۱۳۹۵ مهر ۱۰, شنبه

افشین لطیف‌زاده

 


به‌نظر می‌آید کلمۀ حکمت در زمان حاضر واژۀ از دور خارج شده‌ای است. امروزه دیگر به کسی "حکیم" نمی‌گویند و ما را برای "حکمت‌اندوزی" تشویق نمی‌کنند. "تحصیل" و "دانش اندوزی" واژگان رایج عصر فعلی است. اگر شخصی دارای تحصیلات عالیه باشد، او را حتی ناگفته "حکیم" می‌پنداریم. به‌زعم ما "دانشگاه" مکانی است که در آن به عمق مفاهیم پی می‌بریم و اگر کسی از نعمت آموزش دانشگاهی برخوردار نباشد، خود را از درک عمیق مفاهیم و معانی و یا به اصطلاح قدما "حکمت" محروم داشته است. اما کلام خدا معنایی بس ژرف‌تر و عمومی‌تر و کاربردی‌تر برای واژۀ حکمت قائل است. می‌توان به بالاترین مدارج تحصیلی رسید، اما از آنچه کلام خدا "حکمت" می‌نامد فاصله گرفت. می‌توان در انزوا و تنهایی، تخصصی‌ترین تحقیقات علمی را انجام داد اما از فهم و درک صحیح دور شد (امثال سلیمان ۱۸:‏‌۱). می‌توان در پیش چشم دیگران فردی عالم به‌نظر آمد و با اتکا به مدارک درخشان تحصیلی به خود بالید، اما در برابر چشمان نافذ خدا بس تهی و حقیر بود. آنچه امروزه در مراکز آکادمیک تحت عنوان دانش انتزاعی (Abstract)، تحلیلی (Analytical) و خاص (Specified) نام برده می‌شود، همگون و همسنگ با آنچه کلام خدا حکمت می‌نامد نیست. از این رو در ابتدا لازم است که تعریف درستی از این واژه به‌دست دهیم تا از خلط آن با مفاهیم رایج اجتناب ورزیم.
 

معنای حکمت در کتاب‌مقدس

انسان فطرتاً موجودی ارزش‌باور و ارزش‌محور است. همۀ ما بر اساس ارزش‌هایی خاص، زندگی خود را سمت و سو می‌دهیم. همچو خورشید که در منظومۀ ما، محور حرکت اجسام سماوی است، ارزش‌ها جهت‌دهندۀ راه و طریقی است که در زندگی در پیش می‌گیریم و برای تحقق آنها تمام تلاش‌مان را هزینه می‌کنیم. برای عدۀ بسیاری این محوریت خواست خود و یا خواست دیگران است. ما یا برای خود زندگی می‌کنیم و یا برای دیگران و اگر کسی را بیابیم که اینگونه نیست، او را فردی فاقد هدف و ارزش قلمداد می‌کنیم. اما کلام خدا به‌روشنی بیان می‌کند که شخص حکیم کسی است که محور ارزش‌هایش نه خود و نه دیگران بلکه خداست. چنین شخصی ممکن است فاقد هر نوع تحصیلات دانشگاهی باشد اما زندگی خود را بر مبنای انجام خواست خدا بنا می‌کند و می‌کوشد اهداف الهی را در هر آنچه می‌اندیشد و به عمل می‌آورد به اجرا درآورد. بدین‌سبب کلام خدا "ترس خدا" را آغاز حکمت می‌نامد (امثال سلیمان ۱‏:‏‌۷). واژۀ ترس ترسیم‌کنندۀ حالتی خاص است. وقتی از چیزی می‌ترسیم، حالتی خاص از حیات را به نمایش می‌گذاریم. از این رو، حکمت امری فراتر از آگاهی صرف است و معرف حالت و وضعیت ما در برابر خداست. حکمت فراتر از بهرۀ هوشی و توانایی‌های ذهنی و انتزاعی است. حکمت بس والاتر از انجام تکالیف درسی است. می‌توان آن را به سفری تشبیه کرد که در آن دگرگونی ارزش‌ها با محوریت خدا رخ می‌دهد. می‌توان آن را جستجویی نامید برای هر چه عمیق‌تر درک کردن رازهای هستی و حیات. در کلام خدا با دو منبع مهم کسب حکمت آشنا می‌شویم. یکی را می‌توان منبع مکتوب نامید. مطالعۀ توأم با تعمق کلام خدا، ما را به‌طور قطع به سرزمین حکمت و خداترسی می‌برد. اما کلام خدا به منبع دیگری نیز اشاره می‌کند و آن "تعمق در مشاهدات و تجربیات" است. شاید بتوان این منبع حکمت اندوزی را منبع شفاهی نامید. باید جدا از مطالعه، به جهان پیرامون و زندگی نگاهی عمیق داشت. باید به آفرینش و سفر زندگی با حالت ترس نظر انداخت و به راز آفرینش و حیات اندیشید چرا که هر دوی آنها در لایه‌های تحتانی حاوی معانی غنی و عمیقی‌اند. حکمت در کلام خدا به هیچ‌وجه، مختص دانشجویان دانشگاه‌ها نیست بلکه به‌طرز باور نکردنی در دسترس همگان است. حکمت به‌جای انزواطلبی، در کوچه‌ها و میدان‌های عمومی شهر "همه" را فرا می‌خواند (امثال سلیمان ۱‏:‏‌۲۰‏-‏‏‏‏‏‏‏۲۱). همۀ ما کارت دعوتی سخاوتمندانه را از خدا دریافت می‌کنیم تا از خوان غنی و لذیذ او درس حیات بیاموزیم. حال می‌خواهیم به سه بُعد و یا سه تأکید مهم ادبیات حکمتی[1] در کلام خدا اشاره کنیم.
 
۱-‏‏‏‏‏‏‏ تأکید بر اهمیت خلقت
ما در جهانی بسر می‌بریم که به‌طرز غم‌انگیزی درگیر و شاهد بحران‌های زیست محیطی است. آنچه در کلام خدا تحت عنوان “زمین” از آن با حساسیت یاد می‌شود، معرف ارزشی است که خدا برای زمینی که در آن بسر می‌بریم قائل می‌شود. کلام خدا به‌وضوح بیان می‌کند که ما به زمین تعلق داریم و نه زمین به ما. به دیگر سخن خلقت انسان زیر مجموعۀ دایرۀ بزرگ‌تری است که “خلقت” نام دارد و انسان در بدو آن، مسئولیت حفاظت از خلقت را به‌عهده داشت (پیدایش ۲‏:‏‌۱۵). از این رو، تمامی فعالیت‌هایی که در جهت حفظ محیط زیست صورت می‌گیرد در تطابق با هدف خدا برای خلقت است. اخیراً کتاب‌مقدسی به‌نام کتاب‌مقدس سبز (The Green Bible) چاپ شده که حتی نگاه اجمالی به آن بیانگر تعداد شگرف آیاتی است که در کلام خدا به طبیعت اشاره شده است. خداوند فقط به فکر نجات انسان‌ها نیست، بلکه جهان طبیعی عرصۀ عمل و نجات اوست. تعلق ما به طبیعت و نه حاکمیت مستبدانۀ ما بر طبیعت، به معنای در پیش گرفتن نوع دیگری از زندگی است که در آن انسان به هدف اولیۀ خلقت که همانا پاسداری از آفرینش است باز می‌گردد. از سوی دیگر تأکید ادبیات حکمتی بر اهمیت خلقت ما را از دوگانه باوری (Dualism) افراط‌گونه بر حذر می‌دارد. دوگانه باوری تفکری است که در آن جهان طبیعی فاقد معنا قلمداد شده و صرفاً در پرتو فانی بودنش تعریف می‌گردد. چنین رویکردی در کلام خدا رد می‌شود. جهان طبیعی نه عین ذات خداست و نه عاری از هرگونه جلوۀ اوست. بلکه مصنوع و اثر خداست. بسان تابلوی زیبایی که انگشت اشاره‌اش به سوی خالقش است. خداوند در کتاب‌مقدس به دفعات با اشاره به خلقت جهان به قومش پیغام می‌دهد که در صدد خلق امر نویی است (کتاب اشعیا باب‌های ۴۰ به بعد). مطالعۀ ادبیات حکمتی ما را تشویق می‌کند که نگاه خود را به خلقت تغییر دهیم و به نوعی در آفرینش و در پس آن، خدای خلاقی را ببینیم که دائم در حال نوسازی خلقت است. به دیگر سخن، مطالعۀ این ادبیات، الهیات آفرینش را در ما تقویت می‌کند.
 
۲-‏‏‏‏‏‏ تأکید بر جایگاه انسان در جهان
جستجوی حکمت جستجویی است برای یافتن جای خود در نظام آفرینش. ابتدا باید جایگاه خود را شناخت و از آنجا به شناخت خود نایل شد. انسان‌شناسی (آنتروپولوژی) بدون درک جای خود در جهان، امکان‌پذیر نیست. تعیین مختصات مکانی سهم غیرقابل انکاری در تعریف خود دارد. برای هر یک از ما بسیار اتفاق افتاده است که گاه در معمای هزار توی زندگی گم می‌شویم و ناامیدانه در پی تعیین هدف و تعریف خود برمی‌آییم اما نمی‌دانیم کجا هستیم. حکمت، مختصات مکانی ما را تعریف می‌کند تا بتوانیم “راه خود را” و به بیانی دیگر “خود را” پیدا کنیم. امروزه شاهد آنیم که بسیاری دچار بحران هویتند و کورکورانه به راهی می‌روند که دیگران سالک آنند. ما هر روزه با هزاران تعریف عرضه شده در بازار برای تعریف خود روبروییم و گاه خود را در جمع این تعاریف گم می‌کنیم. گویی خطر گم‌شدگی و گم‌گشتگی خطری دائمی است. حکمت ما را به تعریف درست خود و نگاه درست و واقع‌بینانه به زندگی تشویق می‌کند. گاه این نگاه، نگاه غم‌انگیزی است (کتاب جامعه و ایوب)، اما حکمت ابایی ندارد که پرده از حقایق غم‌انگیز حیات بردارد. سفر حکمت و جستجوی آن، گاه سفری پردرد و رنج و جانکاه است. سفری که در آن درک به رنج می‌انجامد (جامعه ۱:‏‌۱۸) اما جایگاه واقعی ما قربانی خوش‌بینی‌های کاذبانه نمی‌شود. از این رو، این ادبیات به‌شدت شخصی است. گویی حکمت در پی آن است که از جز به کل و یا از شخص بسوی مجموعۀ اشخاص حرکت کند. مطالعۀ ادبیات حکمتی، انسان‌شناسی را در ما تقویت می‌کند.
 
۳-‏‏‏‏‏‏‏ تأکید بر ارزش والای زن
در کتاب‌های امثال سلیمان و غزل‌غزل‌ها، زن نقش کلیدی دارد. در امثال سلیمان، حکمت به زنی تشبیه می‌شود دوست‌داشتنی که همه را دعوت به مصاحبت با خود می‌کند. از سوی دیگر در این کتاب زن دیگری نیز وجود دارد که باید از او پرهیز کرد. خانم حکمت ما را به قلمرو سعادت می‌برد و زن ضد حکمت زندگی ما را به باد می‌دهد و سرنوشت ما در گرو گوش دادن و تبعیت از یکی از دو زن است. تشبیه حکمت به زن از آن رو حائز اهمیت است که در اسرائیل باستان، زنان از هویت اجتماعی برخوردار نبودند و مردان حاکم عرصه‌های خارج از خانه بودند. به همین دلیل، توجه به این ادبیات برای قوم خدا بسیار اهمیت داشت تا نقش غیرقابل انکار و حیاتی زنان را در شکل‌گیری جامعه از یاد نبرند. اما می‌توان بدین ‌نتیجه هم رسید که تشبیه حکمت به زنی که در کوی و برزن (خارج از خانه) همگان را دعوت به پیروی از خود می‌کند، بذر فروپاشی نظام اجتماعی کهن اسرائیل را نیز در خود می‌پروراند. گویی حکمت به ما می‌گوید به هنجارهای اجتماعی که قرن‌ها آنها را بی چون و چرا پذیرفته‌ایم، نگاهی دوباره بیندازیم و اگر آنها به محدود کردن سهم حیات برای عده‌ای ختم شده‌اند، بذر فروپاشی‌شان را آگاهانه بکاریم. در کتاب غزل‌غزل‌ها نیز یکی از شخصیت‌های اصلی داستان زن است که درد جانگاه عشق را در وجود خود دارد. او با اعتمادبه‌نفس مثال‌زدنی سخن می‌گوید، شماتت می‌کند، درد می‌کشد و دائم در حال جستجوست. چنین تصویری در فضای اجتماعی مرد سالار اسرائیل بدیع و به‌نوعی تکان‌دهنده است. تشبیه حکمت به زن، الگویی را برای جامعۀ به‌شدت مرد سالار اسرائیل به تصویر می‌کشد که برای آنان غیرقابل هضم بود. زن، مدل و الگوی رفتاری برای مرد می‌شود. مردان باید به خانم حکمت و نه زن ویرانگر حکمت گوش دهند. از سوی دیگر تشبیه حکمت به زن، معرف جذابیت و زیبایی و خواستنی بودن حکمت است. حکمت‌اندوزی سفری هنرمندانه و زیباشناسانه است. حکیمان شاعران و هنرمندان عصر خویشند که می‌کوشند با خلق اثری زیبا، معنای حیات را برای ما ترسیم کنند. بیان این حقیقت که سبک ادبی نوشته‌های حکمتی، موزون و شعری است، ما را از درک خسته‌کننده و بدون شور حیات مصون می‌دارد. هدف این ادبیات ایجاد آرزوهای سالم و سرشار از طراوت زندگی است. تشبیه حکمت به زن، زایایی هستی را به ما یادآوری می‌کند و اهمیت والای زنان را در شکل‌گیری با معنای حیات گوشزد می‌کند.
هنر به‌عنوان مقوله‌ای زیباشناسانه، نیروی زندگی را در ما برمی‌انگیزاند و زیبایی خانم حکمت ما را تشویق می‌کند تا آن را بدست آورده، با آن خوب زندگی کنیم (امثال سلیمان ۳:‏‌۱۸).
حال به بررسی اجمالی هر یک از کتب حکمتی در کتاب‌مقدس می‌پردازیم و می‌کوشیم ارزش منحصربه‌فرد هر یک را در سطوری کوتاه باز شناسیم.
 

امثال سلیمان

این کتاب در دوران پادشاهی و پس از تبعید شروع به شکل‌گیری کرد (اول پادشاهان ۴:‏‌۳۲ -‏‏‏‏‏‏ ۳۴). تبعید و شکست معرف بحران هویت است و در چنین لحظاتی نیاز به تعریف مجدد خود داریم تا مجدداً ارزش‌های بنیادین خود را به یاد آوریم. سبک شعری این کتاب، امکان به‌خاطر‌سپاری مفاهیم بنیادی را سهل‌تر می‌سازد. کتاب امثال نمایانگر ارزش‌های اخلاقی است که در زندگی روزمره باید آنها را به کار گیریم. به دیگر سخن، این کتاب، به خداترسی در عمل می‌پردازد. چگونه در زندگی روزمره و در مناسبات اجتماعی هر روزه، به‌گونه‌ایی زندگی کنیم که خواست خدا انجام شود. شایان ذکرست که ارزش‌های ارائه شده در این کتاب را نباید به شکل جزمی و غیرقابل انعطاف بررسی کرد. در این کتاب با قوانین حیات همچون قانون جاذبه روبرو نیستیم. هدف امثال، خلق فضایی است که در آن به‌گونه‌ای باز و انعطاف‌پذیر به مسائل نگاه کنیم و فکر خود را وسعت دهیم. حال به بررسی تعدادی از آنها می‌پردازیم.
 

نقد مخرب و نقد سازنده

امثال سلیمان ۲۷:‏‏‌۵-‏‏‏‏‏‏‏۶ توبیخ آشکار به از محبت پنهان
زخمی هم که از دوست رسد وفادار است.
اما به صد بوسۀ دشمن هم نتوان اعتماد کرد.
همچنین نگاه کنید به، ۱۷:‏۱۰، ۱۰:‏۱۰، ۱۰:‏۱۷، ۱۳:‏۱۸، ۱۵:‏۵ و ۱۰:‏۱۲
 
این آیات فضای صحبت و انتقاد سازنده را به تصویر می‌کشند. گویی هیچ چیز از برخورد سریع و بی‌تأمل بدست نمی‌آید. محبت می‌تواند حتی از برخی تقصیرات چشم‌پوشی کند (امثال ۱۰:‏‌۱۲). هدف از انتقاد، تخریب نباید باشد، بلکه هدف ایجاد شالوم و آرامش الهی در وجود و محیط شخص است. گاه باید حتی به هنگام دیدن معایب، شکیبایی به خرج داد، چون ممکن است شخص خاطی توانایی شنیدن و پذیرش معایب خود را نداشته باشد. باید از انگیزه‌های خود نیز اطمینان کسب کرد. آیا گوینده از محبت کافی برای ابراز نقص دیگری برخوردار است و یا صرفاً بدون محبت در پی بیان حقیقت است؟ آیا می‌توان به جرأت گفت که من این شخص را چنان دوست دارم که می‌توانم با حکمت و سعۀ صدر به‌گونه‌ای که آرامش و شالوم الهی در زندگیش پدید آید، تقصیراتش را به او بیان کنم؟ در این راستا، نه تنها گوینده، حکمت خود را می‌سنجد، بلکه شنونده نیز با نوع شنیدن خود، پرده از میزان گشودگی خود به حکمت خدا برمی‌دارد. ما چگونه به انتقادات گوش می‌کنیم؟
خوانندۀ عزیز همانگونه که در مطالعۀ این سری از امثال دریافتید، هدف آنها خلق فضایی جدید در افکار و حالات ماست. امثال را نباید فرمول‌گونه درک کرد. کتاب امثال در بردارندۀ سخنان حکیمانه‌ای است که قرن‌ها آزموده شده و صحت آنها به اثبات رسیده است. این کتاب تبلور راهکارهایی است که فهم و رفتار خردمندانه را به بار می‌آورد و دانشی را به ما می‌بخشد که مجزا از زندگی اخلاقی نیست (امثال ۱:‏‌۱-‏‏‏‏‏‏ ۷).
 

جامعه

شاید بتوان این کتاب را نقدی بر سایر نوشته‌های حکمتی به حساب آورد. اگر حکمت در امثال سلیمان با خود "سعادت و شادی" به ارمغان می‌آورد، مطابق نظر این کتاب "غم و درد" حاصل آن است. در مطالعۀ کلام خدا باید به صداها و پیام‌های به‌ظاهر متضاد کتاب‌ها به دقت گوش کرد، زیرا حقیقتی عمیق در پس این شهادات تناقض‌گونه وجود دارد. شایان ذکر است که عنوان کتاب‌های عهدعتیق از ترجمۀ یونانی کتاب‌مقدس برگرفته شده است. در اصل عبری، عنوان این کتاب "کوهِلِت" است که می‌تواند به معنای فردی باشد که دیگران را فرا می‌خواند تا تجربیاتش را با آنها در میان بگذارد. واژۀ کلیدی این کتاب، "هِبِل" (بطالت) است که بارها در کتاب ذکر می‌شود. هِبِل می‌تواند به معنای "پوچی و بی‌معنایی" و همچنین "ناپایداری و زودگذری" باشد. بر این باورم که آنچه کوهِلِت به ما می‌گوید به معنای آن نیست که زندگی و حیات یک شوخی و یا جوک غم‌انگیز است. کوهلت نمی‌گوید از درک ساده‌لوحانه و توهم خوش‌بینانۀ خود پیرامون باور به حیات با معنا بیدار شو. آنچه کوهلت به جِد به نقد می‌کشد نه بی‌معنایی حیات، بل بی‌معنایی خلق معنا صرفاً در دایرۀ تلاش و دستاوردهای انسانی است. عبارت "در زیر آسمان"، فضایی را که درک در آن صورت می‌گیرد، ترسیم می‌کند. "زیر آسمان"، خبر از محدودیت‌ زمانی، مکانی، ادراکی و فیزیکی بشر می‌دهد. انسانی که محدود در زمان و فضاست و مرگ هر لحظه در تعقیب اوست و در دام حوادث اسیر است، نمی‌تواند و نباید ادعاهای بزرگ کند. به بیان دیگر، این کتاب خواننده را تشویق به افتادگی می‌کند. نباید به خود و دستاوردهای خویش چنان بنگریم که گویی آنها ابدی‌اند و در خاطره‌ها جاودانه باقی خواهند ماند. از سوی دیگر، باور به زودگذری حیات، ما را وا می‌‌دارد که قدر لحظات تکرار‌نشدنی زندگی‌مان را بدانیم و هر لحظه از آن را حرمت و ارج نهیم. در این کتاب حدود ۲۸ بار از واژۀ "دادن" به معنای بخشیده شدن استفاده می‌شود. گویی کوهِلِت به ما می‌گوید ببین که چقدر به تو بخشیده شده است. هدایای زندگیت را بشمار و قدر آنها را بدان. نعمت خانواده، خلقت، زمان و تمامی آنچه را که خداوند به هر یک از ما بخشیده است، تکرار نشدنی است. برای کوهِلِت، شادی و گشاده‌دستی دو عامل مهم تسکین‌دهندۀ هِبِل حیات هستند. نصیحت پایانی کتاب بار دیگر اهمیت بنیادی "ترس خدا" را گوشزد می‌کند. ترس خدا به‌عنوان مهم‌ترین "تکلیف انسان" و یا به‌عبارت دیگر اساسی‌ترین طریق "تعریف انسان"، ما را از پوچی، زودگذری و مصائب حیات محفوظ می‌دارد.
 

غزل‌غزل‌ها

حکمت و عشق چنان در هم تنیده‌اند که نمی‌توان آنها را از یکدیگر جدا نمود. باید عاشق حکمت بود تا آن را بدست آورد. باید عاشقانه به جستجوی آن پرداخت و درد و زجر هرمان آن را به جان خرید.
 
این کتاب بزرگ‌ترین مشکل حیات را فقر عشق و صمیمیت می‌داند. فقر عشق به خدا، به دیگری و به طبیعت. این کتاب دعوتی است لاینقطع برای بازگشت به عشقی بالغ و رو به فزونی. این کتاب دعوتی است برای رفع بیگانگی از خدا، از خود، از دیگری و از خلقت. تنها در سایۀ بازیابی این صمیمیت از دست رفته است که تقدس رخ می‌دهد و جهان عرصۀ تجلی عمل الهی می‌گردد. آنچه احیاکنندۀ عشق انسانی است، عشق لایتغیر و همیشه حاضر و فعال خداست. این کتاب روایت درد عشق دو عاشق است که با نهایت احترام و عطش فراوان در انتظار وصال یکدیگرند. در باب اول آیۀ ۹، مرد زن را به اسبی در ارابه فرعون تشبیه می‌کند. نویسنده در این قسمت به رویدادی شناخته شده در نبردهای باستانی اشاره می‌کند. در نبردی که فرعون با پادشاه قادش داشت. قادشیان که می‌دانستند اسبان فرعون، ماده می‌باشند، اسبان نر را به ارابه‌های او نزدیک کردند تا در میان آنها ناآرامی و همهمه بیندازند. به دیگر سخن مرد به زن می‌گوید «تو مردان را از خود بیخود می‌کنی». عشق خدا به انسان این‌گونه است. عشق اکسیر رها شدن از خود و توجه به دیگری است و آگاهی از عشق بی‌حد و مرز محبوب، در ما ایجاد عشق می‌کند.
 

ایوب

کتاب ایوب روایت شنیدن حکمت از شخص رنجبر است. این کتاب بیشتر از آن که بخواهد دلیل رنج را از خدا بپرسد و یا به تجربه و تحلیل خود رنج بپردازد، بر شخص رنجبر متمرکز است. گویی فرد رنجبر از اقتداری خاص برای سخن گفتن برخوردار است. اقتداری که شنونده را به "سکوت" و فراتر از آن به "احترام" نسبت به شخص رنجبر تشویق می‌کند. این کتاب نمایانگر آن است که او که دردی جانکاه بر خود دارد، الهی‌دانی است که درکی خاص و منحصربه‌فرد از خدا دارد. ایوب روایت الهیات نه رنج بلکه رنجبر است. رنجبری که حق سخن گفتن و حق شنیده شدن را به تمامی داراست.
باب‌های پایانی این کتاب بسیار پر رمز و راز است. شاید پیغام کتاب آن است که نمی‌توان همیشه به درک روشن درد و رنج رسید و یا نباید همواره به‌دنبال پاسخ بود. چرا که پاسخ، خود به درد و رنج مشروعیت می‌دهد. و یا شاید پیغام آن است که خدا را نباید تنها در دایرۀ درک اخلاقی خود تعریف کرد (خروج ۳۴:‏‌۶). از خدا نباید با درک محدود خود، موجودی قابل پیش‌بینی و فرمول‌پذیر بسازیم. او گاه برای خیر ما، ما را به عرصه‌هایی می‌برد که برای‌مان هضم ناشدنی است، اما می‌توان مثل ایوب از کورۀ آزمایش سربلند و متحول شده بیرون ‌آمد.
 
آنچه در پایان این نوشتۀ اجمالی و سرشار از نقض بیش از پیش جلوه می‌کند، نیاز به مطالعۀ آهسته و پر از تعمق ادبیات حکمتی است. از یاد نبریم که ترس از خداوند سرآغاز دانش است (امثال سلیمان ۱:‏‌۷).


[1]  ادبیات حکمتی درکتاب‌مقدس به‌طور خاص به کتاب‌های امثال سلیمان، جامعه، غزل‌غزل‌ها و ایوب اشاره دارد اما برخی از مزامیر را نیز می‌توان در زمرۀ این ادبیات به حساب آورد. به‌طور کلی هر گاه نویسنده در پی قیاس دو راه برمی‌آید (راه حکمت و راه تباهی)، و یا خواننده را تشویق به مشاهدۀ عمیق خلقت و یا تجربیات زندگی می‌کند، گفتگوی او از سبک حکمتی برخوردار است.

۱۳۹۵ شهریور ۱۸, پنجشنبه

گاهی اوقات حق با ما است اما كسی حاضر نیست بپذیرد. این زمانی است كه باید بگذاریم خدا از ما دفاع كند و دیگریرا بهتر از خود بدانیم. ولی اغلب اوقات در برابر چنین مسائلی طوری عمل می كنیم كه مسیح از ما بوئیده نمی شود.

چقدر عجیب است كار انسانهایی مانند مادر ترزا و یا شخصی كه با وجود داشتن بهترین تحصیلات و امكانات رفاهی در انگلیس زندگیش را در آنجا رها كرد و به آفریقا رفت و در قبیله ای دور افتاده مشغول خدمت خدا شد و با یك موتور نیمه خراب كار خود را انجام می داد و سختی ها و مشكلات را بجان خرید. این همان كاری است كه مسیح برای ما كرد.
شخصی گفته شخص فروتن می تواند شخص شكرگزار باشد، ولی شخص مغرور هیچوقت راضی نیست و برای همین نیز هیچگاه شكرگزار هم نیست.
یك نفر مسیحی ثروتمند چنین گفته: " من سه جواهر دارم: اولی فیض و رحمت است و دومی پول است و سومی اینكه هیچوقت نمی خواهم بالاتر از كسی دیگر باشم. از رحمت دلیری می آید و از پول سخاوتمندی و از فروتنی رهبری بوجود می آید."
جان فلیول گفته: " آنهایی كه خدا را می شناسند فروتن خواهند ماند و آنهایی كه خود را می شناسند نمی توانند مغرور شوند.
یكبار از چرچیل پرسیده شد: " آیا اینكه این همه مردم برای سخنرانی های تو جمع می شوند باعث افتخار تو نمی شود." او پاسخ داد: " چرا ولی وقتی خیلی به این مسئله فكر می كنم، اینطور متوجه می شوم كه اگر جلسه ای بود كه مرا در آن دار می زدند، دو برابر این مردم اینجا حاضر می بودند. پس فكر كردن به این مسئله مرا از غرور باز می دارد.
راستی فروتنی چیست؟
فروتنی بر خلاف غرور است، خود را بالاتر از آنچه شایسته است نیانگاریم. در كولسیان 18:2و23 در باره فروتنی كاذب صحبت می كند.
خدا انسانها را فروتن می سازد تا مطیع شوند(تثنیه 2:8)
یكی از طریقهای خشنود ساختن خدا، فروتنی ما است(دوم تواریخ 14:7)
كلام خدا می فرماید هر كه فروتنی كند عزت و جلال و حیات خواهد یافت(امثال سلیمان 33:15؛ 12:18؛ 4:22)
برای یونانیان فروتنی ضعف شخصیت بود و حتی امروز نیز دنیا مردم را تشویق به غرور می كند ولی برای مسیح یكی از مهم ترین چیزهایی كه شخصیت هر شخص باید آن را داشته باشد فروتنی است(متی 3:5و5؛ 4:18؛12:23؛ لوقا 11:14؛ 14:18)
مسیح با فروتنی اش مردم را به خود جذب می كرد(متی 28:11-30؛ یوحنا 1:13-20؛ مكاشفه 20:3)
پولس نیز بارها در مورد فروتنی مسیح صحبت كرد(فیلیپیان 1:2-11؛ دوم قرنتیان 9:8)
ما نه فقط نسبت به خدا بلكه در برابر یكدیگر نیز باید فروتن باشیم(فیلیپیان 3:2؛ رومیان 10:12؛ اول قرنتیان 4:13-6)
پولس نیز شخصی فروتن بود و بعنوان رسول مسیح نمونه ما است(اعمال رسولان 19:20)
و پطرس نیز ایمانداران را دعوت می كند تا در برابر خدا و برادران فروتن باشند(اول پطرس 5:5و6)

چه چیزهایی باعث فروتنی می شود؟
1) دعا و ملاقات خدا ما را فروتن می سازد(دوم تواریخ 14:7؛ ایوب 24:1-6؛ مكاشفه 10:1-17)(اعمال رسولان 9) ( یعقوب 10:4)
2) تجربیات زندگی و مشكلات ما را مانند یوسف فروتن می سازد؛ البته اگر در اراده خدا زندگی كنیم.
3) بودن در جماعت كلیسایی و زندگی كردن با آنان ما را فروتن می سازد(غلاطیان 1:6-4)
4) اطاعت از كلام خدا و خداوند ما عیسی مسیح و برادران و خواهرانمان ما را فروتن می سازد.
5) تحمل دیگران ما را فروتن می سازد.
6) شخصی كه پر از روح خدا است فروتن می ماند(غلاطیان 22:5)
7) جفا ما را فروتن نگاه می دارد. نمونه: رسولان مسیح
8) اعتراف به گناهانمان نزد خدا و یكدیگر ما را فروتن می سازد.

۱۳۹۵ تیر ۹, چهارشنبه


     

اندرو اِرل

 


 

شرح کوتاهی از کتاب

کتاب استر روایت حفاظت خدا از قوم اسرائیل در امپراطوری پارس است. این کتاب به یهودیانی می‌پردازد که در تبعید زندگی می‌کردند و به اورشلیم و سرزمین اجدادی خود بازنگشتند. غالب داستان این کتاب در ظرف یک سال از پادشاهی خشایارشاه رخ می‌دهد. در این کتاب با چهار شخصیت اصلی روبرو می‌شویم. ۱) خشایارشاه پادشاهی متکبر که بسیار متأثر از اطرافیان خود است. ۲) هامان که بالاترین مقام را در دربار دارد و گویی از خود پادشاه متکبرتر است و به‌علت نفرت قصد قتل یهودیان را دارد. ۳) مُردخای که توطئۀ قتل پادشاه را برملا می‌کند و از احترام به هامان سر باز می‌زند. حضور او در کنار استر به شکست نقشه هامان می‌انجامد. ۴) استر قهرمان داستان که نخست به‌عنوان ملکه و سپس به‌عنوان خادم قوم اسرائیل را از هلاکت نجات می‌بخشد.
داستان کتاب از ضیافت عظیم پادشاه آغاز می‌گردد. در آن روزگار مرسوم بود که پادشاهان جلال و جبروت‌شان را با برگزاری جشن‌ها به رخ می‌کشیدند. طی جشن پادشاه از شرابخواری زیاده مست می‌گردد و از همسرش وشتی می‌خواهد در حضور دیگر مهمانان زیبایی خود را نشان دهد. اما وشتی از این کار سر باز می‌زند و از مقام خود خلع می‌گردد. در نتیجۀ این نافرمانی پادشاه حکمی را صادر می‌کند که زنان در تمامی قلمرو پادشاهی خشایارشاه ملزم به اطاعت از مردان خود می‌گردند (۱:‏۲۰ و ۲۲). صدور همین حکم خود خبر از زبونی پادشاه می‌داد چرا که این حکم در خانۀ خود پادشاه اجرا نشد. اخراج وشتی، زمینه را برای انتخاب ملکۀ جدید فراهم می‌کند. ورود استر و مردخای به دربار پارس، پادشاه را از خطری حتمی نجات می‌دهد. هامان با جاه‌طلبی‌های بی‌پایانش در صدد حذف تمامی کسانی است که به زعم او مانعی برای اهداف بلندپروازانه‌اش هستند. استر با تشویق مردخای، حکیمانه پرده از توطئه‌ای عظیم برمی‌دارد و قوم خود را نجات می‌دهد. بدین ترتیب روزی که برای نابودی یهودیان توسط هامان تعیین شده بود به روز آزادی یهودیان تبدیل گشت. این روز آزادی به نام عید پوریم توسط یهودیان جهان جشن گرفته می‌شود.
 

مقدمه و زمینه

در سال‌های گذشته مباحث بسیاری در مورد پذیرش کتاب استر در میان کتب قانونی کتاب‌مقدس وجود داشته است. مهمترین عللی که به بروز چنین مباحثاتی دامن زده عبارت است از عدم اشاره مستقیم به خدا و همچنین عدم ذکر مفاهیمی از جمله دعا، پرستش، نبوت، یا ایمان در این کتاب بوده است.
در آن زمان عرف این بود که نام بردگان را عوض می‌کردند و نام خدایان محلی را بر آنها می‌نهادند، بنابراین این احتمال وجود دارد که نام استر و مردخای برگرفته از خدایان پارسی باشد به نام‌های مردوک و ایشتار که در قلمرو پارسیان شهره بودند. اما نام دیگری برای مردخای در متن کتاب وجود ندارد، تنها اطلاعی که از او داریم این است که او از بستگان دختری یتیم به نام هدسه بوده که اینک به استر معروف گشته است. کمبود اطلاعات ما نویسنده کتاب را نیز در برمی‌گیرد. اما برخی بر این اعتقادند که بخشی از کتاب توسط مردخای نوشته شده که در باب ۹ آیه ۲۰ بدان اشاره شده است: «و مردخای این مطالب را نوشته، مکتوبات را نزد تمامی یهودیانی که در همه ولایت‌های اخشورش پادشاه بودند، از نزدیک و دور فرستاد». اگر این فرض درست باشد، نوشتجات مردخای پایۀ کتاب استر را تشکیل می‌دهد. اما به احتمال زیاد جزئیات دیگری بعدها به این کتاب اضافه شده است. داستان استر گویی به ما عهد خدا با ابراهیم را یادآوری می‌کند؛ وعده‌ای که در آن خدا آنانی را که اسرائیل را برکت دهند مبارک می‌سازد و آنانی که او را لعنت کنند، ملعون خواهند بود. حفظ و دوام اسرائیل تضمینی است بر این حقیقت که انتظارات اسرائیل برای ظهور پادشاهی که در انتظارش بودند، زنده نگاه داشته شده است.
انتقادات دیگر وارد بر این کتاب مربوط به برخی اظهاراتِ آن است. اشاره به ۱۲۷ ایالت، ضیافت شش ماهه، و آمادگی یک ساله استر، همگی بر سؤالات وارده بر این کتاب می‌افزایند. اما آنچه در نگاه اول اغراق‌آمیز به‌نظر می‌رسد با نگاهی دقیق‌تر به شخصیت‌های داستان، به واقعیت‌هایی قابل قبول تبدیل می‌گردد. حال به بررسی شخصیت‌های اصلی این کتاب می‌پردازیم.
 

شخصیت‌های اصلی کتاب

اخشورش
عقاید مختلفی در مورد اخشورش که در تاریخ ایران به نام خشایارشاه معروف است وجود دارد. او پادشاه بزرگی در امپراطوری پارس بود که به احتمال زیاد پسر داریوش یکی از بزرگترین پادشاهان هخامنشی بوده است. وسعت امپراطوری او از هند تا اتیوپی بوده که ۲۵ ساتراپ را شامل می‌شده است.[1] وقتی ساتراپ‌ها را به مراکز کوچک‌تری تقسیم کنیم به مجموعه‌ای مرکب از ۱۲۷ ایالت می‌رسیم که در آیه اول کتاب استر بدان اشاره شده است. در زمان این پادشاه جنگ‌های زیادی بین ایران و یونان درگرفت و در این جنگ‌ها سپاه پارسیان متحمل شکست‌های سنگینی شد. بسیاری از مورخین عظمت هخامنشیان را که با کوروش کبیر شروع شده بود در زمان خشایارشاه رو به افول دیدند. خشایارشاه مردی خوش‌مشرب و محبوب زنان بود که در امور مملکتی درایت و کاردانی پادشاهان بزرگی چون کوروش و داریوش را نداشت. ارتش پارسیان در زمان او به‌علت جنگ‌های زیادی که با یونان داشت فرسوده شد تا اینکه چند سال بعد توسط حملۀ اسکندر مقدونی سرنگون گردید.
 
مُردخای
چنین به‌نظر می‌رسد که مردخای دارای مقامی نه چندان رفیع در کاخ شوشن بوده است، او یا یکی از مسئولین کاخ بوده و یا به یکی از مسئولین هفت خاندان اصیل پارسی تعلق داشته است. مردخای بود که توطئه‌ قتل پادشاه را گزارش داد و پس از تحقیقات لازم، توطئه‌گران به اعدام محکوم ‌شدند (۲:‏۲۲). ولی مردخای پاداشی دریافت نمی‌کند و عمل مهم او به وادی فراموشی سپرده می‌شود. او یکی از یهودیان متدینی بود که از سجده کردن به هامان امتناع کرد و این کار مردخای، هامان را نسبت به یهودیان بدبین کرد به‌طوری که پادشاه را به قتل تمامی یهودیان تحت امپراطوری خود راضی نمود. او به یاری استر به مقام والایی در امپراطوری پارس رسید.
 
هامان
برملا شدن توطئۀ قتل پادشاه به نوعی به سود هامان تمام شد، چرا که او به درجۀ نخست‌وزیری ارتقا یافت (۳:‏۱). پیرامون اصل و نسب هامان روایات مختلفی وجود دارد. برخی او را از نسل اجاج پادشاه عمالیق دانسته‌اند که توسط شائول شکست خورد و سموئیل او را کشت. ولی این امکان هم وجود دارد که اجاج، اشاره به شهری در امپراطوری پارس باشد که هامان در آنجا متولد شده است.
شاید مردخای به نوعی نسبت به همدستی هامان در این توطئه مظنون شده بود، ولی هیچ مدرکی در این زمینه نداشت. در هر صورت، حالت مردخای نسبت به هامان نشان‌دهنده عدم پذیرش است چرا که او احترام مورد نظر هامان را بجا نمی‌آورد (۳:‏۵). تمامی این موارد به‌علاوۀ ارج و قرب رو به فزونی استر و مردخای نزد پادشاه، هامان را بر آن داشت که دشمنان خود را به یکباره از صحنه خارج کند. از این رو به پادشاه گفت که یهودیان از قوانین پادشاه اطاعت نمی‌کنند و تحمل آنها می‌تواند بس خطرناک باشد. بدین طریق با یک تیر تمامی مخالفانش را از سر راه برمی‌داشت.
 
استر
استر مطمئناً در تبعید به دنیا آمده بود. نام اصلی او هَدَسه بود که به استر تغییر یافت که شاید اشاره‌ای به "ستاره" و یا نامی بر اساس الاهه معروفی به نام ایشتار باشد. او دخترعموی مردخای بوده که می‌تواند دختر برادر او نیز باشد. بعد از اینکه وشتی از اخشورش جدا شد، زنان جوان از همه نقاط امپراطوری جمع شدند تا از بین آنان زیباترین زنان برای حرم پادشاه انتخاب شوند. استر در میان برگزیدگان بود و از طرف مردخای دستور داشت که ملیّت خود را فاش نکند تا بتواند در مراحل بعد توسط پادشاه انتخاب شود.
آماده شدن دختران جوان زیر نظر خواجه‌سرایان محتاج زمانی طولانی بود. در ترجمه‌های یهودی چنین آمده که روغن‌های مخصوص بر روی پوست دختران نهاده می‌شد که موهای پوست را از بین می‌برد و پوست را بسیار نرم و لطیف می‌کرد. این مراحل از آرایش به زمان زیاد احتیاج داشت تا تأثیر لازم را بگذارد. همچنین زمان تطهیر و شستشو نیز طولانی بود تا اطمینان حاصل نمایند که دختر حامله نیست.
رسم آن روزگار این بود که هر شب یکی از دختران جوان نزد پادشاه می‌ماند و روز بعد به بخش دیگری از حرم فرستاده می‌شد. دختر هرگز نمی‌توانست حرم را ترک کند و یا با مرد دیگری ملاقات نماید. وقتی نوبت به استر رسید در دل پادشاه جای گرفت و بدین ترتیب بر سر او تاج ملوکانه نهادند و پادشاه به این مناسبت ضیافت عظیمی برقرار نمود و هدایای بسیاری را به ایالات تحت پادشاهی خود بخشید.
هنگامی که هامان از طرف پادشاه مأموریت یافت که تمامی یهودیان را از بین ببرد، مردخای از استر خواست که نزد پادشاه برود و برای یهودیان شفاعت کند. اما استر از بیان چنین خواسته‌ای ترس داشت زیرا هنوز از طرف پادشاه خوانده نشده بود. او هنوز نمی‌دانست که مورد لطف پادشاه قرار گرفته است یا خیر؟ اگر استر بدون اجازه پادشاه به حضور او می‌رفت، حکم مرگ او را به دنبال داشت. اما مردخای به استر خاطرنشان ساخت که موقعیت کنونی او تصادفی نیست. استر باید کاری انجام می‌داد. شاید تمامی این وقایع برای چنین زمان خاصی بود. استر برای رفتن به حضور پادشاه و شفاعت نزد او سه شبانه روز روزه گرفت و حاضر بود برای انجام این کار حتی جان خود را فدا کند. گویی سه روز و سه شبی که درخواست روزه از مردخای کرده بود، حکم مرگ او را داشت؛ او خود را داوطلبانه برای قوم قربانی می‌کرد.
اما در کمال تعجب، پادشاه نه تنها او را به حضور خود پذیرفت بلکه از او پرسید که چه تقاضایی دارد؟ پادشاه به استر قول داد که هر چه می‌خواهد به او ارزانی دارد، حتی اگر نیمی از ممکلت او باشد. ولی استر حکیمانه برای ابراز خواسته‌اش تقاضای زمان بیشتری کرد. استر آگاهانه در پی بهترین زمان ممکن برای ارائۀ خواسته‌اش بود. او پادشاه و هامان را به جشنی در همان روز دعوت کرد. در این جشن باز پادشاه از او درخواست نمود که خواسته خود را اعلام کند و همچنین وعدۀ بخشیدن نیمی از ممکلت را به او یادآوری کرد. اما استر به‌جای مطرح نمودن مشکل، آنان را به حضور در جشن و ضیافتی دیگر در فردای آن روز دعوت نمود.
صبر و شکیبایی استر مفید واقع شد، زیرا هامان احساس می‌کرد که نزد پادشاه از مقامی والا برخوردار است و می‌تواند هر زمان که بخواهد با اعتماد به‌نفس در مورد حذف مردخای اظهار نظر کند. ولی آن شب پادشاه نتوانست بخوابد و دستور داد که وقایع تواریخ ایام را برایش بخوانند. در هنگام قرائت کتاب از نقش مردخای در افشای توطئه قتل علیه پادشاه آگاهی یافت. پادشاه پرسید که آیا پاداشی به مردخای تعلق گرفته است؟ در پاسخ شنید که هیچ کاری در این مورد انجام نشده است.
صبح روز بعد هامان در صدد طلب به دار آویختن مردخای از جانب پادشاه بود. پادشاه که از نیّات او خبر نداشت از هامان خواست که مردخای را به‌خاطر کاری که در حق او کرده است عزّت و احترام بخشد. هامان که انتظار داشت خود مورد تمجید پادشاه واقع شود حال می‌باید دشمنش را حرمت نهد. به هامان پس از این واقعه نیز اخطارهایی از جانب خویشانش داده شد تا دست از آزار یهودیان بردارد، اما دیگر زمان بازگشت سپری شده بود (۶:‏۱۳)، چرا که خواجه‌سرایان پادشاه سررسیدند تا او را به ضیافتی که استر تدارک دیده بود همراهی کنند.
در آن ضیافت، پادشاه برای بار سوم از استر خواست که تقاضایش را مطرح کند. استر خواسته‌اش را با ذکر مقدمه‌ای برای حفظ جان خود و قومش شروع کرد و بیان داشت که رهایی از اسارت را برای خود و قومش نمی‌طلبد بلکه حفظ جان آنان را از پادشاه می‌خواهد. پادشاه گفت مگر چه کسی جرأت کرده به جان آنان تعرض کند؟ و استر نام هامان را به‌عنوان مجرم به زبان آورد.
پادشاه خشمگینانه اتاق را ترک کرد تا موضوع را بررسی کند. او نمی‌توانست با استر یا هامان روبرو شود. گویی تمام دنیای او واژگون شده بود. از یک سو، دریافت زنی را که به تازگی ملکه کرده بود، از تبار یهود است و از سوی دیگر، اتهامی سهمگین علیه نخست‌وزیر مورد اعتمادش مطرح بود. آنچه که شاید او را بیشتر از هر موضوع دیگری خشمگین می‌ساخت، تفویض اختیاری بود که به هامان بخشیده بود. به یک معنا، اگر حکم هامان اجرا می‌شد، این فاجعه به حساب پادشاه گذاشته می‌شد. وضعیت جدید پادشاه را در موقعیت دشواری قرار داده بود، اما او اینک واقعه را در نور جدیدی می‌دید. وسعت توطئه برای او آشکار شده بود. شک پادشاه به هامان در بازگشت به اتاق به یقین تبدیل شد. او هامان را التماس‌کنان بر بستر استر یافت. پادشاه این عمل را توهینی بزرگ بر خود قلمداد کرد. همین کافی بود تا در تصمیم خود راسخ شود. پادشاه دریافت که استر و یهودیان در واقع محافظان اویند و هامان جزو متجاوزین به تاج و تخت اوست. پادشاه عمل هامان را که برای نابودی یهودیان بود، باطل کرد و تصمیم به حفاظت از یهودیان گرفت. حکم نابودی به جای یهودیان برای هامان و خاندان او صادر شد. تبدیل حکم پادشاه برای یهودیان سبب شد که بسیاری از اقوام به دلیل حفاظت و حرمتی که نسبت به یهودیان روا شده بود به یهودیت بگروند.
 

نتیجه‌گیری

یهودیان استر را در نقش نبی‌ای می‌بینند که با عمل خود آنان را نجات داد. استر همچون مسیح جان خود را داوطلبانه برای نجات دیگران به خطر انداخت. او همچو مسیح سه روز، مرگ را بر خود پذیرفت و پس از آن در نتیجۀ پذیرفته شدنِ قربانی‌اش، برای حیات قیام کرد. او برای قوم یهود نزد خدا واسطه شد و از قومش در برابر مدعیان دفاع کرد. شفاعت استر سبب شد که به جای قوم، مدعیان داوری شوند. امروز نیز ایمانداران بر شیطان و قدرت‌های تاریکی اقتدار دارند. برای استر، رهایی یهودیان منجر به تأسیس عید پوریم شد. اما برای مسیحیان جشن رهایی در شام خداوند تدارک دیده شده است.
کتاب استر روایت حضور پنهان خدایی است که در پسِ وقایع تاریخ را به نقطه مورد نظرش انتقال می‌دهد. اما برای این انتقال، حضور وفادارانی که از خدا می‌ترسند و ارادۀ او را می‌جویند، امری ضروری و غیرقابل جایگزین است. پادشاه در شبی بسیار مهم بی‌خواب می‌شود و از درباریان می‌خواهد که شرح وقایع پادشاهی‌اش را برایش ذکر کنند. در این شب بود که پادشاه پس از مدت‌ها خبر خدمت مهم مردخای برای خودش را باز شنید. اگر حتی این واقعه را تصادفی بیش ننگاریم، باز باید تصدیق کنیم که این تصادف در بهترین زمان ممکن رخ داده است. اما هر چه به پایان این کتاب نزدیک می‌شویم بر تعداد به ظاهر این تصادفات افزوده می‌شود. در واقع خدا عامل رخدادِ تمامی این تصادفات است. مشیّت الاهی گرچه فراتر و مستقل از عملکرد انسان، مسیر تاریخ را به پیش می‌برد اما عمل انسان در تحقق خواست الاهی امری حتمی است. استر و مردخای با عمل وفادارانۀ خود، خواست الاهی را به تحقق رساندند.

ترجمه: افشین لطیف‌زاده

https://www.youtube.com/watch?v=aR8u0BmjbHo

۱۳۹۵ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

 
موسیقی برای جلال خدا                                                      



روبرت آسِریان
 
... اصوات گویی به این جهان تعلق ندارند؛ آنها به چشمه‌ای آسمانی می‌مانند که ما را در جذبه‌ای وصف‌ناپذیر، از خود بیخود می‌کنند. ترکیب عاشقانه این اصوات چه بی‌رحمانه قلب ما را می‌دَرَد و پاک‌ترین و اصیل‌ترین عواطفمان را به روشنایی خودآگاهیمان می‌آورند، عواطفی که همواره در ما می‌زیند اما گویی هیچوقت از وجودشان آگاه نبوده‌ایم‌. برخی از نواها چنان حزن تحمل‌ناپذیری را در جانمان می‌ریزند که به یاری هزاران اشک هم نمی‌توانیم از زیر بار آن خلاصی یابیم‌. اما هنگامی که این حزن را در درونمان می‌گواریم‌، بیکباره به چنان شادی بی‌حد و حصری تبدیل می‌شود که به یاری هیچ خنده‌ای قادر به بیان آن نیستیم‌. این اصوات ما را در برابر تصویری چنان شکوهمند از جلال الهی قرار می‌دهند که گاه خود را ناتوان از مشارکت در تجربه‌ای می‌بینیم که انعکاس تلطیف شده رویت جلال الهی در ابعادِ گوناگونِ هستی بشری می‌باشد.
این اصوات چنان مرزهای هستی محدودِ بشری ما را گسترش می‌دهند و ما را از چنان عواطف غنی و پاکی آکنده می‌سازند که پس از فراغت از گوش سپردن به آنها، بازگشت به ساحت حیات عادی برایمان دشوار می‌نماید. ما که لحظه‌ای در فضاهای روحانی و ملکوتی تنفس کرده‌ایم‌، تنفس در این هوای آکنده از میانمایگی را به‌شکل تحمل‌ناپذیری ملال‌آور می‌یابیم‌...
آنجا که کلام باز می‌ماند، موسیقی آغاز می‌شود... و به‌راستی چگونه می‌توان تجربه‌ای را که با شنیدن موسیقی باخ به انسان دست می‌دهد، با کلام توصیف نمود، و یا به تبیین و تشریح عواطف و احساساتی که در موسیقی او موج می‌زند پرداخت‌. بدون شک یوهان سباستیان باخ یکی از بزرگترین آهنگسازان تمام دورانها می‌باشد و به اعتقاد برخی‌، بزرگترین آهنگساز همه دورانها. اکثر آثار باخ آثاری مذهبی هستند و او بزرگترین شاهکارهای خود را در قالب موسیقی مذهبی و فرمهای موسیقی کلیسایی خلق نمود. آثار او را می‌توان به یک معنی بزرگترین شاهکارهای موسیقی مذهبی محسوب نمود. وی برای بیان عواطف و ایمان مذهبی‌اش همه فرمهای موسیقی مذهبی عصر خود را به خدمت گرفت و کمالی دست نایافتنی به آنها بخشید. آثار باخ را می‌توان الهیات جنبش پروتستان دانست که در قالب موسیقی ریخته شده است‌. لوتر خود به موسیقی اهمیت زیادی می‌داد و سرودهای بسیاری برای پرستش کلیسایی سرود. یکی از محققین کاتولیک می‌نویسد:‌ "سرودهای لوتر بیشتر از موعظه‌های وی باعث گرویدن اشخاص به آیین پروتستان می‌شد".
از همان آغاز جنبش پروتستان‌، آن نقشی را که نقاشی در کلیسای کاتولیک داشت‌، موسیقی پروتستان در غیاب شمایلها و نقاشی‌های پر شکوه بر عهده گرفت‌. بدینسان موسیقی پروتستان با هنر نقاشی کاتولیک به رقابت برخاست‌. این نقش محوری موسیقی در کلیسای پروتستان با آثار باخ به اوج خود رسید.
موسیقی باخ ترجمان بی‌واسطه تجربۀ مذهبی عمیق او در درک عظمت و جلال خدا و عملکرد شکوهمند فیض الهی در شرایط دردآلود و اسارت‌بار هستی بشری می‌باشد. بخصوص در آثار او مفهوم مرگ و احساسات و عواطف مرتبط با آن و بیم و هراسهایی که از آن منفک ناشدنی‌اند، بارها و بارها آشکار می‌شوند. اما وی با نگریستن به رستاخیز شکوهمند مسیح‌، همواره پاسخ ایمان را در برابر مرگ مطرح می‌سازد. خود او در ۹ سالگی ابتدا مادر و سپس پدرش را از دست داد. تجربه مرگ عزیزانش در این سن تأثیر، ناگواری بر او بر جای گذاشت‌. در بسیاری از آثار او سایه مرگ‌، و هراس و دهشت ناشی از آن بر کل اثر سایه افکنده‌اند. اما همواره تسلی و آرامشی الهی در پس‌زمینۀ فضای حزن‌آلود این آثار دیده می‌شود و همواره پایانی پیروزمند و امیدی شکست‌ناپذیر در انتهای آنها نمایان می‌شود که وعده حیات پس از مرگ را با اطمینان به شنونده گوشزد می‌نماید. در کورال "همه انسانها باید بمیرند" و "ای مرگ شیرین بیا" موسیقی باخ چنین فضایی دارد.
در آثار او ژرفای عواطف روحانی با رنج‌ها، آلام‌، یأس‌ها، ناکامی‌ها، هراس‌ها، سرخوردگی‌ها، امیدها، عشق‌ها، دلبستگی‌ها و خاطرات شیرین پیوند می‌یابد و باخ در چشم‌اندازی روحانی به تأمل در هستی بشری می‌نشیند. باخ موسیقی را هدیه‌ای به خدا می‌داند و آن را چنین تعریف می‌کند:‌ "یک هارمونی خوشایند برای جلال خدا و شادمانی مجاز روح‌". او قبل از شروع به تصنیف هر اثری‌، دعایش این بود که "عیسی مرا یاری بده‌". در تمامی آثارش ایمان عمیق مذهبی او را می‌توان مشاهده نمود. یکی از زیباترین آثار باخ "پاسیون متی‌" می‌باشد که در آن رنجها و آلام مسیح خداوند در هنگام مصلوب شدن در قالب فرم پاسیون که یکی از فرمهای موسیقی مذهبی است‌، بیان می‌شود. این اثر یکی از شاهکارهای مطلق باخ و کل تاریخ موسیقی محسوب می‌شود. وی در حدود سیصد کانتات برای اجرا در مراسم کلیسایی تصنیف نمود که هر یکشنبه در مراسم پرستشی کلیساهای لوتری شهر لایپزیگ اجرا می‌شد.
کانتاتهای باخ نیز از شاهکارهای موسیقی آوازی محسوب می‌شوند. باخ نوازنده بسیار ماهری نیز بود و سازهای بسیاری را می‌نواخت‌. اما مهارت او در نوازندگی ارگ زبان زد بود. او مدتی نوازنده ارگ در کلیساهای مختلف بود. او آثار بسیاری برای ساز ارگ تصنیف نمود که شاهکارهایی بی‌بدیل محسوب می‌شوند. در آثار او نیز که برای ارگ تصنیف شده‌اند، می‌توان ویژگی‌های آثار دیگر او را مشاهده نمود که مشحون از عواطف عمیق مذهبی هستند. از آثار معروف او در زمینه موسیقی ارگ می‌توان به "توکاتو و فوگ در ر مینور" و "پاساکالیا و فوگ‌" اشاره نمود.
باخ در طول زندگی خود آثار بسیاری تصنیف نمود و طبع آفرینشگر او لحظه‌ای از آفرینش و تصنیف باز نمی‌ماند. او پیوسته در حال آفرینش آثار گوناگون سازی و آوازی بود. بسیاری از آثار باخ امروزه در دسترس ما نیستند و از میان رفته‌اند. اما حجم عمده آثار او از گزند آسیب زمانی مصون باقی مانده است و امروزه در حدود ۱۵۰۰ اثر از او در دست می‌باشد.
گوش سپردن به موسیقی باخ تجربه‌ای فراموش نشدنی است‌. شاید برای کسانی که آشنایی چندانی با موسیقی علمی و کلاسیک ندارند، گوش سپردن به آثار باخ که مشحون از پیچیدگی‌های تکنیکی و هنرنمایی‌های ظریف و گیج کننده است‌، تجربه‌ای غریب و نامأنوس باشد. اما با کمی صبر و حوصله و آشنایی‌های مقدماتی با موسیقی علمی‌، می‌توان گنجینه‌ای دست یافت که ما را در تجربه‌ای شگرف و فراموش نشدنی شریک می‌سازد. اگر مشتاق آشنا شدن با یکی از بزرگترین مفاخر هنر مسیحی هستید و مایلید بزرگترین مصنف موسیقی مذهبی جهان را بشناسید، این رنج را بر خود هموار کنید. مطمئناً پشیمان نخواهید شد.

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۴, جمعه

                                    پنطیکاست


  تِرِور اِبِی


پنطیکاست! این کلمه برای هر مسیحی، در هر جا، یادآور منظرۀ پرشکوه قرارگیری زبانه‌های آتش بر سر مسیحیان اولیه و افاضۀ عطای شگفت‌انگیز زبان‌ها به‌عنوان نشانۀ افاضۀ روح‌القدس می‌باشد. این رویدادها در باب دوم کتاب اعمال رسولان ثبت شده است. اما آیا یادآوری این صحنۀ حیرت‌انگیز کافی است؟ آیا نباید معنی عمیق‌تر این رویداد را جستجو کرد؟ این واقعه چه مفهومی برای آنانی که آنجا حاضر بودند، داشت؟ و امروز چه مفهومی برای ما دارد؟
پنطیکاست در اصل واژه‌ای است یونانی به معنی پنجاه. این کلمه در ترجمۀ یونانی تورات، نام یکی از سه عید بزرگ یهودیان بود. در زبان عبری، این عید را "عید هفته‌ها" می‌نامیدند که شرح آن در لاویان باب ۲۳ و تثنیه باب ۱۶ آمده است.
این دورۀ پنجاه روزه که منتهی به این عید می‌شد (نام پنطیکاست یا پنجاهه به همین جهت بر آن گذارده شده است)، از فردای آخرین شنبۀ عید پِسَح (فِصَح) آغاز می‌شد. در اولین روز این پنجاهه، اولین بافه از نوبر گندم را همراه با برۀ قربانی به حضور خداوند می‌آوردند.
در روز پنجاهم، یعنی در روز پنطیکاست، دو گِردۀ نان که با خمیرمایه و با آرد مرغوب پخته شده، باز همراه با برۀ قربانی، به حضور خداوند آورده می‌شد. به این شکل، درو محصول را جشن می‌گرفتند. شور و شعف این جشن را به‌راحتی می‌توان تجسم کرد.
پس از گذشت قرن‌ها، یهودیان پی‌بردند که این عید برای آنان معنایی عمیق‌تر در بردارد. عید پنطیکاست در ماه سوم سال عبری واقع بود، یعنی در همان ماهی که خداوند عهد خود را بر کوه سینا به موسی عطا فرمود (خروج ۱۹). خداوند وعده داده بود که اگر ایشان از فرایض این عهد اطاعت کنند، محصول ایشان را برکت خواهد داد (تثنیه ۲۸). پس جای تعجب نیست که برای قوم یهود، عید پنطیکاست نماد و مظهر تجدید عهد ایشان با خداوند بود.
حال، بیایید به رویدادهای پنطیکاستِ عهدجدید نگاهی بیافکنیم. خداوند عیسی در روز تهیۀ عید پسح مصلوب شد و در فردای سَبّت پسح قیام فرمود. پیش از رنج صلیب، وعده داد که روح‌القدس را بفرستد (یوحنا ۱۴:‏۱۶-‏‏‏۱۷). به هنگام غروب روز قیام (که اولین روز دورۀ پنجاهه منتهی به روز پنطیکاست بود)، عیسی از درهای بسته عبور کرد و خود را به شاگردان ظاهر فرمود. او دو بار شاگردان را با کلمۀ "سلام" (سلامتی و آرامش)، تحیت گفت و آنگاه، بر ایشان دمید و فرمود‌:
«روح‌القدس را بیابید!» (یوحنا ۲۰:‏۲۲). برای کسی که ایمان داشت، این نوبری بود برای عید پنطیکاست! بعد از پنجاه روز، «چون روز پنطیکاست رسید» (اعمال رسولان ۲:‏۱)، روح‌القدس نازل شد. روح‌القدس در وجود مؤمنین ساکن شد.
همانگونه که گرده‌های نان تازه که در حضور خداوند در روز پنطیکاست تکان داده می‌شد، حاوی خمیرمایه بود، کلیسای تازه متولد شده، یعنی آنانی که در مسیح عادل شمرده شده بودند، در خود خمیرمایۀ روح‌القدس را داشتند. و همانگونه که عید پنطیکاست مظهر عهد خدا با قوم یهود بود، افاضۀ روح‌القدس نیز مظهر عهد و میثاق جدید خدا با تمام بشریت بود. این همان وعده‌ای است که خدا به زبان ارمیای نبی فرموده بود که «... با خاندان اسرائیل و خاندان یهودا عهد تازه‌ای خواهم بست، نه مثل آن عهدی که با پدران ایشان بستم... شریعت خود را در باطن ایشان خواهم نهاد و آن را بر دل ایشان خواهم نوشت و من خدای ایشان خواهم بود و ایشان قوم من خواهند بود» (ارمیا ۳۱:‏۳۱-‏‏‏۳۳).
عهد قدیمی، عهدی بود بیرونی و مبتنی بر احکام و تشریفات؛ در حالی که عهد و میثاق نو، درونی است و بر دل و فکر انسان نوشته می‌شود. عهد قدیم نظامی بود که به گناه انسان اشاره می‌کرد، اما مجازات آن را به زمانی دورتر موکول می‌کرد؛ در این خصوص نویسندۀ رساله به عبرانیان چه زیبا می‌گوید که «... این قربانی‌ها همه ساله، ... خاطرۀ تلخ نافرمانی‌ها و گناهان‌شان را به یادشان می‌آورد، زیرا محال است که خون گاوها و بزها واقعاً لکه‌های گناه را پاک سازد» (عبرانیان ۱۰:‏۳-‏‏‏۴ ترجمۀ تفسیری). اما میثاق جدید بر قربانیِ "یک‌بار برای همیشۀ" عیسی و بر عدالت او استوار است که تاوان تمام جهالت‌ها و بی‌ایمانی‌های ما را پس داد.
حال، پنطیکاست امروز برای ما چه معنایی دارد؟ پاسخ آن، "تحول در زندگی" است. عیسی قربانی گناه و قربانی سلامتی ماست. اگر ایمان داشته باشیم که عیسی بر روی صلیب به‌جای ما مرده و اگر از گناهان‌مان توبه کنیم، میثاق و عهدجدید خدا شامل حال ما نیز می‌شود به‌عنوان نشان رابطۀ جدیدمان با خدا بر اساس این میثاق، روح‌القدس در وجود ما سکونت می‌گزیند و ما را وارد جشن شاد و پر شکوه پنطیکاست می‌سازد. روح‌القدس ما را توانایی می‌بخشد تا شریعت محبت را به‌جا آوریم، محبت به خدا و به انسان‌ها. ما عضو خانوادۀ الهی می‌گردیم و اجازه می‌یابیم آزادانه به حضور او داخل شویم. هر چقدر بیشتر تسلیم روح‌القدس شویم و اجازه دهیم که او وجود ما را کنترل کند، او ما را متوجه گناهان نهان و پوشیدۀ زندگی‌مان می‌سازد و به ما قدرت می‌بخشد تا بر آن گناهان چیره شویم.
معنای دیگر پنطیکاست این است که همراه با افاضۀ روح‌القدس، مأموریت جدیدی نیز بر دوش ما گذارده می‌شود. عیسی به پیروانش دستور داد که «بروید و همۀ امت‌ها را شاگرد سازید» (متی ۲۸:‏۱۹). اما به ایشان فرمود که پیش از حرکت، در اورشلیم بمانند تا روح‌القدس موعود را بیابند. بنابراین، هدف عطای روح‌القدس، اعلام خبر خوش انجیل به انسان‌هاست.
به یک معنی پنطیکاست ابطال لعنت برج بابل است (پیدایش ۱۱، خصوصاً آیات ۶ تا ۷). زمانی که تمام بشر یک قوم بود با یک زبان و با یک هدف شرارت‌بار، خدا زبان‌شان را منقسم کرد تا هدف‌شان را باطل سازد و ایشان را پراکنده کند. اما در پنطیکاست، نقشۀ الهی این بود که همۀ مؤمنین به‌واسطۀ روح‌القدس یک قوم گردند و یک هدف داشته باشند که همانا اعلام معرفت عیسای مسیح به جهان می‌باشد؛ و به ایشان یک زبان بخشیده شد تا این هدف را تحقق بخشند، و آن زبان محبت است. به گفتۀ پولس، خدا «... این مسئولیت را به ما سپرده تا پیغام این آشتی را به دیگران نیز برسانیم... ما سفیران مسیح هستیم. خدا به‌وسیلۀ ما با شما سخن می‌گوید» (دوم قرنتیان ۵:‏۱۸و۲۰). این دعوتی است والا و افتخاری است بس عظیم برای هر ایماندار.
امروز، این است مفهوم و پیام پنطیکاست برای ما!
پنطیکاست یعنی رابطه‌ای جدید با خدا، آغازی جدید، زندگی جدید، هدفی جدید، پیامی پیروزمند، و اطمینان از حیاتی نو در ملکوت جدید خداوند! باشد که در این پنطیکاست خداوند قلب و وجود شما را مالامال از قدردانی نماید، قدردانی به‌خاطر این هدیۀ پرارزش!
                                                                      

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۷, جمعه

                          چرا مطالعه مزامیر مهم است







موری سالیسبوری

 


چرا مطالعه مزامیر مهم است؟

گرچه تمامی کتاب‌‌مقدس حقایق عجیبی را در بارۀ خدا آشکار می‌‌کند، اما کتاب مزامیر ما را برمی‌‌انگیزاند تا به خدا پاسخی عمیق و شخصی دهیم. مزامیر دعوت به پرستش و نیایش است تا واقعاً به حضور خدا رفته، با او صمیمی شویم. حال به برخی از کاربردهای مزامیر می‌‌پردازیم:
 
۱-‏‏‏‏‏ برای پرستش: ما برای پرستش خلق شده‌‌ایم! پرستش دعوت و هدف زندگی ماست. اگر انسان خدا را نپرستد، سنگ‌‌ها برای خدا به فریاد در می‌‌آید! مزامیر به ما کمک می‌‌کند تا عجایب غیرقابل وصف عمل و شخصیت خدا را بیان کنیم. مزامیر بهترین کمک برای عشق ورزیدن به خدا با تمامی دل، جان، فکر و قدرت است. متأسفانه گاه در کلیسا پرستش تنها زمانی رخ می‌‌دهد که موسیقی موزونی وجود داشته باشد. در این پرستش مصنوعی اشخاص تنها به دنبال خدایی‌‌اند که نیازهای‌‌شان را برطرف کند. اما مزامیر به ایمان ما عمق بخشیده، رابطه و پرستش ما را با خدا جهت می‌‌دهد.
 
۲-‏‏‏‏‏ برای دعا: ما به این ۱۵۰ مزمور الهام شده به‌‌شدت احتیاج داریم زیرا نمی‌‌دانیم چگونه باید دعا کنیم (رومیان ۸:‏۲۶). مزامیر ما را به چالش می‌‌کشد تا به‌‌طرز غیرقابل باوری جسورانه و در نهایتِ راستی دعا کنیم. مزامیر ما را از گفتگویی پُرتملق و پُر ریا باز می‌‌دارد. مسیحیان در ظرف دو هزار سال این مزامیر را سروده، عزیز داشته، و آنها را دعا کرده‌‌اند. تا به امروز کتاب دعایی بهتر از کتاب مزامیر شناخته نشده است.
 
۳-‏‏‏‏‏ برای واقعی بودن: مزامیر به ما کمک می‌‌کند تا در انسانیت خود رشد کنیم. این سروده‌‌ها به ما تعلیم می‌‌دهد که برای صادق بودن با خدا، اول باید با خود صادق بود. برای مقدس بودن باید اول انسان بود! خدا برای اینکه به ما حکمت بیاموزد نخست باید پنهانی‌‌ترین نیّت‌‌های قلب ما را بر ما آشکار سازد (مزمور ۵۱:‏۶). مزامیر به ما کمک می‌‌کند از اعماق وجود خود نزد خدا سخن گوییم (مزمور ۱۳۰:‏ ۱)، از اعماق عشق، از اعماق درد و رنج، و از اعماق وجود درهم‌‌شکسته و پاره پارۀ خود. در این ارتباط صادقانه به سطح عمیق‌‌تری از شناخت، عشق، و اعتماد به خدا می‌‌رسیم.
۴-‏‏‏‏‏ برای صمیمی بودن: مزامیر روایت رابطه‌‌ای بس شخصی و صمیمی است. خداوند داوود را «‌مردی مطابق دل خود خواند» (اول سموئیل ۱۳:‏۱۴). در مزامیر است که مفهوم این عبارت را بهتر درک می‌‌کنیم. مزامیر پنجره‌‌ای به‌‌سوی قلب داوود و دیگر مزمورنگاران است چرا که آنها تمامیت خود را به حضور خدا می‌‌ریزند. اما چون چنین اشعاری از جانب خودِ خدا الهام شده است، می‌‌توان آنها را پنجره‌‌ای به قلب خودِ خدا نیز دانست. با دعا کردن مزامیر به قلب خدا نزدیک می‌‌شویم.
 

تأثیر مزامیر

شعر نفوذ بیشتری به راز خدا و تعمیق رابطۀ ما با او دارد. این اشعار و سرودها به عمیق‌‌ترین بخش فکر (با آگاهی بخشیدن و یادآوری)، قلب (با برانگیختن عواطف)، و ارادۀ ما (با تشویق ما به پاسخ مناسب به خدا و تسلیم به ارادۀ او) نفوذ می‌‌کنند. با مزامیر گویی به دنیای دیگری وارد می‌‌شویم که در آن دنیای ما دگرگون می‌‌شود. شعر عبری برای تحقق این هدف کمتر به آهنگ و بیشتر به معنا وابسته است. در شعر عبری ادغام بامعنای ایده‌‌ها و نه ترکیب خوش‌‌آیند اصوات، عامل این دگرگونی است. اشعار عبری بیشتر متوجه محتواست تا چگونگی شکل‌‌گیری آن. از این رو زیبایی شعر عبری حتی پس از ترجمه آن حفظ می‌‌شود.
موهبت الهی شعر به ما توانایی می‌‌بخشد تا در پستی و بلندی‌‌های بی‌‌پایان زندگی خود را ابراز کنیم. از سوی دیگر شعر گویی تنها ابزاری است که به مدد آن می‌‌توانیم ملاقات پر ابهت خدای قادر مطلق را با خود توصیف کنیم. کشف حقیقت به مدد شعر نه تنها ذهن ما را روشن می‌‌سازد بلکه قلب و وجود ما را نیز به جنبش در می‌‌آورد (مزمور ۴۵:‏۱). شعر و نثر هر دو با ذهن ما سخن می‌‌گویند، اما شعر قلب ما را به حرکت در می‌‌آورد. نثر به ما اطلاعات می‌‌بخشد اما شعر روح ما را به جنبش درمی‌‌آورد (مزمور ۵۷:‏۷-‏‏‏‏‏۸) تا پاسخی مناسب با تمام وجود به خدا بدهیم.
مزامیر برای سرودن (یا حداقل بلند خواندن) سراییده شده است، سرودنی همراه با دیگران در جمع ایمانداران. قدرت شعر هنگامی که در تنهایی و یا به آرامی قرائت می‌‌شود زایل و یا تضعیف می‌‌شود. کلیسا در سرود زاده می‌‌شود. عیسای مسیح در شبی که به او خیانت شد همراه با شاگردانش مزامیر را سرود (احتمالاً مزمور ۱۱۸). مزامیر تنها کتاب سرودی بود که عیسی و کلیسای عهد جدید داشتند.
 

انواع مزامیر

۱-‏‏‏‏‏ مزامیر حمد و تمجید خدا: هدف حدوداً ۴۵ مزمور از کتاب مزامیر کمک به ما برای ابراز عشق، تشکر از نیکویی، و شادی در حضور خداست. این مزامیر خدا را برای آنچه که هست و انجام می‌‌دهد می‌‌ستاید. علت حمد و تمجید خدا در این مزامیر آن نیست که خدا بحران خاصی را رفع نموده و متعاقب آن مزمورنگار به تمجید خدا می‌‌پردازد. مزامیر تشکر و نه حمد و تمجید، این هدف را دنبال می‌‌کنند. مزامیر حمد و تمجید ما را به پرستش خدایی نیکو و خالق که همچون شبان دائماً مراقب ماست فرامی‌‌خواند (مزمور ۹۵ و ۱۰۰).
مزامیر حمد و تمجید معمولاً دارای سه بخش هستند. آنها غالباً با حمد و تمجید خدا شروع و خاتمه می‌‌یابند (در مزمور ۸ آیه اول و آخر یکسان‌‌اند)، و بین این دو دلایل حمد و تمجید را برمی‌‌شمارند.
 
۲-‏‏‏‏‏ مزامیر اعتراض: با تعداد بیشتر، حدود ۷۲ مزمور را در بر می‌‌گیرد. در این مزامیر عواطف تاریک همچون غم، ناله، ترس، شرم، حس تقصیر و حتی خشم و اهانت نیز بیان می‌‌شوند. گاه با خود می‌‌اندیشیم که چنین عواطفی نباید به حضور شخص مهمی چون خدا ابراز گردند. اما خدا ما را دعوت می‌‌کند تا شکایت و اعتراض خود را نزد او بریم و خشم و استیصال خود را به او بیان کنیم. مخفی کردن این عواطف از خدا امری جاهلانه و ریاکارانه است. از سوی دیگر، ما در جهانی به سر می‌‌بریم که پر از ناپاکی، بی‌‌عدالتی، و ظلم است. عیسای مسیح روی صلیب یکی از همین مزامیر اعتراض را نقل قول کرد: «ای خدای من، ای خدای من، چرا مرا واگذاشتی و از نجات من و سخنان فغانم دوری؟» (مزمور ۲۲:‏۱). در باغ جتسیمانی او چنان در درد بود که به پدر دعا نمود و قطرات عرق او همچون خون می‌‌چکید. نه همچون عیسی ولی همچون مزمورنگار ما نیز دلی آلوده به گناه داریم. پس اگر همچون این مزامیر صادق باشیم، گاه از عواطف تاریک و دردمند برخورداریم که باید آنها را با صداقت ابراز کنیم.
مزامیر اعتراض فریادهای قلبی صادقانه‌‌ای به خداست که به هنگام بحران از او طلب یاری می‌‌کند. حال و هوای آنها پر درد و گاه پر از خشم است.
مزامیر شکایت معمولاً از چهار بخش برخوردارند. برای نمونه در مزمور ۱۳ با این اجزا روبروییم:
 
۱-‏‏‏‏‏ شکایت (تا به کی؟) به خدا پیرامون دشمنان (مزمور ۱۳:‏۱و ۲).
۲-‏‏‏‏‏ درخواست از خدا برای شنیدن و کمک کردن، گاه با ذکر دلایل (۱۳:‏۳و۴).
۳-‏‏‏‏‏ اعلان اعتماد به خدا در کورانِ مشکلات (۱۳:‏۵).
۴-‏‏‏‏‏ تمجید خدا برای پاسخش (۱۳:‏۶).
نقطه قوت مزامیر اعتراض آن است که علیرغم ادامۀ بحران مزمور دست از تمجید خدا برنمی‌‌دارد. امید مزمورنگار به دخالت خدا برای رفع بحران در آینده چنان نیرومند است که شرایط حال او را تحت تأثیر قرار می‌‌دهد.
 
۳-‏‏‏‏‏ مزامیر تشکر و شکرگزاری: وقتی خدا با عمل خود مزمورنگار را نجات می‌‌دهد، تشکر و شکرگزاری تبدیل به طبیعی‌‌ترین پاسخ فرد می‌‌شود. شخص پس از بحران دیگر شخص قبلی نیست. او به شناختی عمیق‌‌تر از خدا نائل شده و بدین‌‌سان شکرگزاری عمیق‌‌تری را از خدا ابراز می‌‌کند. "والتر بروگمان" از الاهیدانان برجستۀ معاصر چرخه‌‌ای را برای مزامیر تحت عنوان تعادل، عدم تعادل و تعادلِ مجدد توصیف می‌‌کند. بروگمان می‌‌گوید شخص در مرحله تعادل مجدد به درک بهتری از خدا در قیاس با مرحله تعادل می‌‌رسد. شاید بتوان این سه مرحله را به سه بخش خوب، بد و بهتر تقسیم کرد. خدا در مرحلۀ بهتر به ما آرامشی عمیق‌‌تر و اعتمادی بامعناتر می‌‌بخشد و شخص تشکری عمیق‌‌تر را نسبت به خدا ابراز می‌‌دارد.
بدون رنج زندگی ما عمق پیدا نخواهد کرد و در سطح باقی خواهد ماند. زندگی در سطح به ما باوری کاذب از امنیت بدون خدا می‌‌بخشد. در مزمور ۳۰ آیات ۶ و ۷ می‌‌خوانیم: «و اما من در آسودگی خود گفتم: هرگز جنبش نخواهم خورد. خداوندا، آنگاه که لطف تو شامل حالم بود، کوه مرا در قوت استوار گردانیدی؛ اما چون روی از من نهان کردی، هراسان گشتم.»
شکرگزاری واکنش شخص به پاسخ خدا به اعتراضاتش است. مزامیر تشکر و شکرگزاری اعتراف به توجه خدا و خواست او برای نجات قومش است. این مزامیر معرف پاسخ خدا در بحران‌‌هایی است که در آن خدا با دخالتش قومش را از مصیبت رهایی داده است. تفاوت این مزامیر با مزامیر حمد و تمجید آن است که برخلاف مزامیر حمد در آنها با بحران روبروییم. برای نمونه در مزمور تشکر ۴۰:‏۱-‏‏‏‏‏۳ می‌‌خوانیم: «انتظار بسیار برای خداوند کشیدم، و به من مایل شده، فریادم را شنید. او مرا از چاه هلاکت برآورد و از گل و لای برکشید؛ و پاهایم را بر صخره نهاد و گام‌‌هایم را مستحکم فرمود. سرودی تازه در دهانم گذاشت، سرود ستایش خدای‌‌مان را. بسیاری این را دیده، خواهند ترسید و بر خداوند توکل خواهند کرد.»
در مزامیر تشکر و شکرگزاری همچون مزمور ۳۰ حداقل با چهار بخش روبروییم:
 
الف-‏‏‏‏‏ تشکر از خدا (۳۰:‏۱)، گاه مزمورنگار از دیگران نیز دعوت می‌‌کند تا با او خدا را بستایند (۳۰‏:‏۴).
ب-‏‏‏‏‏ گزارشی از بحران و حال و روز شخص در آن (۳۰:‏۲و۳ و ۶‏-‏‏‏‏‏۹ و ۱۱ و ۱۲).
پ-‏‏‏‏‏ بیان عمل خدا برای رهایی (۳۰:‏۱-‏‏‏‏‏۳ و ۱۱ و ۱۲).
ت-‏‏‏‏‏ خاتمه با شکرگزاری (۳۰‏:‏۱۲).
 
۴-‏‏‏‏‏ مزامیر اعتماد: این مزامیر نیز همچون مزامیر حمد و تمجید در حالت تعادل سروده شده‌‌اند. در مزمور ۲۷ آیات ۳ و ۴ می‌‌خوانیم: «بر خداوند توکل نما و نیکویی کن؛ در زمین ساکن باش و امانت را بپرور! از خداوند لذت ببر، و او مراد دلت را به تو خواهد داد». فضای حاکم بر این مزامیر اعتماد پابرجا به خداست. حتی اگر در این مزامیر عناصر تهدید و هراس نیز به چشم بخورند، در اعتماد مزمورنگار خللی وارد نمی‌‌شود. مزمور ۲۷ آیه ۱ می‌‌گوید: «خداوند نور من و نجات من است؛ از که بترسم؟ خداوند پناهگاه جان من است؛ از که هراسان شوم؟»
این مزامیر شهادتی از اعتماد بی‌‌تزلزل مزمورنگار به خداست. این مزامیر اعتراف ایمان به خدایی قابل اعتماد است.
 
۵-‏‏‏‏‏ مزامیر پادشاهی: در این گروه می‌‌توان به مزامیر پیرامون ماشیح اسرائیل اشاره کرد (مزامیر ۲، ۱۸، ۴۵، ۱۱۰)، که از آمدن پادشاهی مسح شده در آینده برای نجات قوم خدا سخن می‌‌گویند. در این مزامیر موضوع پادشاهی تمِ غالب مزمور است. گاه پادشاه به نمایندگی از قوم خدا برای نجات فریاد برمی‌‌آورد (مزامیر ۲۰، ۴۵، ۸۹، ۱۰۱، ۱۴۴) و گاه به‌‌دلیل پاسخ خدا و رهایی از بحران سرود شکر سر می‌‌دهد (مزمور ۱۸ و ۱۱۸). گاه نیز در این مزامیر پادشاه قوم، خدا را به‌‌عنوان پادشاه تمامی زمین حمد و تمجید می‌‌کند (مزامیر ۴۷، ۹۳، ۹۵-‏‏‏‏‏۹۹).
 
۶-‏‏‏‏‏ مزامیر حکمت: در حدود دوازده مزمور در زُمره مزامیر حکمت قرار می‌‌گیرند (مزمور ۱، ۳۷، ۱۱۲ و ۱۱۹). همچون سایر نوشته‌‌های حکمتی، این مزامیر تأملی بر زندگی و مشکلات آن است. از این رو مزامیر حکمتی در پی دادن پاسخی عملی به مشکلی خاص است که در زندگی با آن روبرو هستیم. نوشته‌‌های حکمتی با مقایسۀ دو امر متضاد هدف خود را بیان می‌‌کند. بنابراین در این نوشته‌‌ها با واژگانی همچون حکمت، حماقت، پارسایی، شرارت، فهم، و جهالت روبروییم. در مزمور ۱:‏۶ می‌‌خوانیم:
«زیرا خداوند ره پارسایان را می‌‌پاید اما طریق شریران به نابودی می‌‌انجامد.» اما اگر صادق باشیم آگاهی از این تضادها گاه دردی را از ما درمان نمی‌‌کند. مزمور ۷۳ آیات ۱۶ و ۱۷ معرف تضادهایی در زندگی مزمورنگار است که برای او قابل هضم نیست. اما هنگامی که شخص به حضور خدا نزدیک می‌‌شود (آیات ۱۷ و ۲۸)، می‌‌تواند از زاویه دیگری به این امور غیرقابل فهم نگاه کند و آرامی یابد.
 

ژرفا به ژرفا خبر می‌‌دهد

در عنوان این مقاله این عبارت را نوشته‌‌ام که بخشی از کتاب مزامیر است. این عبارت در اصل به چه معنی است؟ این عنوان در مزمور ۴۲ آیات ۷ و ۸ ذکر شده است:
«ژرفا به ژرفا خبر می‌‌دهد از خروش آبشارهای تو؛ امواج و سیلاب‌‌های تو، جملگی از سرم گذشته است. در روز، خداوند محبتش را عنایت می‌‌کند، و در شب، سرودش با من است، دعایی به درگاه خدای حیاتبخشم.»
همچون تمام اشعار خوب، مزامیر از لحاظ معنی دارای لایه‌‌ها و طبقات مختلفی است و مطمئناً در مورد این اصطلاح که اینک مورد بحث ماست نیز صادق است. حداقل سه راه برای درک این عبارت وجود دارد:
 
(۱)‏ تصویری است منظوم از مشکلاتِ مزمورنگار که بسیار عمیق است. کلمه عبری برای ژرفا اشاره دارد به عمق، هرج و مرج، و آب‌‌های خطرناک (پیدایش ۱:‏۲؛ خروج ۱۵:‏۵و ۸؛ مزمور ۱۸:‏۱۶؛ یوحنا ۲:‏۵).
 
(۲)‏ مزمورنگار صادقانه به‌‌سوی خدا ندا می‌‌کند، از ژرفا و اعماق جان خود، فریاد برمی‌‌آورد و خلوص و صمیمیتش به ژرفای قلب خدا راه پیدا می‌‌کند. در پریشانی انتظار خدا را می‌‌کشد و از طریق این مزمور خود را به خدا مرتبط می‌‌کند.
 
(۳)‏ خدا مزمورنگار را صدا می‌‌کند. از ژرفای محبت خود به عمیق‌‌ترین، و شکننده‌‌ترین بخش پنهانی جانِ مزمورنگار. مزمورنگار رنج‌‌ها را همچون "آبشار" توصیف می‌‌کند که با خروش پرصدای خود توجه‌‌ها را به خود جلب می‌‌کند. او همچنین توجه را بسوی بخش پنهان و شکسته شده درون جلب می‌‌کند که به هیچ صورت دیگری آشکار نمی‌‌شود. توجه کنید که شاعر آبشارها و سیلاب‌‌ها (آیه ۷) را نوای عشق و محبت خدا می‌‌داند که در بطن شب تاریکِ جان به‌‌سوی او می‌‌آید.
 
هر سه تفسیر، تفسیرهای معتبری از این اصطلاح شاعرانه هستند که وقتی مزمور را مطالعه می‌‌کنیم در مورد ما نیز می‌‌تواند مصداق پیدا کند. سرودهای خدا در شب که مزمورنگار آن را برای ما الهام نموده است تبدیل به دعای ما می‌‌شود که از ژرفاهای تیره و تاریک ما بیرون می‌‌آید (مزمور ۱۳۰:‏۱). وقتی در قالب این مزمور دعا می‌‌کنیم خدا ما را به ارتباطی عمیق‌‌تر با خود فرا می‌‌خواند، ارتباطی که بر اساس درکی عمیق‌‌تر از اینکه خدا چگونه است و ما چگونه هستیم به غنای بیشتری رسیده است.
 
ترجمه: افشین لطیف‌‌زاده

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

                                     محبت خدا



افشین لطیف‌زاده


ویژگی‌های محبت خدا

یکی از زیباترین پیغام‌های کتاب‌مقدس، پیام عشق و محبت لایزال خداست. کلام خدا به‌وضوح بیان می‌دارد که خدا محبت است (اول یوحنا ۴‏‌:۸‏). دقت کنید کتاب‌مقدس نمی‌گوید که محبت خداست، بلکه خدا محبت است. به بیانی دیگر محبت الهی حاوی ویژگی‌های خاصی است و از شخصیت خدا سرچشمه می‌گیرد.

بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است
                        ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست

با بررسی خصوصیات محبت خدا به این نتیجه می‌رسیم که خدای کتاب‌مقدس به ما عشق می‌ورزد نه از آن رو که ما لزوماً موجوداتِ دوست داشتنی هستیم بلکه چون خود محبت است.

روی به محراب نمودن چه سود سوی بخارا و بتان طراز
                           ایزد ما وسوسۀ عاشقی از تو پذیرد نپذیرد نماز

حال به بررسی اجمالی ویژگی‌های محبت خدا می‌پردازیم:
 

۱- خدا ما را همانگونه که هستیم دوست دارد.

ما چون اغلب محبت داد و ستدی را تجربه کرده‌ایم نمی‌توانیم باور کنیم که می‌توان همانطور که هستیم دوست‌مان داشت. مطابق ارزش‌گذاری‌های عصر ما برای محبت شدن و محبت کردن باید دلیلی وجود داشته باشد.
مطابق قوانین فیزیک نیز هر عملی را عکس‌العملی است مساوی و در خلاف جهت آن. مطابق این اصل علمی- اجتماعی محبت کردن نیازمند داشتن "دلیلی" است و بدون برخورداری از آن دلیل نمی‌توان در انتظار واکنشی مثبت بود. اما آیا خدا نیز تابع این قانون عملی اجتماعی است؟ آیا نقطۀ آغاز محبت الهی ریشه در عمل مثبت ما دارد؟ آیا خدا منتظرست که ابتدا از اشخاصی که نسبت به او رویکردهای مثبت دارند محبت ببیند تا بتواند ‌آن‌ها را محبت کند؟ اجازه دهید با ذکر یک داستان واقعی موضوع را بیشتر بشکافیم. من اغلب از جانب یکی از دوستانم که با او ارتباط کاری داشتم به خانه‌اش دعوت می‌شدم. دوست من بچه‌ای داشت که در اکثریت قریب به اتفاق مواقع، فضای گفتگوی ما را متشنج می‌کرد. یا سر پدر و مادرش داد می‌کشید و یا با ایجاد صمیمیتی بی‌مورد با من، فضا را کاملاً برایم ناامن می‌کرد. پس از مدتی با مشاهدۀ مدارای بیش از حد والدینش به حالتی نزدیک به جنون نزدیک شدم!
پیش خودم می‌گفتم اگر تنها چند لحظه اختیار آموزش و پرورش این بچه را به من بسپارند، اثراتی جاودانه برای آن بچه باقی خواهم گذاشت اما خوشبختانه هیچ وقت این فرصت در اختیارم قرار نگرفت. روزی خشم پنهان خود را با پرسیدن سؤالی پلید از پدرش خالی کردم. از او پرسیدم، «آیا بچۀ تو از سایر بچه‌ها مؤدب‌تره؟» گفت: «معلومه که نه»، پرسیدم «آیا از سایر بچه‌ها قشنگ‌تره؟» و دوباره همان پاسخ را داد. بعد گفتم «آیا بچۀ تو از سایر بچه‌ها دوست‌داشتنی‌تره؟» این بار خود پدر نیز از کوره در رفت و گفت خودت که می‌بینی چه بلایی سر ما آورده. اینجا بود که پرسیدم «پس چرا دوستش داری؟ چه دلیلی برای محبت به او داری؟» پاسخ او همچون پُتکی بود که بر تمام باورها و ارزش‌گذاری‌های من فرود آمد. پدرش گفت: «این بچه از وجود منه.» دلیل عشق به فرزند را قبل از هر چیز باید در خالق او جستجو کرد و نه تظاهراتی اخلاقی و رفتاری فرزند. خدا نیز ما را دقیقاً همین طور که هستیم دوست دارد. اگر خودمان و یا دیگران با نگاه به ما هیچ دلیلی برای برخورداری از عشق خدا در ما نمی‌بینند، چه باک! خدا برای خودش دلایل خاص عشق به ما را داراست، دلایلی که هیچ مانعی سر راه محبت خود نمی‌شناسد.
چرا باور نمی‌کنیم همانطور که هستیم برای خدا دوست‌داشتنی هستیم؟ شاید چون از دوران کودکی مدام سرزنش شنیده‌ایم، دائماً در قیاس با دیگران تحقیر شده‌ایم و به‌مرور حس بی‌ارزشی و دوست‌داشتنی نبودن در ما ریشه دوانده و نهادینه شده است. شاید هم برخورداری از الهیاتی غلط این مسئله را در ما تشدید کرده است. الهیاتی که در آن شعارهایی از جمله «هر چه بیشتر خودت را سرکوب کنی، به خدا نزدیک‌تر می‌شوی»، موج می‌زند. باید اذعان داشت که گاه خودمان نیز از علت حس دوست‌داشتنی نبودن خود زیاد آگاه نیستیم. به خود می‌گوییم: «دیگران شایستۀ محبت‌اند اما من نه.» دوستان عزیز کلام خدا به ما مژده می‌دهد که خداوند همچون پدری سرشار از محبت ما را همانطور که هستیم دوست دارد. بیایید حتی اگر احساسات ما در این راستا به ما کمک نمی‌کند با ایمان این حقیقت را بپذیریم. اما ویژگی دوم محبت خدا به همان اندازۀ خصوصیت اول تکان‌دهنده است.

۲- خدا ما را حتی هنگامی که از لحاظ اخلاقی شکست می‌خوریم دوست دارد.

یادم می‌آید چند سال پیش برای دختر خاله‌ام که آن زمان دختر بچه‌ای بیش نبود کتابی خریدم به‌نام "درخت بخشنده". بعدها آنقدر از کتاب خوشم آمد که آن را برای خودم نگه داشتم! ماجرای این کتاب داستان درخت و پسر بچه‌ای بود که با هم دوست بودند. پسرک هر روز به‌سراغ درخت می‌رفت و با آن بازی می‌کرد، از میوه‌هایش می‌چید، در سایه‌اش می‌خوابید، به آن تکیه می‌زد، آرامی و شادی بی‌غل و غش را تجربه می‌کرد و "درخت خوشحال بود". روزها گذشت، پسرک جوانی شد.
روزی دوباره به‌سراغ آن درخت آمد. درخت به‌مجرد دیدن آن جوان به او گفت: «بیا باز با هم بازی کنیم و لذت ببریم.» جوان به او گفت: «زمان بازی و وقت تلف کردن من به پایان رسیده، الان همه به فکر آیندۀ خود هستند.» درخت گفت: «چه کاری می‌توانم برای تو بکنم؟» جوان پاسخ داد: «بگذار تمام میوه‌هایت را بچینم تا توشۀ راهم باشد و تنه‌ات را ببرم، قایقی کوچک بسازم و به آن سوی شهر بروم تا شاید کار و تجارتی دست و پا کنم و سرانجام، این زندگی بی‌هدف را پایان بخشم.» درخت بلادرنگ پذیرفت و "درخت خوشحال بود". سال‌ها گذشت، روزی پیرمردی فرتوت باز از کنار کنده درختی می‌گذشت. درخت به مجرد دیدن پیرمرد او را شناخت و گفت: «چقدر از دیدن تو خوشحالم، کاش میوه‌ای، شاخه‌ای، سایه‌ای داشتم که نثارت کنم.» پیرمرد گفت: «من دیگر توان میوه خوردن و بازی کردن ندارم، خیلی خسته‌ام، خیلی خسته، تنها می‌خواهم استراحت کنم.» درخت با شنیدن درخواست آن پیرمرد، با تمام وجود کندۀ فرسودۀ خود را بالا کشید تا پیرمرد آنجا بنشیند و پیرمرد آنجا نشست و "درخت خوشحال بود". دوستان عزیز شاید من و شما نیز با خدا همین گونه رفتار کرده‌ایم، شاید به زعم خود از او جز کنده‌ای فرسوده چیز دیگری باقی نگذاشته‌ایم. اما هرگاه به‌سراغ او برویم با خوشحالی پذیرای ماست و هر چه در توان دارد به ما ارزانی می‌دارد.
در انجیل یوحنا باب ۸‌‏:۱-۱۱‏ داستان زنی را می‌بینیم که در شرایطی مشابه با داستان ما با عیسی روبرو می‌شود. او از لحاظ اخلاقی کاملاً شکست‌خورده است. برای خود امیدی متصور نیست، مرگ هر لحظه در کمین اوست. اما عیسی ‌مسیح با فیض و محبت خود او را می‌پذیرد. پیام عیسی به این زن این بود: «من نیز تو را محکوم نمی‌کنم، برو و دیگر گناه نکن.» دوستان عزیز کلام خدا به ما مژده می‌دهد که حتی هنگامی که از لحاظ اخلاقی شکست می‌خوریم از محبت خدا محروم نمی‌شویم. کافی است به سراغ او برویم تا همان صدا را بشنویم که «من نیز تو را محکوم نمی‌کنم........». حال به بررسی ویژگی سوم محبت خدا می‌پردازیم.

۳- خدا منتظر است که ما را محبت کند.

در کتاب اشعیای نبی باب ۳۰ داستان عجیبی وجود دارد. قوم اسرائیل بی‌وفایی خود را به خدا به‌دفعات به‌ثبوت رسانده بود. آن‌ها در هنگام بحران تقریباً همیشه به‌دنبال منابع امنیتی غیر از خدا می‌گشتند. شرح رابطۀ خدا با قوم اسرائیل را می‌توان در این عبارت زیبای حافظ: «از من همه اصرار و از او انکار» خلاصه کرد. اسرائیل دائماً خدای وفادار خود را انکار می‌کرد و خدا باز به‌دنبال این قوم بود. اما در این باب، پس از توضیح مفصل انکار مجدد اسرائیل، خداوند رویکردی باور نکردنی را در پیش می‌گیرد. در آیۀ ۱۸ می‌خوانیم: «و از این سبب خداوند انتظار می‌کشد تا بر شما رأفت نماید و از این سبب برمی‌خیزد تا بر شما ترحم فرماید...». خداوند منتظر است تا قوم خود را مشمول محبت خود نماید. پسر گمشدۀ باب ۱۵ انجیل لوقا نیز به هنگام بازگشت، خود را برای واکنش تند پدر آماده کرده بود. او انتظار غضب و نیشخندی دال بر سرخوردگی از جانب پدرش داشت. پسر گمشده به‌هیچ وجه از این واکنش‌ها متعجب نمی‌شد زیرا خود را مستحق آن‌ها می‌دانست. اما پدر منتظر او بود. انتظار پدر، انتظاری بس طولانی و مملو از امید و عشق بود. «اما هنوز دور بود که پدرش او را دیده، دل به روی بسوزاند و شتابان به‌سویش دویده، در آغوشش کشید و غرق بوسه‌اش کرد» (لوقا ۱۵‏‏‌:۲۰‏). دوستان عزیز کلام خدا به ما مژده می‌دهد که خدا منتظر ما است تا بسوی ما بدود و ما را غرق بوسه سازد.

چند سخن پایانی

نیچه، فیلسوف شهیر آلمانی می‌گوید: «خدا نیز دوزخی دارد، دوزخ او عشق به انسان است.» اما کلام خدا وعده می‌دهد خدا نیز بهشتی دارد، بهشت او عشق به انسان است. بیایید بار دیگر صدای سخن عشق خدا را شنیده از آن برخوردار شویم و دوباره با عشق او تازه شویم.
از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر
                            یادگاری که در این گنبد دوار بماند

۱۳۹۵ اردیبهشت ۵, یکشنبه

کتاب امثال ، راهنماییکتین برای موفقیت

کتاب امثال سلیمان راهنمایی برای موفقیت             

 


موری سالیسبوری
 
  
ترجمه: افشین لطیفزاده
هیچکس نمیخواهد نادان باشد. هیچکس از شکست لذت نمیبرد. اما از زمان سقوط انسان (پیدایش باب ۳)، شکست به سرنوشت طبیعی ما مبدل شد و جهالت جزئی از ذات ما گردید. همچون قایقی که جریان آب آن را با خود میبرد، ما نیز همواره در کوران جریانهای زندگی به مسیرهای نادرست کشانده میشویم. کتاب امثال سلیمان به ما میآموزد که چگونه خلاف جریان حرکت کنیم و چگونه حکیمانه در زندگی به موفقیت برسیم. اما موفقیت چه معنایی دارد؟ چالههای زندگی که باید از آنها اجتناب کرد چه میباشند؟ حکیم کیست؟ نادان کیست؟ اینها سؤالاتی هستند که کتاب امثال در پی پاسخگویی بدانهاست. مسیحیان طی قرون متمادی بهویژه برای تعلیم جوانان این کتاب را خوانده، به آن تعمق کرده و از آن بهره بردهاند.
 

ماهیت امثال سلیمان

۱-‏‏‏‏‏ راهنمای عملی برای زندگی: این کتاب شرح کامیابی در زندگی روزمره در خانه، محل کار، و جامعه است. امثال سلیمان کلیدهای لازم برای نیل به موفقیت را بهدست میدهد. شاهکلید موفقیت رابطۀ صحیح با خداوند است. برخورداری از ترسی آمیخته با احترام نسبت به خدایی که در پیشگاه او برای هر فکر، عمل، انگیزه و کلاممان مسئولیم، راه نیل به موفقیت است.
۲-‏‏‏‏‏ مجموعهای از ارزشهای خداپسندانه: تأکید بر ارزشهایی پیرامون خانواده، سختکوشی، خویشتنداری، عدالت، حکمت، صداقت، افتادگی و وفاداری، محتوای ارزشی این کتاب را بهنمایش میگذارد. این کتاب بهجای آنکه مجموعهای از قوانین را به ما ارائه کند، ما را تعلیم میدهد تا ارزشهای خوب را شناخته و با پیروی از آنها انتخابهای صحیح اخلاقی در پیش گیریم. تضادی که در این کتاب مابین ارزشهای خوب و بد صورت میگیرد، به ما انگیزه میبخشد تا با دیدن عواقب تصمیماتمان رفتار صحیح را پیشه کنیم. انتخابها، طرز تفکر، کلمات و اعمال ما همگی عواقبی را در بر دارد. حکمت، موفقیت را اما نابخردی تباهی را به ارمغان میآورد. به عبارتی دیگر آنچه میکاریم همان را درو میکنیم.
۳-‏‏‏‏‏ مجموعهای از ضربالمثلها (باب‌‌های ۱۰-‏‏‏‏‏۳۰): پس از ارائۀ مقدمهای طولانی (بابهای ۱-‏‏‏‏‏۹)، از باب ۱۰ به بعد با بیش از ۹۰۰ ضربالمثل روبرو میشویم. ۹ باب اول کتاب موضوعات و تمهای اصلی کتاب را توضیح میدهند. در واقع بابهای بعدی شرح عملی رسیدن به دستاوردهای ۹ باب اول است. ۹ باب اول که حالتی وعظگونه دارد دو هدف اصلی را تعاقب میکند. اول تشویق ما برای جستجوی صادقانه حکمت جهت کسب سعادت در زندگی و دوم نصایحی پیرامون روابطمان. سپس از باب ۱۰ به بعد این اصول در ضربالمثلهای کوتاه و بهیادماندنی بیان میشوند.
 

نویسنده امثال سلیمان

بهنظر میآید غالب این ضربالمثلها را سلیمان پادشاه (۱:‏۱ و ۱۰:‏۱)، نگارش و گردآوری کرده است. اما نویسندگان و گردآورندگان دیگری نیز در کتاب ذکر میشوند که عبارتند از:
۱-‏‏‏‏‏ سی گفتار حکما (۲۲:‏۱۷ – ۲۴:‏۲۲)
۲-‏‏‏‏‏ سایر گفتههای حکیمان (۲۴: ۲۳-‏‏‏‏‏۳۴)
۳-‏‏‏‏‏ مجموعۀ حزقیا در امثال سلیمان (بابهای ۲۵-‏‏‏‏‏۲۹)
۴-‏‏‏‏‏ سخنان آگور (۳۰:‏۱-‏‏‏‏‏۱۴)
۵-‏‏‏‏‏ سخنان لموئیل (۳۱:‏۱-‏‏‏‏‏۹)
 

هدف کتاب

هدف کتاب در هفت آیه اول باب ۱ "فراگیری حکمت" معرفی میشود. حکمت کتابمقدسی بر پایۀ رابطۀ صحیح با خدا و اعتماد بر او (۲۲:‏۱۹) و همچنین ترس آمیخته با احترام نسبت به خدا (همانا ترس خدا در ۱:‏۷ و ۹:‏۱۰) استوار است. این کتاب ما را تشویق میکند تا با در پیش گرفتن یک زندگی خداترس و پارساگونه موفقیت را در زندگی تجربه کنیم. این کتاب برای عامۀ مردم نوشته شده و نصایح آن عملی و مربوط به زندگی روزمرۀ همه ماست. اعمال حکمتآمیز ما را در مسیر امنیت قرار میدهد، اما راه نابخردی با خطرات گوناگون دست به گریبان است.
چرا ضربالمثل؟
سلیمان حکیمترین انسان عصر خود بود. او میدانست که ضربالمثل به‌‌راحتی در خاطرهها میماند و از نیروی محرکۀ بالایی برای تشویق خوانندگانش برخوردار است. از این رو سلیمان از این ابزار نیرومند برای انتقال مفاهیم مهم حکمت استفاده کرده است. او با انشای دو مصرع موزون که در ارتباط با یکدیگر هستند پیام بامعنای خود را منتقل میکند. این دو مصرع موجز و به گونهای بیان میشوند که توجه را جلب کرده، ما را به فکر وامیدارد. لازم به یادآوری است که سلیمان تنها فردی نبود که از این نوع گفتار بهره جست. عیسای مسیح، او که بزرگتر از سلیمان است نیز از آن استفاده کرد (برای نمونه نگاه کنید به انجیل متی ۲۰:‏۱۶). امروزه نیز سیاستمداران و سخنوران برای انتقال ایدۀ اصلی خود از این نوع گفتار بهره میجویند.
 

صداها و انتخابها: دو راه متضاد

یکی دیگر از ابزارهایی که در این کتاب برای جلب توجه وجود دارد، صنعت "شخصیتبخشیدن" (Personification) است. بدین معنی که در بارۀ موضوع یا مفهومی چنان سخن میگوییم که گویی او را شخصی با قابلیتهابی انسانی در نظر میگیریم. برای مثال بانوی حکمت در رقابت مستقیمی با زنِ نابخرد بهسر میبرد (بابهای ۸-‏‏‏‏‏۹). این دو زن که درواقع دو مفهوم در ذهن سلیماناند ما را دعوت به پیروی از خود میکنند. گوش دادن و انتخاب کردن یکی از آنان، دو سرنوشت متضاد را برای ما رقم میزند. تنها یک راه صحیح وجود دارد و آن نیز راهِ بانوی حکمت است. خواننده نه در برابر دو موضع ذهنی، بلکه در مقابل دو راه عملی زندگی قرار میگیرد. درک راهِ بانوی حکمت در نهایت به سعادت ختم میشود.
امثال سلیمان با بیان طرق متضاد بر اهمیت تفاوت دو راه حکمت و جهالت تأکید میکند. بهکار گیری عبارات تضادگونه همچون حکمت و جهالت، پارسایی و شرارت، سختکوشی و تنبلی، افتادگی و تکبر، فقر و ثروت همگی بر اهمیت شنیدن صدای بانوی حکمت در برابر زنِ نابخرد و در پیش گرفتن راه حکمت بر جهالت تأکید میکنند.
 

حکیم کیست؟

حکمت یعنی خداپسندانه زیستن و این امر با زندگی اخلاقی ما مرتبط است. حکمت یعنی توانایی برگزیدن انتخابها، افکار و اعمال صحیح در زندگی. حکمت یعنی به بهترین شکل سخن گفتن در بهترین زمان و به بهترین شکل عمل کردن در مناسبترین مکان. حکمت راه سعادت و کامیابی است و هدف آن شکل دادن شخصیت است. امثال بیشتر بر شخصیت تا عمل تأکید دارد. شخصیت ما در منشمان جلوهگر میشود و رفتارهای ما همیشه پیامدهایی را به بار میآورد.
حکمت یعنی موفقیت در هنر خوب زیستن است. حکمت تلفیقی از تجربه عملی، قضاوت اخلاقی، تیزهوشی، مهارت اجتماعی و خلاقیتی است که ریشه در انضباط و ترس از خدا دارد.
 

چه کسی حکیم نیست؟

نقطۀ مقابل حکمت نه عدم توانایی ذهنی، بلکه فساد اخلاقی است. نابخرد با لجاجت و نادیده گرفتن راههای خدا رو به تباهی میرود. در امثال سلیمان «نابخرد کسی است که خودخواهانه میزید و در پی ارضای خواستههای خویش است و غیر از خود مرجع اقتداری برای رفتارهایش نمیشناسد.» از این رو نابخردی مترادف با سقوط اخلاقی و بیوفایی به اهداف الاهی است. هنگامی که در امثال ۱۴:‏۷ میخوانیم «همنشین نادان مشو»، منظور آن نیست که از اشخاص تحصیلنکرده و یا معلولان فکری فاصله بگیریم. دلیل این امر در مصرع دوم بیان میشود: «زیرا معرفت را بر لبانش نخواهی یافت.» شخص نابخرد به دلیل عدم خداترسی (مزمور ۱۴:‏۱) در جادۀ تباهی حرکت میکند و از او نمیتوان حکمت آموخت.
 

چگونه میتوان حکیم شد؟

مطابق کتاب امثال سلیمان حکمت هدیهای از جانب خداست. اما ما باید با جدّیت در پی آن باشیم و آن را پرورش داده در عمل پیاده کنیم. حکمت مهارتی است که باید آن را آموخت. عهدجدید نیز بر این حقایق صحه میگذارد و به ما تعلیم میدهد که بهترین حکمت انسانی از انجام خواست الاهی قاصر است. مسیح تنها امید ماست زیرا که او حکمت خدا برای ماست (اول قرنتیان ۱:‏۳۰، ۳:‏۱۹، دوم قرنتیان ۱:‏۱۲، کولسیان ۲:‏۳). امثال سلیمان همچون نشانههایی است که راه صحیح را به ما نشان میدهد اما مسیح به ما نیرو میبخشد تا در این راه گام برداریم.
 

ضربالمثل چیست؟

تلاشهای بسیاری برای تعریف ضربالمثل ارائه شده است. یکی از این تعاریف این است: بیان موجز و هنرمندانۀ یک اصل کلی.
موجز و کوتاه: گویی عصارۀ افکار و شیرۀ بصیرت با دقت بهصورتی موجز اما با نیرویی مثالزدنی بیان میشود.
هنرمندانه: همچون اثر هنری در پی بالاترین تأثیر بر شنونده است. نیرو و زیبایی هنری عبارت، فکر ما را در برمیگیرد. گاه با تصویرسازی، بازی کلمات، کنایه و تضاد سخن میگوید. بیان خلاقانه دیدگاههای نوینی را به عرصۀ ظهور میآورد.
اصل کلی: معرف آن است که ضربالمثل مختص به شرایط مشخصی است. اگر آن را در شرایط مشخص به اجرا در نیاوریم قوت آن را از بین بردهایم. ضربالمثل‌‌ها اصول کلی را به نمایش میگذارد و نباید آنها را برای همه سناریوها و شقوق بهکار برد.
 

ضربالمثلهای عام و ضربالمثلهای ادبی

در کتابمقدس دو نوع ضربالمثل را میتوان از یکدیگر تشخیص داد:
۱-‏‏‏‏‏ ضربالمثلهای عام (گفتار عامیانه): این ضربالمثلها در همۀ زبانها به چشم میخورد. آنها بسیار کوتاهند (معمولاً یک مصرع) و معنایشان در آن جامعه درک میشود. این ضربالمثلها به شکل خودجوش در جامعه نشو و نما پیدا میکند. کتابمقدس چند نمونه از این ضربالمثلها را به شکل جسته و گریخته بیان میکند. برای نمونه اول سموئیل ۲۴:‏۱۳، اول پادشاهان ۲۰:‏۱۱، ارمیا ۳۱:‏۲۹، حزقیال ۱۸:‏۲ و ۱۶:‏۴۴.
۲-‏‏‏‏‏ ضربالمثلهای ادبی: معلمان حکمت سازندۀ این نوع از ضربالمثلها هستند. معمولاً دو مصرع به شکل موزون که در آن مصرع دوم به توضیح مصرع اول میپردازد، شکلدهندۀ این ضربالمثلهاست. گاه مصرع دوم در تضاد با مصرع اول قرار میگیرد و گاه نیز تصویری از مصرع اول را ترسیم میکند. در همۀ این موارد رابطۀ دو مصرع معنایی خاص را در ذهن خواننده تداعی میکند. این ضربالمثلها بر خلاف نوع اول به جامعه خود برای درک و تفسیرشان نیاز ندارند. کتاب امثال سلیمان و همچنین بخشهایی از کتاب جامعه جایگاه این نوع از ضربالمثلهاست. این امکان وجود دارد که برخی از آنان در ابتدا به مقولۀ گفتارهای عامیانه تعلق داشتند اما سپس با افزوده شدن مصرع دیگری به آن تبدیل به ضربالمثلهای ادبی شدند. برای نمونه در اول سموئیل ۲۴:‏۱۳ با ضربالمثل عامی روبرو میشویم که میگوید «شرارت از شریران صادر میشود.» اما در امثال سلیمان ۲۱:‏۱۰ این ضربالمثل عام با افزودن مصرع دیگری تبدیل به ضربالمثل ادبی میگردد: «جان مرد شریر مشتاق شرارات است، چشمان او بر همسایهاش ترحم نمیکند.» در امثال سلیمان ۱۲:‏۶ همین ضربالمثل به شکل تضادگونه در مصرع دوم بیان میشود: «سخنان شریران در کمین خون است، اما دهان صالحان آنان را میرهاند.»
 

تفکر بر امثال

بدون اندیشیدن و صرف وقت نمیتوان این ضربالمثلها را در زندگی به کار برد. معنای برخی از ضربالمثلها بسیار ساده و مستقیم است. چرا که ما غالباً نیاز به یادآوری حقایق داریم. ما بر حقایق آگاهی داریم ولی آنها را فراموش کرده در زندگی بهکار نمیبندیم. این نوع از ضربالمثلها نقش یادآوری را ایفا میکنند. اما دیگر ضربالمثلها نیازمند مطالعه و تعمقاند. پیام آنها تعمداً مبهم بوده تا ما را به تفکر وادارند.
برای درک بهتر یک ضربالمثل راهکارهای زیر مفید میباشد:
۱-‏‏‏‏‏ هر ضربالمثل را در قیاس با سایر بخشهای دیگر کتابمقدس بسنجیم. دنیای ضربالمثل چنان فشرده است که نمیتوان از آنها یک قانون استخراج کرد که در همه شرایط قابل اطلاق باشند. آنها به دلیل موجز بودنشان توان اطلاق به همه شرایط ممکن را ندارند. ضربالمثل بیانگر اصل یا اصول غیرقابل تغییر نیست.گاه ضربالمثلها در نقطۀ مقابل یکدیگر قرار میگیرند. برای نمونه امثال ۲۶:‏۴و۵ میگوید: «جاهل را مطابق جهالتش پاسخ مده» اما در آیه ۵ میخوانیم «جاهل را مطابق جهالتش پاسخ ده»؟ حکمت میداند که در رویارویی با هر شرایطی چه پاسخی مناسبتر است. سختکوشی و پارسایی عموماً به سعادت ختم میشوند و تنبلی و شرارت به فقر میانجامد (امثال سلیمان ۱۰:‏۴). اما میتوان دولتی با شرارت اندوخت و در عین فقر پارسا بود (امثال ۱۵:‏۱۶ و ۲۸:‏۶).
۲-‏‏‏‏‏ بهخاطر داشته باش که امثال اصول کلی و نه قانون و وعده است. بسیاری از مسیحیان امثال سلیمان را همچون وعدههای خدا برای خود میخوانند و بدین ترتیب در درک آنها دچار مشکل میشوند. برای نمونه در امثال ۱۶:۳ میخوانیم: «کارهای خویش را به خداوند بسپار که تدبیرهایت استوار خواهد شد». میتوان این ضربالمثل را بهعنوان قدمی ساده و ضمانتی برای کسب موفقیت خواند. اما برای سعادت عوامل دیگری از جمله ارادۀ خدا نیز وجود دارند. به سخن دیگر هر یک از ضربالمثلها همچون قطعات پازل میباشند که قرار گرفتن آنها در کنار یکدیگر تصویر ایدهال را شکل میدهند. نباید هیچ قطعهای را بهعنوان تصویر نهایی در نظر گرفت. و یا در امثال ۲۲:‏۶ میخوانیم: «جوان را در رفتن به راهی که در خور اوست تربیت کن که تا پیری هم از آن منحرف نخواهد شد.» بهنظر میآید که با وعدهای باشکوه برای والدین در این ضربالمثل روبروییم. اما در این کتاب با اصول کلی و نه قوانین لایتغیر مواجه هستیم. هدف از این ضربالمثلها ایجاد انگیزش برای در پیش گرفتن راه صحیح است و نباید به آن بهعنوان ضمانت قطعی برای گرفتن نتیجۀ دلخواه نگاه کرد.
۳-‏‏‏‏‏ معنای هر مصرع در نور مصرع دیگر درک شود. معمولاً مصرع اول نشانههایی برای تفسیر مصرع دوم بهدست میدهد و مصرع دوم به درک مصرع اول کمک میکند. برای مثال در امثال ۱۰:‏۱ میخوانیم: «پسر حکیم مایۀ شادمانی پدر است اما پسر نادان مادر خویش را غصه‌‌دار میسازد.»
در این ضربالمثل "پدر" را در مصرع اول و "مادر" را در مصرع دوم میبینیم. اگر این دو مصرع را جداگانه از یکدیگر مطالعه کنیم گویی در تربیت فرزند شادی همیشه از آن پدران و غصه از آنِ مادران است. اما شادی و غم والدین برای فرزند از آنِ هر دوی آنهاست و هر دو در غم و شادی بزرگ کردن فرزندشان سهیماند.
۴-‏‏‏‏‏ به شرایط اولیه ضربالمثل فکر کن. کاربرد امثال سلیمان در وهلۀ اول برای تربیت جوانانی بود که برای کار در دربار پادشاه آماده میشدند. اما این نوشتهها کاربرد گستردهتری نیز داشت و مهمترین آنها در خانواده و امور مربوط به آن بود. مضافاً عبارت پدر و پسر می‌‌تواند به معلم و شاگرد هم نیز اشاره کند. برای نمونه امثال ۱۲:‏۱۷ میگوید: «شخص امین حقیقت را بیان میکند، شاهد دروغین فریب را.» این ضربالمثل را میتوان در فضای دادگاه بهگونهای درک کرد که متفاوت از فضای خارج از دادگاه باشد. در فضای عادی میتوان شخصیت فرد را با توجه به شهادتی که پیرامون کلامش است ارزیابی کرد. اگر به گفتۀ همگان کلام فرد قابل اتکا و خودِ او فرد نمونهای باشد، میتوان نتیجه گرفت که با شخص درست و قابل اتکایی روبروییم. در انجیل متی ۷:‏۲۰ میخوانیم: « ایشان را از میوههایشان خواهید شناخت» که اشارهای به شناخت شخص بهواسطۀ رفتار و اعمالش است. مطابق امثال ۱۲:‏۱۷ اگر پیرامون واقعهای مشترک دو گزارش متضاد وجود داشته باشد با نگاه به عیار شخصیتی گزارشدهندگان میتوان به صحت و یا کذب گزارش داده شده پی برد.
۵-‏‏‏‏‏ برای ضربالمثل تنها یک معنی قائل نشویم. ضربالمثلها ماهیتاً خاصیت پروازی دارند و در زندان محبوس نمیشوند. برای نمونه امثال سلیمان ۲۲:‏۲۸ میگوید: «حدود دیرین را که پدرانت قرار دادهاند، جابهجا مکن.» بهنظر میآید این ضربالمثل به قانون رعایت مرزهای محدود املاک اشاره میکند. در کتاب تثنیه ۱۹:‏۱۴ با این قانون روبرو میشویم: «در سرزمینی که یهوه خدایتان برای تصرف به شما میدهد، در مِلکی که به دست خواهید آورد، مرز همسایه خویش را که پیشینیان نهادهاند، تغییر ندهید.» در فضای امثال باید برای این ضربالمثل حیطۀ معانی و کاربردهای دیگری را در نظر بگیریم. آیا نمیتوان از این ضربالمثل درک کرد که معیارهای اخلاقی نسلهای گذشته را حفظ کنیم و اجازه ندهیم گذر زمان به نازل شدن استانداردهای اخلاقی بینجامد؟
۶-‏‏‏‏‏ به ضربالمثلهای قبل و بعد اگر کمکی به درک میکنند نگاه کنیم. معمولاً ضربالمثلها را باید بهعنوان واحدی مستقل و قائم به ذات و نه همچون جملات یک پاراگراف خواند. اما نمونههایی از امثال را میتوان یافت که قرار گرفتن یک ضربالمثل کنار دیگری کمک بهتری به درک آن میکند. برای نمونه امثال ۲۵:‏۱۶ میگوید: «اگر عسل یافتی به اندازه بخور، مبادا از آن سیر شوی و قیاش کنی.» این ضربالمثل نوری بر ضربالمثل بعدی میاندازد که میگوید «از زیاده رفتن به خانۀ همسایهات بپرهیز مبادا از دیدنت سیر شود و از تو بیزار گردد.» پرواضح است که عسل خوردن با رفتن به خانۀ همسایه در این دو ضربالمثل ارتباط معنایی دارد. و یا در امثال ۲۴:‏۱۰ میخوانیم «اگر در روز فاجعه سستی کردی چه اندک قدرتی داری!» درک این ضربالمثل بدون مطالعۀ دو ضربالمثل بعدی بسیار دشوار است. در آیات ۱۱ و ۱۲ بر اهمیت توجه بر وضعیت مظلومان تأکید میشود. در نور آیات ۱۱ و ۱۲ درمییابیم که اگر به هنگام بروز فاجعه و مصیبتی در زندگی دیگران سستی و سهلانگاری از جانب شخصی بهظاهر توانا صورت گیرد، این امر نشان آن است که شخص درواقع از قدرتی برای نجات و رهایی دیگران برخوردار نیست.
۷-‏‏‏‏‏ آگاهی از پیشزمینههای فرهنگی. در امثال سلیمان ۲۳:‏۱۳-‏‏‏‏۱۴ میخوانیم «از ادب کردن جوان ابا مکن، چوب تنبیه او را نخواهد کشت. چوبش بزن که جانش را از مرگ خواهی رهانید.» برای درک این آیه باید به متن کتاب تثنیه باب ۲۱:‏۱۸-‏‏‏‏‏۲۱ توجه کرد. در متن تثنیه مجازات فرزند یاغی مطابق با شریعت ابراز میشود. بدون درک متن مبنا (تثنیه) درک این ضربالمثلها با مشکل مواجه میشود. مثال دیگر در امثال ۲۹:‏۲۴ یافت میشود که میگوید: «شریک دزد، دشمن جان خویش است، او قسم داده میشود اما هیچ نمیگوید.» معنی این ضربالمثل در پرتو لاویان ۵:‏۱ و داوران ۱۷:‏۲ بهتر درک میشود.
 
چگونه امثال را بخوانیم؟
برخی از مسیحیان نامی عادت به قرائت یک باب از کتاب امثال سلیمان را هر روز در مطالعۀ خود گنجاندهاند. بدین ترتیب میتوان این کتاب را دوازده بار در سال مطالعه کرد. من این نظر را قبول دارم بهشرط آنکه حداقل بر یکی از ضربالمثلها تعمق کافی صورت گیرد. زیرا برکت امثال نه صرفاً در قرائت آن بلکه در مزهمزه و هضم کردن آن است. باید اجازه دهیم تا این سخنان حکیمانه فکر و عمل ما را دگرگون سازند.