حقیران و آنانی را که در جامعۀ خود منفورند انتخاب می‌‌کند و آنها را سرافراز می‌‌کند. موفقیت جویس مایر بر سه پایه قرار دارد:
وفاداری نسبت به خواندگی خود، حمایت شوهرش از او، و طرز تعلیم او از کلام خدا که بسیار عملی و صادقانه است.
 
دعوتی از جانب خدا: به همه جا خواهی رفت و کلام مرا تعلیم خواهی داد
جویس مایر در ۹ سالگی قلب خود را به عیسای مسیح سپرد. خانواده‌‌اش هرگز به کلیسا نمی‌‌رفتند. ولی دختر و پسرعموهایش در جلسات کلیسای محلی شرکت می‌‌کردند و وقتی جویس یکبار در روز یکشنبه با آنان به کلیسا رفت از شادی سر از پا نمی‌‌شناخت. اما زمان زیادی از ورودش به کلیسا سپری نشده بود که در خود احساس گناه و ناپاکی کرد. سوء‌‌استفاده جنسی از طرف پدرش بر روی او فشار می‌‌آورد. هیچ امیدی نداشت که بتواند به خدا نزدیک شود. با این وجود در یکی از جلسات با اینکه شبان کلیسا دعوتی از جماعت نکرد، دست پسر و دختر عموهایش را گرفت و گفت: «بیایید بچه‌‌ها، برویم تا نجات بیابیم.» آنها نزد شبان کلیسا رفتند و شبان نیز برای آنان دعا کرد تا نجات الاهی را دریافت کنند. جویس مایر امروز نیز به قدرت پاک‌‌کنندۀ خدا در آن روز شهادت می‌‌دهد. اما در ابتدا ایمانش چندان رشد قابل‌‌توجهی نداشت و مطمئناً هیچ دعوتی نیز از جانب خدا نبود.
وقتی به خانه‌‌اش در سنت‌‌لوئیس میسوری بازگشت نور ایمانی که در او دیده می‌‌شد با ملاقات پدرش به تاریکی گرایید. این تاریکی تا به سن نوجوانی بر زندگی‌‌اش حاکم بود. به محض اینکه به ۱۸ سالگی رسید خانه را ترک کرد و پس از چند ماه با اولین مردی که به او علاقه نشان داد ازدواج نمود. همسرش دزد بود و وقتی جویس در یک بخش حسابداری شرکتی کار پیدا کرد او را مجبور نمود تا چکی تقلبی برایش جعل کند. همچنین او خودش نیز از محل کارهایش چیزهایی می‌‌دزدید و در نتیجه شریک جرم شوهرش محسوب می‌‌شد. همسر او همچنین به زنان دیگر نیز چشم داشت و زمانی که جویس به او گفت حامله است آن را بهانه قرار داد تا بتواند او را ترک کند و با زن دیگری زندگی نماید. جویس طلاق گرفت و برای فراموشی این شکست تلخ خانوادگی به سیگار و مواد مخدرهای خفیف پناه آورد. در ارتباطاتش نیز حد و مرزی نمی‌‌شناخت و با هر مردی رابطه برقرار می‌‌کرد. ناامیدی مطلق بر او حاکم بود و به‌‌نظر می‌‌رسید نور ایمانی که چندی پیش در زندگی‌‌اش پدیدار شده بود در حال خاموشی کامل بود.
ولی این اتفاق ناگوار هیچ‌‌گاه نیفتاد. یک سال بعد جویس با یک شخص ایماندار به نام "دیوید مایر" ازدواج کرد و با وجود لطمه‌‌هایی که از سواستفاده پدرش و شوهر سابقش در او بوجود آمده بود، کورسویی از ایمان در قلبش شروع به تابیدن کرد. جویس هر هفته با همسرش در جلسات کلیسای لوتری در سنت‌‌لوئیس شرکت می‌‌کرد و زمانی که کودکان اضافه شدند به‌‌نظر می‌‌رسید که خانواده مایر جزو خانواده‌‌های بسیار معمولی مسیحی آمریکا هستند. هنوز در زندگی او نشانه‌‌ای از آن دعوت الهی برای آینده‌‌اش به‌‌عنوان معلم کتاب‌‌مقدس به‌‌چشم نمی‌‌خورد. این دعوت هنوز اعلام نشده بود.
خواندگی و دعوت خدا در سال ۱۹۷۶ دریافت شد. جویس در حال رانندگی از آرایشگاه به سمت خانه‌‌اش بود که در دعا فریادکشید: «خدایا، باید چیز بیشتری باشد. باید چیزی باشد که من از کمبود آن رنج می‌‌برم، زیرا در کلامت می‌‌خوانم که مردم در ایمان به تو باید در پیروزی زندگی‌‌کنند و من مطمئناً از این پیروزی برخوردار نیستم.» بسیار شوکه شد و برایش غیرقابل باور بود که خدا در همان لحظه به او پاسخ داد: «جویس، من در حال تعلیم دادن صبر و شکیبایی به تو هستم.» لحظاتی بعد از این کلام روح‌‌القدس او را در بر گرفت. خودش واقعه را اینگونه توصیف می‌‌کند: «گویی شخصی وجودم را باز کرد و عصارۀ محبت را در من فروریخت.» زمان زیادی پس از این واقعه نبود که او دعوت خدا را به‌‌عنوان معلم کتاب‌‌مقدس دریافت نمود. تجربه او با روح‌‌القدس باعث شد که برای مطالعه و تحصیل کتاب‌‌مقدس از غیرت تازه‌‌ای برخوردار شود. او ایمان داشت که روح‌‌القدس معلم شخصی اوست و باور داشت که خوانده شده تا آنچه را که یادگرفته با دیگران در میان بگذارد. در واقع او هیچ شکی در دل نداشت که خدا این کلمات را به او گفته است: «تو به همه جا خواهی رفت و کلام مرا تعلیم خواهی داد.»
جویس مایر بیش از ۳۵ سال نسبت به این دعوت آسمانی امین و وفادار ماند. با اینکه او هنوز تا یک خدمت بین‌‌المللی تمام وقت  فاصله زیادی داشت ولی ایمان داشت که خدا برایش خدمت بزرگی در آینده در نظر گرفته است. او ابتدا با تعلیم در یک گروه خانگی در منزل خودش شروع کرد که شامل ۲۵ نفر ایماندار از کلیسای لوتری‌‌ بود. همچنین  صبح زود جلسه‌‌ای برای همکارانش در رستوران میس هولینگز  در مرکز شهر برپا کرد. با اینکه مردم از تعالیمش لذت می‌‌بردند ولی هنوز هیچ باری در قلب خود برای بسط و توسعۀ خدمت مختصر خود نداشت. در واقع هر چه زمان می‌‌گذشت راه برای ادامه خدمت مشکل‌‌تر نیز می‌‌شد. ابتدا بین خودش و کلیسای محلی مشکلاتی بروز کرد. در کلیسای لوتری ادارۀ جلسات تعلیمی توسط یک زن معمول نبود و پس از مدتی شبان کلیسا از جویس خواهش کرد که جلسات تعلیمی را متوقف کند. جویس موافق نبود و سرانجام به همراه همسرش دیوید اطاعت از چنین قوانین کلیسایی را رد کردند. ابتدا هر دو را از مسئولیت‌‌هایی که در کلیسا داشتند محروم کردند و از آنها خواسته شد که کلیسا را ترک کنند.
کلیسای بعدی یک کلیسای کاریزماتیک بود و شبانی داشت که او نیز چندان اعتقادی به تعلیم زنان در کلیسا نداشت. با این وجود جویس و دیوید آرامشی در خود احساس نمی‌‌کردند که کلیسا را ترک کنند. آنان تصمیم گرفتند در کلیسا بمانند تا جایی که کلیسا به خاطر نبودن مراجعه کننده در خطر تعطیل شدن قرار گرفت. مشکلات مالی نیز از مسائل دیگری بود که خانواده مایر با آن دست و پنجه نرم می‌‌کردند. پس از شروع کلاسهایی که در آن جویس به تعلیم کلام خدا مشغول بود، او احساس نمود که خدا می‌‌خواهد کار خود را در رستوران ترک گوید تا بتواند با تمرکز بیشتری به کار تعلیم کلام مشغول باشد. زندگی هزینه زیادی داشت و او فکر می‌‌کرد که باید تدارک خدا بیشتر از احتیاجات او باشد، ولی عملاً اینطور نبود. مهمترین مشکل در این مورد به خود جویس مربوط می‌‌شد. غیرقابل انتظار نبود که هنوز در شخصیت جویس مسائلی از گذشته وجود داشت. خشم زیاد، تمایل به انتقاد از دیگران و نه از خودش، و خصوصیت کمال‌‌گرایانه همچنان بخشی از شخصیت او بود. روزهای سختی بود و جویس با کم کردن هزینه‌‌ها و صرفه‌‌جویی شدید زندگی را ادامه می‌‌داد. ولی همچنان به خداوند وفادار بود. او هیچگاه قدمی بر خلاف دعوت الاهی خود برنداشت.
خانوادۀ مایر در سال ۱۹۸۲ به کلیسای دیگری رفتند و در این کلیسای جدید بود که خدمت او به سطح جدیدی ارتقا یافت. پس از چند هفته جویس موافقت نمود که آموزش کتاب‌‌مقدس را شروع کند. بار اول حدود ۱۵۰ نفر در کلاس او حضور یافتند. بزودی بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر از زنان به جلساتی که سه بار در هفته برای آنان ترتیب داده بود جذب شدند. وقتی که او را به‌‌عنوان کمک‌‌شبان منصوب کردند نقطه عطفی در خدمت او شروع شده بود. یک سال بعد به رادیو رفت و موعظه‌‌هایش در ۶ ایستگاه رادیویی از شیکاگو تا کانزاس‌‌سیتی پخش می‌‌شد. او همیشه از اینکه کلیسایش او را کاملاً حمایت نموده بود احساس قدردانی می‌‌کرد و مخصوصاً از شبان کلیسایش "ریک شلتون" که بسیار به او کمک می‌‌کرد. ولی در سال ۱۹۸۵ بر این ایمان بود که اراده خدا بر این است که خدمت مستقل خود را شروع کند. و این خدمت به نام "حیات در کلام" (LifeinTheWord) مشهور شد.
این خدمت جدید با چالش‌‌های جدیدی روبرو بود. آنان از لحاظ مالی همچنان در فشار بودند. جویس برای خدمتش از اتومبیل فرسوده‌‌ای استفاده می‌‌کرد که لاستیک‌‌هایش کاملاً ساییده شده بود. خانوادۀ مایر قادر نبودند به مکان‌‌هایی که که از خانه‌‌شان زیاد دور بود مسافرت کنند زیرا نمی‌‌توانستند هزینه مسافرخانه را بپردازند. حتی هدایای جمع شده در جلسات نیز کفاف خرید یک وعده خوراک را نمی‌‌داد. البته تعداد شرکت‌‌کنندگان هم چندان قابل ملاحظه نبود. در طول چند سال تعداد جماعت بین ۵۰ تا ۷۰ نفر در نوسان بود. چالش دیگر موضوع سرطان بود. جویس در بحبوحۀ خدمت خود ناگهان متوجه شد که دارای سرطان رو به رشدی در ناحیه سینه است که از سال ۱۹۸۹ شروع شده و باید به‌‌زودی تحت عمل جراحی قرار گیرد. نه پولی بود و نه جماعت کلیسایی و اینک سرطان هم بر این مشکلات اضافه شده بود. ممکن است عده‌‌ای با این چالش‌‌ها تسلیم شوند و از خدمت کنار روند ولی جویس مایر وفادار باقی ماند. در این میان با ترس‌‌هایی نیز مواجه بود ولی در نهایت ایمانش رشد بیشتری نمود و او را تبدیل به واعظی کرد که خدا در ابتدا مدنظر داشت.
در سال ۱۹۹۳ جویس و همسرش هدایایی جمع‌‌آوری نمودند تا بتوانند در هوای آزاد مطالعه کتاب‌‌مقدس هفتگی را برگزار کنند. این همان قدمی بود که جویس باید برمی‌‌داشت تا به تحقق دعوت الاهی کمک کند. دعوتی که از سال ۱۹۷۶ نسبت بدان وفادار مانده است. مردم او را بسیار زیاد دوست داشتند. هدایا برای حمایت او فراهم ‌‌شد و بزودی جلسات هفتگی تبدیل به جلسات روزانه گردید که با فیلمبرداری نه تنها به تمام نقاط آمریکا بلکه به تمامی جهان ارسال می‌‌شد. حضور بیشتر او در قارۀ آسیا بود. برنامه‌‌های او به ترکیه، سوریه، بنگلادش، بوتان، هند، نپال، پاکستان، تایلند، کامبوج، هنگ‌‌کنگ، اندونزی، کره جنوبی، قرقیزستان، مغولستان، فیلیپین، سری لانکا و تایوان ارسال می‌‌شد. کلام خدا از طریق او عمل می‌‌کرد و او در همه نقاط جهان در حال تعلیم بود و چنین خدمت وسیعی پاسخ و عکس‌‌العمل مناسبی نیز در بر داشت. در یک ماه تنها حدود ده هزار نامه از کشور هندوستان دریافت می‌‌کرد که مردم از اعمال عجیب خدا برایش نوشته بودند. همچنین موفقیت برنامه‌‌های تلویزیونی او را به واعظی محبوب تبدیل کرده بود و همچنین یک نویسندۀ پرکار. زنی که در ۱۸ سالگی مدرسه را ترک کرده و هیچگاه به دانشگاه نرفته بود، در حدود ۵۰ کتاب نوشته بود که بعضی از آنها در مجله نیویورک تایمز به‌‌عنوان پرفروشترین کتاب انتخاب شده بود. از کتابی به نام BattlefieldOfTheMind تابحال میلیونها نسخه به فروش رسیده است.
دیگر مشکلات سپری شده بود و روزهایی فرارسیده بود که صدها نفر در جلسات جویس مایر شرکت می‌‌کردند. اغلب در کنفرانس‌‌هایی صحبت می‌‌کرد که هزاران نفر مشتاقانه در آن شرکت می‌‌کردند. شنوندگان از او لذت می‌‌بردند، و جویس هم از دادن تعلیم به آنان لذت می‌‌برد. او می‌‌توانست اینک به گذشته بنگرد و در گذر سختیها و مشکلات شکرگزار باشد. خدا از او دعوتی به‌‌عمل آورد و او نسبت به دعوت خدا وفادار باقی ماند. در سال ۱۹۷۶ او ایمان داشت که خدا او را برای خدمت موعظه فراخوانده است. زندگی او ما را به چالش می‌‌طلبد که نسبت به دعوتی که خدا از ما کرده است همیشه وفادار باقی بمانیم.
 
حمایت همسرش، دیوید مایر
زندگی جویس مایر همچنین چالشی است برای شوهران و زنان که اگر دعوتی از خدا دارند باید مورد حمایت کامل همسر خود قرار گیرند. اگر دیوید مایر در کنار او نبود اینک جویس مایر را چنین واعظ موفق و محبوبی نمی‌‌دیدیم. دیوید ایمان ضعیف او را با حمایتش تقویت کرد و زمانی که جویس تعلیم کلام خدا را آغاز نمود در کنارش ایستاد. امروز دیوید مایر مسئول رسیدگی به حسابهای مؤسسه خدماتی بزرگی است که توسط همسرش در حال انجام است.
البته حمایت از جویس مایر چندان هم ساده نبود. در ۲۰ سالگی مملو از خشم و غضب بود و هرگاه به‌‌یاد می‌‌آورد که از پدر و همسر سابقش چه رنج‌‌هایی دیده دریایی از خشم و نفرت قلبش را پر می‌‌کرد. ایمانش در ۹ سالگی فراموش‌‌نشدنی است ولی نشانه‌‌های زیادی از  یک پیرو حقیقی عیسی مسیح  در او وجود نداشت و این برای شوهرش چندان مطلوب نبود. او زنی بود که همچون دیگران از فرمول‌‌های زمانه پیروی می‌‌کرد. وقتی همه چیز بر وفق مرادت نیست همچون آتش شعله‌‌ور شو و دیگران را نیز بسوزان! و او اینکار را می‌‌کرد. همچنین زمانی که دلواپس و نگران بود از صحبت با همسرش خودداری می‌‌کرد و در انزوای کامل فرو می‌‌رفت. این عکس‌‌العمل‌‌ها به مدت ۶ سال ادامه داشت. ولی در اغلب آن لحظاتِ پر فراز و نشیب دیوید همچنان همسرش را دوست داشت و به او عشق می‌‌ورزید و در چارچوب عشقی که منشأ آن خداوند بود ایمان زخمی و کم‌‌رمقِ جویس را با حمایت و عشق خود بهبود می‌‌بخشید.
دیوید در زمان تعلیم کتاب‌‌مقدس بطور کامل در کنار جویس قرار داشت و این چیزی نیست که اکثریت مردان آن را براحتی انجام دهند. در ابتدا این اعتقاد کلیسای ‌‌آنها بود که تعلیم و موعظه زنان را مجاز نمی‌‌دید و دیگری مسائل خانوادگی بود. در دهه ۸۰ جویس و همسرش چهار فرزند داشتند. دیوید می‌‌توانست چنین ایرادی از همسرش بگیرد که بچه‌‌ها به یک مادر نیاز دارند و نه یک معلم کتاب‌‌مقدس. موضوع مهم دیگر فشار مالی در نتیجۀ هزینه‌‌های زندگی بود. اگر جویس مشغول خدمت خداوند می‌‌شد سؤال این بود که چگونه باید هزینه‌‌ها پرداخت می‌‌شد؟ با توجه به اینکه جویس خودش زنی بود که در مواقع بحران مالی حال و روز خوشی نیز نداشت. دیوید می‌‌توانست شانه‌‌های خود را در اینگونه مواقع بالا بیندازد و بگوید که او مقصر این شرایط مالی نیست و این می‌‌توانست جویس را ناراحت‌‌تر و پریشان‌‌تر کند. همچنین برای مردان ساده نیست که ببینند همسرشان محبوبیت جهانی دارد و هر روز بیشتر و بیشتر مورد تحسین و تعریف قرار گیرد، مخصوصاً در خدمتی که بیشتر در تخصص مردان است! اما دیوید در تمامی این چالش‌‌ها در کنار همسرش ایستاد و مطمئناً خدا نیز در برخورد و حالت جویس نسبت به فداکاری‌‌های شوهرش تغییرات لازم را ایجاد نمود.
همچنین زمانی که جویس تصمیم گرفت خدمت خود را به‌‌صورت مستقل اداره کند نه تنها دیوید او را به اینکار تشویق نمود بلکه مواظب مسائل مالی و هزینه‌‌ها نیز بود. وقتی که جویس بر این اعتقاد بود که دعوت خدا این است که در تلویزیون نیز برنامه تعلیمی داشته باشد این دیوید بود که با حامیان مالی تماس گرفت و آنها را برای کمک‌‌های بیشتر ترغیب نمود. همچنانکه خدمت جویس مایر وسیع‌‌تر می‌‌شد، دیوید به حساب و کتابها رسیدگی می‌‌کرد که در خدمت مسیحی بسیار کار مهم و اساسی است. زیرا بدون چنین نظارتی کار خدمت خوب پیش نخواهد رفت و بقای چندانی نخواهد داشت. دقت دیوید به‌‌صورتی بود که وقتی یکی از سناتورهای آمریکایی در مورد وضعیت مالی و پرداخت مالیات  و حسابهای برنامه‌‌های تلویزیونی تحقیقات مفصلی را آغاز کرد در خدمت جویس مایر هیچ سوءاستفاده مالی یافت نشد و از این نظر هیچ لکه‌‌ای بر مؤسسه خدماتی او قرار نگرفت. جویس مایر از این موضوع سربلند بیرون آمد و این به‌‌خاطر صداقت و مسئولیت‌‌پذیری شوهرش بود. تا به حال به دو پایه  که رمز موفقیت جویس مایر بوده پرداختیم یعنی وفاداری نسبت به دعوت خدا و حمایت همسرش و اینک به قسمت سوم یعنی شیوه صادقانه و واقع‌‌بینانه او در تعلیم کتاب‌‌مقدس می‌‌پردازیم.
 
صداقت در تعلیم
در تمامی نقاط جهان اعتیادی نسبت به شنیدن موعظه‌‌های جویس مایر وجود دارد.‏ ‏اگر مردم نتوانند شاهد برنامه تلویزیونی او باشند آن را ضبط می‌‌کنند. زیرا او امیدی را که در  پیام کتاب‌‌مقدس وجود دارد به زندگی روزانه مردم مرتبط می‌‌کند. او بسیار ساده صحبت می‌‌کند و حقایق کلام خدا را به‌‌طرز کاملاً قابل فهمی بیان می‌‌کند. لباس‌‌ او مثل برخی از واعظان شفادهنده پرجلال نیست که چشمها را خیره کند. حالات و حرکات عجیب و غریبی از خود بروز نمی‌‌دهد تا دیگران را تحت تأثیر ظاهر خود قرار دهد. او خوب می‌‌پوشد، معمولی قدم می‌‌زند و خیلی راحت با شما صحبت می‌‌کند، گویی در آشپزخانه خانه‌‌اش در سنت‌‌لوئیس کنارش نشسته‌‌اید و او با شما کلامی دارد. صحبت‌‌هایش خالی از طنز نیست ولی نه مثل یک کمدین که تنها هدفش این است که لحظاتی شما را بخنداند. زیرا به محض اینکه صحبت می‌‌کند خودتان پی می‌‌برید که می‌‌خواهد در باره موضوعی جدی صحبت کند. سادگی بیان و همچنین ارتباط دادن کلام خدا به زندگی روزمره او را محبوب بسیاری منجمله زنان نموده است.
کاملاً واضح است که او خود را برای تعلیم کلام آماده کرده است. اما برایش فرق نمی‌‌کند که در حضور هزاران نفر صحبت کند یا در حضور تعدای قلیل مانند سالها پیش که خدمتش را در گروه خانگی شروع کرده بود. مردم از شنیدن پیامهای او که بسیار عملی و کاربردی است لذت می‌‌برند. او نکات عملی یک زندگی شاد و موفق مسیحی را بسیار جالب تعلیم می‌‌دهد. او در سخنانش به رفتار و اخلاقیات توجه خاصی دارد و اینکه یک مسیحی سرسپرده نیازمند انضباط در زندگی خود است تا بتواند افکارو شیوه‌‌های منفی را که مانع رشد شخصیت اوست شناسایی کند و از آنها دست بکشد. البته او به دنبال تعلیم تکنیک‌‌های تلقین افکار مثبت نیست، بلکه تعالیم مثبت‌‌نگری او بر پایۀ کلام خدا قرار دارد که ما را بدان تشویق می‌‌کند (فیلیپیان ۴:‏۸).
نکته دیگری که او را به واعظی برجسته تبدیل نموده صداقت او در بازگویی زندگی خودش هست. همانطور که گفتم صحبتهایش به این می‌‌ماند که در آشپزخانۀ منزلش نشسته باشید و برایتان صحبت کند. البته خیلی از این وقایع زندگی چندان هم خوشایند نیست. بازگشت به گذشته به معنی پرده‌‌برداری از وقایع تلخ و اندوهباری است. شرح کودکی دردناکی که داشته و سوءاستفاده‌‌هایی که پدرش و همسر سابقش از او کرده‌‌اند چندان هم ساده نیست. کشمکش‌‌هایش در زندگی، چالش‌‌های خانوادگی و کلیسایی و همچنین سخن از آنچه او را به خود مجذوب می‌‌کرده و باعث لذت او از دنیای گناه‌‌آلود می‌‌شده است نیز می‌‌تواند پرده از اسراری بردارد که دوست نداریم دیگران از آن آگاه شوند. ولی در شنیدن صحبت‌‌های جویس مایر حس می‌‌کنید که با شخصی عادی روبرویید، شخصی همچون خودتان که با تمام ضعف‌‌ها و نقاط قوت خود ایستاده ولی در موقعیتی که پیامی از کتاب‌‌مقدس برایتان دارد. او همچون همۀ ما ظرفی است خاکی که گنجینه‌‌ای را در خود پنهان دارد. اما ظرفی خاکی که تلاش می‌‌کند تا جذابیت گنج را بیشتر از دیگران نشان دهد. هنگام شنیدن پیامش به این فکر می‌‌کنیم که اگر این پیام در زندگی جویس عمل کرده است چرا در زندگی من نکند! حتماً قادر است که در زندگی ما نیز عمل کند.
یکی از نکاتی که باید در پایان بدان اشاره کنیم و باعث جلال نام خداوندمان نیز می‌‌شود این است که چندی پیش پدر جویس که  سالها او را مورد سوءاستفادۀ جنسی قرار داده بود به مسیح ایمان آورد و تعمید گرفت. با اینکه پدرش از وضعیت جسمانی خوبی برخوردار نیست ولی جویس او را به ایالت میسوری نقل مکان داده تا بتواند بیشتر مراقب او باشد. خدا را برای بخششی که در قلب جویس مایر نسبت به پدرش انجام داد شکر و سپاس می‌‌گوییم.
 جلال بر نام خداوند عیسای مسیح باد.

۱۳۹۴ دی ۲۰, یکشنبه

                                                           مارک مسیحی






آرمان رشدی

ما مسیحیان معمولاً موعظه‌های زیادی می‌شنویم و تعالیم زیادی می‌بینیم‌. اما باید اعتراف کنیم که آنچه که می‌شنویم یا می‌خوانیم‌، بسیاری از اوقات تأثیر لازم را بر زندگی ما نمی‌گذارد. دلیل آن هم ضعف موعظه یا تعلیم نیست‌. دلیل اصلی اینست که ما آنطور که باید و شاید به آنچه می‌شنویم یا می‌خوانیم تفکر نمی‌کنیم‌. تفکر و تعمق‌، خصوصاً به هنگام دعا، یکی از رموز رشد روحانی است‌. پولس به شاگردِ جوان و خجالتی خود، تیموتائوس می‌نویسد:‌ «در آنچه می‌گویم تفکر کن زیرا خداوند تو را در همه چیز فهم خواهد بخشید» (دوم تیموتائوس ۲:‏۷).
یکی از موضوع‌هایی که ما مسیحیان در باره‌اش مطالب زیادی شنیده و خوانده‌ایم‌، محبت است‌. اما صد افسوس که چقدر کم درکش کرده‌ایم‌. کاش که این مقالۀ کوتاه‌، برای بعضی این مجال را فراهم آورد که کمی بیشتر در خصوص محبت کردن بیندیشند.

مارک مسیحی‌

شاید تابه‌حال خوب متوجه نشده‌ایم که "مارک مسیحی بودن‌" یا به عبارت بهتر، علامت مشخصۀ مسیحی بودنِ شخص‌، محبت او نسبت به انسانهاست‌. مسیح در انجیل یوحنا ۱۳:‏۳۵ به شاگردان خود فرمود:‌ «به همین همه خواهند فهمید که شاگرد من هستید اگر محبت یکدیگر را داشته باشید.»
جالب است که مسیح نفرمود که نشانۀ مسیحی بودن‌، پاکی در مسائل جنسی است‌، یا ریاضت یا انجام معجزات‌. نشانۀ مسیحی بودن میزان محبت ما نسبت به سایر مسیحیان و به طور کلی همنوعان ماست‌.
بسیاری از اوقات‌، ایمانداران سؤال می‌کنند که اگر ما هم فلان یا فلان کار را که بی‌ایمانان هم می‌کنند، انجام دهیم‌، دیگر چه فرقی با آنان داریم‌. به این نکته خوب توجه کنید:‌ مهم‌ترین تفاوت ما با بی‌ایمانان‌، محبت ما نسبت به انسانهاست‌. چقدر همنوع خود را دوست داریم‌؟ کیفیت و کمیت محبت ما به همنوع‌، مهم‌ترین و برجسته‌ترین تفاوت ما با غیرمسیحیان است‌. اینست وجه تمایز یک مسیحی با یک غیرمسیحی‌!

بزرگترین حکم الهی‌

شاید اگر امروز ما از مسیح بپرسیم که اراده‌اش برای زندگی ما چیست و چه می‌خواهد که برایش انجام دهیم‌، همان جوابی را به ما بدهد که به آن فقیه روشن‌بینِ یهودی داد. وقتی فقیه از او پرسید که بزرگترین حکم تورات کدامست‌، مسیح به دو حکم اشاره کرد:‌ دوست داشتن خدا با تمام وجود؛ و دوست داشتن همنوع به اندازۀ خویشتن‌! مسیح گفته خود را با این جمله پایان داد:‌ «بزرگتر از این دو، حکمی نیست‌!» (مرقس ۱۲:‏۲۸-۳۲). چه گفتۀ قابلِ تعمقی‌!
کسی که همنوع خود را به اندازۀ خودش دوست داشته باشد، نه فقط به او بدی نخواهد کرد، بلکه خودبه‌خود، تمامی احکام الهی را در خصوص او به‌جا خواهد آورد؛ دیگر لازم نیست که دائماً در فکر این باشد که آیا این یا آن دستور خدا را به‌جا آورده یا نه‌. کسی که نسبت به انسانها محبتی الهی داشته باشد، خودبه‌خود تمامی احکام الهی را در مورد آنها به‌جا خواهد آورد. به همین جهت است که پولس رسول می‌فرماید:‌ «هرگز از محبت نمودن باز نایستید زیرا با محبت کردن به دیگران‌، در واقع از احکام الهی اطاعت کرده‌اید و خواست خدا را به‌جا آورده‌اید.»
اگر همسایه و همنوع خود را به همان اندازه دوست بدارید که خود را دوست می‌دارید، هرگز راضی نخواهید شد که به او صدمه بزنید یا فریبش دهید یا او را به قتل برسانید و یا مالش را بدزدید؛ و هرگز به زن و به اموال او چشم طمع نخواهید دوخت‌؛ خلاصه‌، هیچ یک از کارهایی را که خدا در ده‌فرمان منع کرده است‌، انجام نخواهید داد. بنابراین‌، ده‌فرمان در این فرمان خلاصه می‌شود که "همسایۀ خود را دوست بدار، به همان اندازه که خود را دوست می‌داری‌." بلی‌، محبت به هیچ کس بدی نمی‌کند. پس اگر به انسانها محبت نمایید، مانند آنست که همه دستورات و احکام الهی را به‌جا آورده‌اید. خلاصه‌، تنها حکم و قانونی که لازم دارید، محبت است‌ (رومیان ۱۳:‏۸-۱۰، ترجمۀ تفسیری‌).

چگونه محبت کنیم‌؟

«ما باید محبت کنیم‌!» دادنِ چنین شعارهایی بسیار آسان است و فارغ از مسئولیت‌! اما کسی که واقعاً درک کرده که "باید" محبت کند و محبت الهی از دلش می‌جوشد، فوراً خواهد پرسید:‌ «در عمل و در زندگی روزمره‌، چگونه می‌توانم دیگران را محبت کنم‌؟» این سؤالی است بسیار ارزنده‌، و بیانگر میل قلبی شخص به انجام اراده خدا می‌باشد.
برای آنکه بدانیم محبت کردن به همنوع در عمل یعنی چه‌، بهترین کار اینست که تعلیم پولس رسول را از اول قرنتیان ۱۳:‏۴-۷ از ترجمۀ تفسیری نقل کنیم‌:‌ «کسی که محبت دارد، صبور است و مهربان‌؛ حسود نیست و به کسی رشک نمی‌برد؛ مغرور نیست و هیچگاه خودستایی نمی‌کند؛ به دیگران بدی نمی‌کند؛ خودخواه نیست و باعث رنجش کسی نمی‌شود. کسی که محبت دارد، پرتوقع نیست و از دیگران انتظار بیجا ندارد؛ عصبی و زودرنج نیست و کینه به دل نمی‌گیرد؛ هرگز از بی‌انصافی و بی‌عدالتی خوشحال نمی‌شود، بلکه از پیروز شدن راستی شاد می‌گردد. اگر کسی را دوست بدارید، به هر قیمتی که باشد، به او وفادار می‌مانید، همیشه سخنان او را باور می‌کنید، سعادت او را می‌خواهید و از او دفاع می‌کنید.»
این گفتۀ پولس رسول به اندازه کافی روشنگر و بسیار قابل تعمق است‌. از سایر آیات کلام خدا درک می‌کنیم که کسی که محبت دارد، قبل از اینکه به فکر منافع و رفاه خود باشد، به فکر منافع دیگران است‌؛ ضعف‌های دیگران را تحمل می‌کند و با آنها مدارا می‌نماید، چون می‌داند که خودش هم ضعف‌های بسیار دارد؛ او دیگران را "قبول‌" دارد و خود را کانون عالم هستی نمی‌پندارد؛ کسی که محبت دارد، نسبت به دیگران با احترام رفتار می‌کند و مؤدب است‌.

محبت کردن یک دستور است‌!

گاهی اوقات ما متوجه عمق مسائل نیستیم‌. مثلاً در مورد محبت شاید فکر می‌کنیم که خوب است که محبت داشته باشیم‌! اما فراموش می‌کنیم فرمایش خداوند ما را که فرمود:‌ «به شما حکمی تازه می‌دهم‌:‌ که یکدیگر را محبت نمایید!» محبت کردن به انسانها امری اختیاری یا انتخابی نیست‌. "باید" محبت کنیم‌. این یک دستور است‌! کسی که محبت نمی‌کند، گناه می‌کند.
اما این حکم و دستور، برای یک مسیحی واقعی "باری سنگین‌" نیست‌. محبت ثمره‌ای است که روح‌القدس در وجود ایماندار تولید می‌کند. بعبارت دیگر، اگر کسی نسبت به انسانها محبتی احساس نمی‌کند، یعنی اینکه اجازه نداده روح‌القدس در قلب و وجود او کار کند. محبت از وجود خدا سرچشمه می‌گیرد و در دل انسان جاری می‌شود. به همین دلیل است که یوحنای رسول می‌فرماید:‌ «هر که محبت می‌نماید، از خدا مولود شده است و خدا را می‌شناسد؛ و کسی که محبت نمی‌نماید، خدا را نمی‌شناسد، زیرا خدا محبت است‌» (اول یوحنا ۴:‏۷ و ۸).
پس دعا کنیم که خدا محبتی الهی در قلب ما به‌وجود بیاورد و خودمان نیز با او همکاری کنیم تا بتوانیم انسانها را محبت نماییم و به این شکل‌، شریعت مسیح را به‌جا بیاوریم‌. آمین‌!
ای فرزندان‌، محبت را به‌جا آریم نه در کلام وزبان بلکه در عمل و راستی (اول یوحنا ۳:‏۱۸).

۱۳۹۴ دی ۱۱, جمعه

دکتر مژده شیروانیان

 


پس از آنکه دو بار ساعت شماطه‌دار را خاموش کردم و زیر لحاف خزیدم، بار سوم با اکراه بیدار می‌شوم ولی چه جور بیداری؟ خواب در مغزم غوغا می‌کند. از تختم پایین می‌آیم و کم‌کم برنامه‌های روز را به یاد می‌آورم. کار، درس، مشغله‌های خانه، مهمان‌های امشب، خرید، دیدن دوستم در بیمارستان و. . . و. . . و. کتاب‌مقدسم را برمی‌دارم و شروع به خواندن می‌کنم. سه یا چهار بار همان متن را می‌خوانم ولی در فکرم لیست خرید را مرتب کرده‌ام و برنامۀ روزانه‌ام را چیده‌ام! نگاهی به ساعت می‌کنم. بیست دقیقه گذشته است. تصمیم می‌گیرم دعا کنم. شروع به دعا برای فرزندانم می‌کنم. نگران‌شان می‌شوم! شروع به خیال‌بافی‌های ترسناک می‌کنم. دعای برکتی برای‌شان می‌کنم و به دوستانم معطوف می‌شوم. بعضی خاطره‌های خوب دلم را شاد می‌کند ولی به دعا تبدیل نمی‌شود. از بعضی از تلخی‌ها و مرارت‌ها پذیرایی می‌کنم و بیشتر عصبانی و دلخور می‌شوم. یک بار دیگر به ساعت نگاه می‌کنم: ای داد بی‌داد! رازگاهان امروز هم اینطور گذشت. دیر است باید برای رسیدن به کار عجله کنم!
به راستی چگونه می‌توانیم رازگاهان خود را "بیدار" کنیم و آن را از کسالت و خستگی در آوریم؟ در این جا به طور خلاصه هفت راه عملی را که سبب احیای زمان راز و نیاز من با خدا گردیده شرح می‌دهم. دعای من این است که این مطالب باعث تقویت رازگاهان شما نیز گردد.

برای خدا نامه بنویسید

اگر تمرکز خود را در دعا از دست می‌دهید آن را به صورت نوشته به خدا تقدیم کنید! یک تقویم بزرگ با یادداشت روزانه تهیه کنید. آنچه که شما را نگران یا ناراحت می‌کند را برای او بنویسید. گناهان خود را به او اعتراف کنید. در جاهایی که می‌خواهید در زندگی روحانی خود رشد کنید، دعاهایی که منتطر جواب آنها هستید، حتی پرستش خود را به صورت نوشته، به خدا تقدیم کنید. برکاتی را که خدا به شما داده یا آیه‌هایی را که توسط آن خدا با شما صحبت کرده است یادداشت کنید. پس از مدتی که به آن نوشته‌ها برمی‌گردید از کاری که خدا در زندگی شما کرده در حیرت خواهید ماند!

کلام خدا را برای خود شخصی کنید

وقتی وعده‌ای را از کلام خدا می‌خوانید، تا آنجا که معقول باشد اسم خود یا افرادی را که برای آنها در دعا هستید در جای آن بگذارید. مثلاً اگر برای ایمان فرزندان خود دعا می‌کنید و برای آنها نگرانید وقتی ارمیا ۲۹:‏۱۱ را می‌خوانید اینطور آن را شخصی کنید: «زیرا خداوند می‌گوید فکرهایی را که برای (نام فرزندان‌تان) دارم می‌دانم که فکرهای سلامتی می‌باشد و نه بدی تا (نام فرزندان‌تان) در آخرت امید بخشم».

پیاده‌روی با خدا

اگر از نشستن در یک جا کسل می‌شوید و تمرکز خود را از دست می‌دهید هر روز پس از خواندن کلام نیم‌ساعت با خدا راه بروید! اگر برای‌تان امکان دارد در حین راه رفتن به یک موسیقی پرستشی گوش بدهید که ذهن شما به چیزهای روحانی تمرکز کند. بگذارید خدا از طریق طبیعت و محیط اطراف‌تان با شما صحبت کند (مزمور ۱۹). اگر در جای خلوتی هستید بلند بلند سرود بخوانید. اگر نمی‌دانید چطور شکرگزاری کنید خود را تمرین دهید که هر روز ده برکتی را که خدا به شما داده به یاد بیاورید و خدا را برای آن شکر گویید. کلام خدا در فیلیپیان ۴:‏۸ ما را ترغیب می‌کند که در هر آنچه والا و درست و پاک و دوست‌داشتنی و ستودنی و عالی و قابل ستایش است فکر کنیم. پس به جای پذیرایی از افکار تلخ، فکر خود را به این برکات متمرکز سازیم.

عبادتکدۀ شخصی

اگر اهل پیاده‌روی نیستید گوشه‌ای از اتاق یا منزل خود را تبدیل به عبادتکدۀ شخصی بسازید. سعی کنید تا آنجا که امکان دارد آنجا را تمیز و بدون ریخت و پاش نگه‌ دارید. اگر دوست دارید در موقع عبادت شمعی روشن کنید یا یک صلیب کوچک یا یک آیه بگذارید که به شما در تمرکز به آنچه خدا برای شما کرده کمک کند. می‌توانید از یک سرودنامه استفاده کنید یا یک موسیقی پرستشی ملایم پخش کنید تا به شما در پرستش و دعا کمک کند. اگر امکان دارد در این عبادتکده بلند بلند دعا کنید و سرود بخوانید. اگر دوست دارید زانو بزنید، اگر دوست دارید به روی درافتید و حتی در حضور خدا مانند داوود برقصید (دوم سموئیل ۴:‏۱۶). حرکات بدن ما قسمتی از پرستش ما به خداوند می‌تواند باشد.

مطالعۀ ترجمه‌های مختلف

اگر تمرکز خود را در حین خواندن کلام از دست می‌دهید آن را بلند بلند بخوانید یا برای مدتی از ترجمه‌ای غیر از ترجمۀ معمول خود استفاده کنید. اگر به زبان دیگری آشنایی دارید سعی کنید کتاب‌مقدس را یک بار به آن زبان بخوانید. کتاب‌های کمکی مانند: «رازگاهان: تفکر دربارۀ خدا و محبت او» به قلم ریچارد ومبراند و یا «نور روزانه بر مسیر روزانه» که مشتمل بر مجموعه آیات منتخب برای هر روز است-‏‏‏‏ هر دو به فارسی ترجمه شده‌اند و در دسترس می‌باشند می‌توانید از آنها نیز استفاده کنید. همچنین مجموعه کتب «هر روزه با مسیح» از طریق برنامۀ Elam App برای استفاده در دستگاه‌های Apple به‌رایگان به زبان فارسی موجود است و به‌زودی در دستگاه‌های دیگر نیز قابل خواندن می‌باشد. این نیز می‌تواند ابزاری برای تعمق بر کلام خدا در رازگاهان باشد.

کارت یا دفتر دعا

چند بار به دوستان و اطرافیان خود وعده داده‌ایم که برای‌شان دعا کنیم اما فراموش کرده‌ایم؟ دفتر یا تقویم کوچکی تهیه کنید و وقتی به کسی قول می‌دهید که برای او دعا کنید نام او و مطلب دعا را در آن بنویسید و آن را در کنار کتاب‌مقدس خود بگذارید تا به‌طور مرتب برای آنها دعا کنید. همچنین می‌توانید کارت‌هایی با چند رنگ تهیه کنید. یک رنگ آن مختص به اسامی و مطالب دعای آنانی باشد که هر روز برای آنها دعا می‌کنید. یک رنگ آن برای موضوعاتی باشد که مقطعی هستند و باید برای مدت محدودی برای آن دعا کنید و یک رنگ برای کسانی که یک روز در هفته یا یک روز در ماه برای آنان دعا می‌کنید. این کارت‌ها را در کتاب‌مقدس خود بگذارید و گهگاهی در مطالب آن تجدید‌نظر کنید و به آنها کارت‌های تازه اضافه کنید.

وقت دعای ثابت

در آخر ذکر این نکته مهم است که حتی‌الامکان وقت ثابتی را برای دعا و رازگاهان در برنامۀ روزانۀ زندگی خود در نظر بگیریم. بر حسب برنامۀ کاری افراد، ممکن است این زمان برای هر کس متفاوت باشد. برای بعضی صبح زود بهتر است و برای دیگری نیمه شب! ولی آنچه مهم است آن است که بدن و فکر و برنامۀ خود را انضباط دهیم که آن ساعت را به خدا اختصاص دهیم. آنچه در زندگی ما به‌طور متداوم برنامه‌ریزی می‌شود جزو عادت ما درمی‌آید و نگاه داشتن آن راحت‌تر است.
برای دانلود برنامۀ انتشارات ایلام لطفاً با استفاده از وسیلۀ خود(آی‌فون، آی‌پد، آی‌تاچ) به سایت Apple Store بروید، و برنامۀEntesharate Elam را جستجو کنید.


 

 انجیل متی ۲:‏۱-‏‏‏‏‏۸
از: سروش
در ایام کریسمس به داستان تقابل دو پادشاه برخورد میکنیم که شرح آنها در انجیل متی آمده است. دو پادشاهی که در تاریخ روبروی هم ایستادهاند. یکی که مخالف کریسمس بود و نمیخواست نجاتدهنده جهان به دنیا آید و دیگری پادشاهی بود که جایی جز آخوری پست و محقر برای به دنیا آمدن نداشت. خوب است که در روزهایی که به تولد عیسای مسیح نزدیک میشویم نگاهی به این دو پادشاه و سرنوشت آنها بیندازیم.
 
پادشاه سیاسی زمان
نامش هرود کبیر بود. استعداد سیاسی و اداری پدر خود را به ارث برد و تاج و تخت یهودیه را در سن ۲۲ سالگی از آنِ خود نمود. رومیان امید داشتند که هرود بتواند کنترل یهودیانی را که در آن منطقه تحت قدرت او زندگی میکردند بدست گیرد. در سال ۴۰ قبل از میلاد مجلس سنای روم به او لقب "پادشاه یهودیان" را داد. عنوانی که یهودیان از آن نفرت داشتند زیرا او بهیجوجه شخصی مذهبی و دیندار نبود. هرود در حقیقت هیچگاه نتوانست دوستی یهودیان را جلب کند. چون در اصل ادومی بود و یهودیان او را بیگانه میدانستند. با وجودی که یک معبد جدید و پرشکوه بنا کرد و گاهی در مراسم آن شرکت مینمود ولی هیچگاه واقعاً یک یهودی خداترس نبود. شخصیت هرود کبیر چگونه بود؟
هرود شیفته و تشنۀ قدرت بود. کسب قدرت وسوسۀ دائمی او بود. زندگی هرود و طرز استفادهاش از قدرت را میشد در سه عبارت خلاصه نمود: او شخصی "توانا، حیلهگر، و بیرحم" بود. هرود در انجام آنچه از او خواسته میشد از توانایی بالایی برخوردار بود. پس از اینکه به سلطنت رسید بهسرعت چند گروه از جنگجویان غیرنظامی را که در سراسر کشور وحشت و ترور به راه اندخته بودند قلع و قمع کرد و تا حدودی موفق شد در قلمرو خود امنیت و آسایش را برقرار کند. علاوه بر توانایی، هرود شخصی مکّار و حیلهگر بود. او تمامی روابط خود را بر اساس کسب قدرت وسعت میبخشید، چیزی که هیچگاه از آن سیر نمیگشت. حیلههایش را حد و مرزی نبود. زیرا که نسبت به همه چیز و همه کس بیاعتماد بود. بهمحض اینکه پیمیبرد که کسی به تاج و تخت او نظر دارد به شخصی بیرحم و ستمگر تبدیل میشد. او به حد جنون به قدرت چسپیده بود و با قساوت هر کس را که سر راه او قرار میگرفت از میان برمیداشت. در طول سالهای سلطنتش افراد زیادی از جمله شوهرِ خواهرش، نامادریاش، دو تن از پسرانش و حتی همسرش را به قتل رساند. برای او حیات انسانی معنی و مفهومی نداشت. فزونی و شدت این بیرحمی در راستای قدرتی بود که هر روز کسب میکرد. هر چه بیشتر قدرتمندتر میشد بیرحمی و قساوت او نیز شدت مییافت.
هرود تشنه مال و ثروت بود و سعی میکرد تمام چیزهایی را که امپراطوری روم در اختیار داشت او نیز داشته باشد. هفت قصر و هفت محل نمایش ساخت که ظرفیت ۹۵۰۰ نفر را داشت. او همچنین استادیومهای ورزشی را بنا نمود که گنجایش حدود سیصد هزار نفر را داشت. او همچنین معبد جدیدی برای یهودیان برپا کرد. هرود شیفتۀ مقام و منزلت نیز بود. او به دنبال این بود که دیگران را تحت تأثیر خود قرار دهد. در شهرسازی از معماریهای برجستهای سود برد و برنامههای وسیع ساختمانیاش باعث رونق تجارت گردید و اوضاع اقتصادی بهبود کامل یافت. او ده بار ازدواج نمود که البته بیشتر ازدواجهایش دارای انگیزههای سیاسی بود.
با تمامی قدرت، مقام و ثروت، هرود شخصی بود که از جنون و سوءظن افراطی در رنج و عذاب بود. از زمانی که پدرش که او نیز پادشاه بود توسط زهر مسموم گردید، در هرود سوءظن شدیدی نسبت به اطرافیان وجود داشت. وقتی به سلطنت نشست هزاران برده را به کار گرفت تا ۱۰ قلعه و استحکامات نظامی با تجهیزات کامل ایجاد کند تا از هر لحاظ در برابر حملات احتمالی مقاومت نماید. او همچنین با دقت خاصی شبکهای از جاسوسان ایجاد نمود. هر کس که در توطئهای علیه تاج و تخت او شرکت میکرد شناسایی و بلافاصله کشته میشد. هرود بیش از ۴۰ سال سلطنت نمود تا زمانی که با پادشاه دیگری روبرو شد که او را نیز "پادشاه یهود" مینامیدند.
 
زمینلرزهای بزرگ در زندگی هرود
با چنین پیشزمینهای که در مورد هرود گفته شد، اینک به آخرین ماههای سلطنت او نگاهی میاندازیم. هرود کبیر پادشاه یهودیان با بیماریهایی که داشت به مرگ نزدیک میشد. در آخرین روزهای سلطنتش با اینکه سرطان روده داشت و پوستش کاملاً از زخمهای دردناک پر شده بود، ولی هنوز پادشاه یهودیان بود. در همین روزها به گوشش رسید که چند ستارهشناس از مشرق زمین در حال بازدید از اورشلیم هستند. مردانی عجیب با سؤالی عجیبتر... مسافران از هرود سؤالی پرسیدند که او را لرزاند و در وحشت فرو برد: «کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا ستارۀ او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم» (متی ۲:‏۲).
آنان به دنبال شخصی بودند که بهعنوان پادشاه یهود به دنیا آمده بود. شاید هرود با خود فکر میکرد که این سؤال چه معنایی دارد؟ با این وجود که در حال حاضر پادشاه یهودیان بود، ولی او بهعنوان پادشاه یهود متولد نشده بود. او برای کسب تاج و تخت جنگیده و خونهای زیادی ریخته بود. این مردان در مورد چه صحبت میکردند؟ چرا جاسوسانش در مورد این خطر تاج و تخت به او چیزی نگفته بودند؟
انجیل متی ۲:‏۳ چنین گزارش میدهد: «چون این خبر به گوش هیرودیس پادشاه رسید، او و تمامی اورشلیم با وی مضطرب شدند.» تعجبی نداشت. او همه دشمنان را از بین برده بود و تا حدودی صلح و آرامش را در منطقه ایجاد کرده بود و حال آماده بود تا به عنوان یک فاتح قدرتمند دارِ فانی را وداع گوید. ولی حال مسافران شرق با سؤال عجیبی او را مضطرب کردهاند. گویا هنوز زمان استراحت فرا نرسیده است. هنوز شخصی هست که باید بمیرد...پسری کوچک که ادعای پادشاهی دارد. تعجب نیست که انجیل میگوید تمامی اورشلیم هراسان و مضطرب شدند. هیچکس نمیدانست که چه پیش خواهد آمد.
هرود همه وزیران و رهبران مذهبی را فراخواند تا بداند که آیا کتب مقدسه در مورد تولد پادشاهی در آینده چیزی نوشته است یا خیر. مخصوصاً میخواست بداند که آیا در مورد محل تولد او چیزی گفته شده است. پاسخ خیلی سریع به او داده شد: «در بیت لحم یهودیه، زیرا نبی در این باره چنین نوشته است: "ای بیت لحم که در سرزمین یهودایی، تو در میان فرمانروایان یهودا به هیچ روی کمترین نیستی، زیرا از تو فرمانروایی ظهور خواهد کرد که قوم من، اسرائیل، را شبانی خواهد نمود"» (متی ۲:‏۵-‏‏‏‏‏۶). بهنظر میرسد که هرود پی برده بود که تهدید پادشاه جدیدِ یهود بسیار جدی و خطرناک است. شاید به همین مسافران مشرق نیز مشکوک شده بود که در حال انجام کاری هستند. نقشۀ آنها چیست؟ شاید کودکی که آنها در جستجویش هستند همان است که نبی در بارهاش سخن گفته است؟ تنها راه نجات این است که کودک را از میان برداشت.
هرود ستارهشناسان را در نهان به حضور خود فراخواند و زمان دقیق ظهور ستاره را از ایشان جویا شد. او آنها را به بیت لحم فرستاد و چنین گفت: «بروید و در باره آن کودک بهدقت تحقیق کنید. چون او را یافتید، مرا نیز آگاه سازید تا آمده، سجدهاش کنم.» (متی ۲:‏۸). ستارهشناسان از حضور هرود بیرون رفتند. ستاره آنان را در بیابان هدایت کرد و دقیق به جایی که به دنبالش بودند رساند. وقتی عیسی را یافتند زانو زدند و او را پرستش کردند و هدایای گرانبهای خود را تقدیم نمودند. اما این یافتن مدتها بهطول انجامید. متی گزارش میدهد که آنها به خانه رسیدند و کودک را یافتند و نه نوزاد را. هیچ صحبتی از آخور و یا اصطبل نیست. (متی ۲:‏۱۱). ستارهشناسان در خانهای کودک را با پدر و مادرش ملاقات نمودند و هدایای خود را تقدیم کردند. اما آنان حقیقتی را در مورد کودک درک کردند که او حقیقتاً شخص خاصی است که زمانی بر جهان فرمانروایی خواهد کرد. زمانی که آنان میخواستند بروند و به تاریخ بپیوندند، به آنها فرمانی داده میشود: «و چون در خواب هشدار یافتند که نزد هیرودیس بازنگردند، از راهی دیگر رهسپار دیار خود شدند» (متی ۲:‏۱۲).
پس از اینکه هرود دانست که خبری از مغان نیست و آنها فریبش دادهاند تصمیم گرفت که باز آن طبیعت بیرحم و خونریز خود را نشان دهد. دستور داد که کودکان پسر دوساله و کمتر را مطابق با زمانی که از مغان تحقیق کرده بود بکشند. این در حقیقت نبردی بود بین دو پادشاه که در یک سو هرود قرار داشت: پادشاهی بسیار بیرحم، حیلهگر و تشنه قدرت که به همه چیز مشکوک بود و لشکری سراپا مسلح را در اختیار داشت و در سوی دیگر عیسای مسیح بود، کودکی که در آغوش گرم و پرمحبت مادر خود در امنیت آرمیده بود.
 
عیسی، پادشاهی متفاوت
عیسی و هرود هر دو مسیری را در پیش گرفته بودند ولی مسیری که بر خلاف جهت هم بود. هرود کبیر نمایندۀ دیدگاه جامعه آن روز در مورد قدرت بود: «قدرت را بهدست آور، آن را حفظ کن، و بهکار ببر.» اما عیسی معنای متفاوتی از قدرت را ارائه میداد: «از قدرت برای خدمت استفاده کن!» تعجبآور نیست که دو پادشاه به هم برخورد کنند. هر دو قدرتی را در اختیار داشتند ولی انتخاب اینکه چگونه از آن استفاده کنند، دو قلب کاملاً متفاوت را آشکار میکرد. یکی حاکمی ستمگر و مستبد بود و دیگری یک خادم. یکی خودشیفته و به دنبال منافع خود بود و دیگری بر خشنودی خدا و خدمت به دیگران متمرکز بود. یکی زورگو، فریبکار، و فرصتطلب و دیگری شفادهنده، معلم و با محبت...
هرود کبیر با اینکه خود را قدرتمند میدانست ولی در دادگاه تاریخ انسانی ورشکسته و مغلوب بود. او به قدرت اعتیادی مفرط داشت، با مال و ثروت پر شده بود و با چسپیدن به مقام و منزلت خود از سوءظن شدیدی رنج میبرد. برای درک کامل دو مسیر مخالف این دو شخص بگذارید نگاهی به پایان این دو بیندازیم. هرود با تمامی ثروت، قدرت به پایان هولناک خود رسید. تاریخ گزارش میدهد که او در سالهای پایانی زندگیاش با بیماریهای زیادی دست به گریبان بود. درد زخمهایی که در بدنش عفونت کرده بود به حدی زیاد بود که تمامی شب در بستر خود فریاد میکشید.
عیسی پس از یک پشت سر نهادنِ یک زندگی فقیرانه و به دور از مقام و منزلت بر صلبیبی چوبی بالا برده شد. او همچون هرود فریاد کشید و با وجودی اینکه از قدرت کامل برخوردار بود به کام مرگ کشیده شد. ولی یک فرق اساسی وجود داشت. هرود نمیتوانست خود را از مرگ رهایی بخشد ولی عیسی میتوانست ولی انتخاب کرد که اینکار را نکند.
عیسی در زندگیاش با میل خود رنج کشید، از طرف رهبران مذهبی آزار و توهین دید، از طرف مردم سختدل و نادان بیمهری چشید و طرد شد. زندگیاش هر لحظه در تهدید و خطر بود. خیانت و انکار دوستانش را تجربه کرد ولی بهجای همه مرگ را بر صلیب پذیرا شد. همه این رنجها برای یک هدف مقدس بود تا محبت بینظیر خدا را به نمایش بگذارد.
 
هرودهایی کوچک درون ما
دوستان عزیز بگذارید در مورد چیزی صادق باشیم. اگر زمانهایی به درون خود نگاهی بیفکنیم میبینیم که هرودهای کوچکی از درون ما نیز سر در میآورند. بعضی مواقع ما نیز چون هرود میخواهیم از قدرت خود استفاده کنیم و به اهدافمان برسیم. بعضی مواقع که وسوسه حکمرانی بهجای خدمت به سراغمان میآید هرودِ کوچکی در درون ما عمل میکند. وقتی که حواسمان تنها متمرکز بر خودمان است و نه منافع دیگران، هرود به سراغمان آمده است. وقتی که میخواهیم بیشتر از اینکه دیگران را احترام کنیم، خود مورد احترام و تحسین واقع شویم زمانی است که هرودی کوچک در درون ما عمل میکند. وقتی که بهجای اینکه انسانها را با ارزش و مهم ببینیم، آنها را خطر و تهدیدی برای خود بهحساب میآوریم، هرودی کوچک به سراغمان آمده است.
امروز هم عیسای پادشاه با هرود پادشاه در جنگ و مبارزهاند و هر کدام میخواهند کنترل زندگی ما را به دست گیرند. هرود گفت که میخواهد برود و عیسی را پرستش کند. او با اینکه چنین اعترافی نمود ولی شخصی بود که بهیچوجه در مقابل پادشاه دیگری خم نمیشد. آیا ما نیز در این موضوع شباهتی به هرود نداریم؟ میگوییم که بخاطر مسیح حاضریم همه کاری انجام دهیم ولی در حقیقت نمیخواهیم در برابر ارادۀ او سر خم کنیم. حداقل دو راه میتواند به ما کمک کند تا تمامی هرودهای کوچک را در خود ریشه کن سازیم:
 
۱-‏‏‏‏‏ زندگی خود را کاملاً به عیسی بسپاریم
رومیان باب ۱۲ آیه ۱ میفرماید که «پس ای برادران، در پرتو رحمتهای خدا، از شما استدعا میکنم که بدنهای خود را همچون قربانی زنده و مقدس و پسندیدۀ خدا، به او تقدیم کنید که عبادت معقول شما همین است.» وقتی همه چیز خود را به او میسپاریم همچون پرستشی مقدس و معقول خدا را خشنود خواهد ساخت. با این عمل قلب هرودهای کوچک را در وجودمان هدف قرار میدهیم و آنها را از پا در میآوریم. در سرسپردگی به عیسی، قدرت جایگاه و اهمیتش را از دست میدهد زیرا که ما با فروتنی آن را تسلیم پادشاه پادشاهان میکنیم. مال و ثروت را دیگر از آنِ خود نمیدانیم بلکه آنها را متعلق به خدایی میدانیم که مالک و صاحب همه چیز است و ما فقط مباشر و کارگزار چیزهایی هستیم که او به ما سپرده است. رتبه و مقام لذتی برایمان ندارد زیرا برای این زنده هستیم که خدا را خشنود سازیم. سوءظن و بدبینی جایی در ما ندارد، زیرا اگر خدا با ماست کیست که بر ضد ما باشد؟ هرود کبیر حاضر نشد که فاصله ۵ مایلی بین اورشلیم و بیتلحم را برای پرستش پادشاه بپیماید. به حفظ این فاصله راضی بود. او از لحاظ مسافت بسیار به عیسی نزدیک بود ولی قلبش فرسنگها از او فاصله داشت.
 
۲-‏‏‏‏‏ در کریسمس به کوچکترینها رسیدگی کنیم.
سالها پس از اینکه عیسی متولد شد، شاگردانش درس مهمی را تعلیم دادند که باعث جلال خدا خواهد شد. در یکی از بخشهای مهم و کلیدی عهدجدید، عیسی چنین فرمود: «آنچه برای یکی از کوچکترین برادران من کردید، در واقع به من کردید»ِ (متی ۲۵:‏۴۰).
در اصل، عیسی میگوید که اگر میخواهیم او را پرستش کنیم و باعث جلال نام او شویم بهتر است به افرادی که در جامعه فراموششده هستند رسیدگی کنیم و آنها را مورد محبت و رحمت خود قرار دهیم. افرادی زیادی در اطراف ما زندگی میکنند که خواهان محبت و رسیدگی ما هستند. در این کریسمس که در پیش است آنان را به یاد آوریم و اگر در نیازی هستند محبت خود را از آنها دریغ نکنیم. افراد زیادی هستند که خانواده و دوستی در کنارشان نیست که شادی کریسمس خود را با آنها تقسیم کنند. به سراغ آنها برویم و نشان دهیم که مسیح ما را در یک خانواده الاهی قرار داده است. شاید افرادی را بشناسیم که به دلایلی در زندان هستند و منتظرند کسی ملاقاتشان کنند. ممکن است بتوانیم هر چند اندک به کسانی خدمت کنیم که از وضعیت مالی خوبی برخوردار نیستند. به سراغ آنانی برویم که بازنشسته شدهاند و اوقات خود را در تنهایی سپری میکنند. همۀ انسانها محتاج توجه و رسیدگی هستند. وقتی چنین افرادی را خدمت میکنیم در حقیقت مسیح را در کریسمس خدمت میکنیم.