۱۳۹۶ تیر ۱۰, شنبه

عيسي كيست؟

عيسي ناصري براي شما كيست؟زندگي شما در اين دنيا و در ابديت بستگي به پاسخ شما به اين پرسش دارد.

dove
به نظر شما او كيست......
 برجسته‌ترين شخص در تمام ادوار؟
بزرگترين رهبر؟
بزرگترين استاد؟
كسي كه نيكوترين كارها را براي بشريت انجام داد؟
كسي كه مقدسترين زندگي را كه هيچ كس هرگز نزيسته بود زيست؟

امروزه به هر كجاي دنيا كه برويد, با پيروان هر مذهبي كه صحبت نماييد, صرف‌نظر از اينكه چقدر نسبت به مذهب خويش متعهد مي باشند، اگر چيزي درباره تاريخ بدانند، بايد بپذيرند كه هرگز كسي مانند عيساي ناصري وجود نداشته است.
عيسي مسير تاريخ را تغيير داد. حتي تاريخ روزنامه صبحي كه در دست داريد گواه بر اين اصل مي‌باشد كه عيساي ناصري 2000 سال پيش بر روي زمين مي‌زيست.
B.C (ق. م) يعني قبل از مسيح و( A.D (Anno Domini  يعني سالهاي خداوند.
پيشگويي ظهور عيسي
صدها سال قبل از تولد عيسي،كتب مقدسه نبوت انبياي اسرائيل را در مورد ظهور وي به ثبت رسانيدند. عهد عتيق كه به وسيله اشخاص بسياري در طي مدت 1500 سال نگاشته شده است, شامل 300 نبوت در مورد آمدن وي مي‌باشد. تمامي اين جزئيات و همچنين تولد معجزه آسا, زندگي عاري از گناه, معجزات بسيار, مرگ و قيام او تماماً به واقعيت پيوستند. زندگي‌اي كه عيسي زيست, معجزاتي كه او كرد, سخناني كه او گفت, مرگش بر روي صليب, قيام او, عروج او به آسمان، همه اين اصل را بيان مي‌كنند كه او تنها يك انسان نبود, بلكه بيش از يك انسان بود. عيسي اعلام نمود كه "من و پدر يك هستيم، هيچ كس نزد پدر جز به وسيله من نمي‌آيد". (يوحنا 14: 6)
زندگي و پيام او موجب تغيير مي‌گردد
هر گاه به زندگي و تاثير عيساي ناصري از ديد تاريخ نظري بيفكنيد،مشاهده خواهيد نمود كه حضور او و پيامش همواره در زندگي مردم واقوام باعث تغييرات بزرگي گرديده‌اند. هر جا كه تعاليم او تاثير خودرا بر جاي گذاشته، تقدس ازدواج، حقوق زنان، حق 5000راي، تاسيس مدارس و دانشگاهها جهت تحصيلات عاليه, وضع قوانين براي محافظت از كودكان، برچيده شدن برده‌داري و هزاران تغيير مفيد ديگر به زندگي‌هاي شخصي نيز به گونه‌اي برجسته تغيير يافته است. براي مثال، " ليوو والاس " يك ژنرال مشهور و نابغه در ادبيات، به عنوان يك ملحد شناخته شده بود. براي مدت دو سال، آقاي "والاس" مشغول مطالعه در برجسته‌ترين كتابخانه‌هاي اروپا و آمريكا بود. او در جستجوي اطلاعاتي بود تا به وسيله آنها مسيحيت را براي هميشه نابود سازد. هنگام نگارش دومين فصل كتابي كه او بدين منظور مي‌نوشت، گريه‌كنان در حالي كه زانو زده بود فرياد بر آورد : " عيسي ، اي خداي من و اي خداوند من" و اينچنين مسيح را يافت. با چنين مدرك محكم و غير قابل بحثي او ديگر نمي‌توانست خداوندي و پسر خدا بودن عيسي را انكار كند. بعدها " ليو والاس" كتاب "بنهور" كه يكي از بزرگترين رمانهاي قرن به زبان انگليسي است و داستان آن در دوران زيست مسيح اتفاق افتاده را به رشته تحرير درآورد. همينطور "سي.اس.لوئيس"، پروفسور دانشگاه آكسفورد انگلستان كه از عرفاي منكر وجود خدا بود و سالهاي متمادي الوهيت مسيح را انكار مي‌كرد نيز در صداقتي عقلاني پس از مطالعه عميق و گسترده براي يافتن دلايلي جهت اثبات الوهيت مسيح، پذيرفت كه عيسي همان خدا و منجي است.
خداوند، دروغگو، يا ديوانه؟ 
" لوئيس" در كتاب مشهورش به نام "مسيحيت صرف" اين جمله را بيان مي‌كند: "شخصي كه تنها يك انسان است و چيزهايي را مانند عيسي مي‌گويد نمي‌تواند يك استاد بزرگ اخلاق باشد".
او مي‌تواند يك ديوانه باشد- همطراز با مردي كه مي‌گويد خود يك تخم‌مرغ آبپز است- يا بايد شيطان مجسم جهنمي باشد.
شما بايد انتخاب كنيد. او يا پسر خدا بوده و هست يا يك مرد ديوانه يا چيزي بدتر از آن. شما يا مي‌توانيد او را يك ديوانه تلقي كنيد يا به پايش بيفتيد و او را خداوند خود خطاب نماييد. ولي خواهش مي‌كنم درباره او اين سخن بي‌معني را نگوييد كه او يك استاد بزرگ بشريت بود. او چنين بابي را براي ما نگشوده است.
عيسي مسيح براي شماكيست؟ زندگي شما بر روي اين جهان و در ابديت بستگي به پاسخ شما به اين پرسش دارد.
تمامي اديان توسط انسان پايه‌گذاري شده‌اند و بر پايه فلسفه‌هاي انساني، قوانين و ميزانهاي رفتاري استوار گرديده‌اند. اگر بنيانگزاران اين اديان را از قوانين و نحوه پرستش آنها خارج سازيد، شاهد تغيير كوچكي در آنها خواهيد بود.
ولي عيسي مسيح را از مسيحيت خارج نماييد، هيچ چيز ديگري باقي نخواهد ماند. مسيحيت كتاب مقدسي تنها فلسفه‌اي براي زندگي نيست و نه استانداردهاي اخلاقي براي اطاعت از مراسم مذهبي. مسيحيت واقعي بر پايهاي اساسي يعني رابطه‌اي شخصي با خداوند و منجي زنده و قيام كرده استوار مي‌باشد
بنيانگزار قيام كرده
عيساي ناصري بر روي صليب مصلوب شد، در قبري قرض شده دفن و در روز سوم از مردگان قيام نمود. مسيحيت در اين خصوص بينظير است.
هر گونه بحث در مورد اعتبار مسيحيت بستگي به اثبات قيام عيساي ناصري دارد.
در طي قرون متوالي عالمان بزرگ تصميم گرفته‌اند كه قيام او را به اثبات برسانند. آنها ايمان آورده و اكنون نيز ايمان دارند كه عيسي زنده است.
"سايمون گرينليف" متصدي حقوقي ثبت در مدرسه قانون هاروارد پس از مطالعه و تفحص درباره واقعه قيام كه توسط نويسندگان اناجيل به دست ما رسيده است، به اين نتيجه ميرسد كه "غير ممكن است آنها بتوانند بر عقايد خود مبني بر قيام نكردن عيسي از مردگان اصرار نمايند. حقايق نقل شده در اناجيل اين را اثبات مي‌نمايد كه اگر آنها اين اصل را نميفهمند و به آن اطمينان ندارند پس ساير اصول را نيز نخواهند فهميد".
"جان سينگلتون كپُلي " كه بعنوان يكي از مغزهاي حقوقي در تاريخ بريتانيا شناخته شده است چنين نظر مي‌دهد كه: "من بسيار خوب مي‌دانم كه مدرك و گواه چيست و اين را به شما ميگويم كه رويدادي مانند قيام هرگز قابل انكار نمي‌باشد".
دلايلي براي ايمان
قيام هسته مركزي ايمان يك مسيحي است. دلايل متعددي براي اين مسئله كه چرا كسي كه در مورد قيام مطالعه مي‌نمايد به واقعيت آن ايمان مي‌آورد، وجود دارد:
 
boatپيشگويي: ابتدا، عيسي خود پيشگويي كرد كه مرده و قيام خواهد نمود و مرگ و قيام او همان گونه اتفاق افتاد كه وي پيشگويي كرده بود. ( لوقا 18: 31-33 )
 قبر خالي: دوم، قيام تنها پاسخ موجه براي قبر خالي اوست.  اين داستان كتاب‌مقدسي نمايانگر قبري است كه بدن مسيح را در آن  گذاشته و به وسيله سنگي عظيم مسدود و در احاطه سربازان رومي قرار گرفته بود. 
 اگر كسي ادعا مي‌نمايد كه عيسي نمرده بلكه ضعيف شده بود، پس نگهبانان و سنگ مي‌توانستند از فرار او جلوگيري نمايند- يا از هرگونه كوششي توسط پيروان او جهت آزاد ساختنش ممانعت بعمل آورند.
دشمنان عيسي هم بدن او را بر نمي‌داشتند زيرا گمشدن بدن او تنها موجب تشويق ايمان پيروانش در مورد قيام او مي‌شد.

ملاقاتهاي شخصي: سوم، قيام تنها پاسخ براي ظهور عيسي مسيح به پيروانش مي‌باشد. پس از قيامش عيسي حداقل ده بار به آناني كه او را مي‌شناختند و به مردم بسياري مثلاً 500 نفر در يك بار ظاهر شد.  خداوند ثابت كرد كه اين ظاهر شدنها توهم نيستند زيرا او با آنها غذا خورد ، حرف زد و آنان او را لمس كردند. ( اول يوحنا 1:1)

تولد كليسا: چهارم، قيام تنها پاسخ مستدل براي شروع كليساي مسيحي ميباشد. كليساي مسيحي بزرگترين بنيادي است كه تاكنون در تاريخ جهان به وجود آمده است. قسمت اعظم محتواي موعظه در اولين جلسه اين كليسا در مورد قيام بود.
اعمال 2: 14-36 ) بدون شك، كليساي اوليه آگاه بود كه قيام مسيح پايه و اساس  پيامش مي‌باشد. دشمنان عيسي در واكنش به ايجاد كليسا مي‌توانستند در صورت داشتن بدن مرده عيسي به سادگي با ارائه آن در هر زمان  شاگردان را از موعظه به قيام باز دارند ولي هرگز اينچنين نشد زيرا او بالفعل از مردگان قيام كرده بود.

زندگيهاي تغيير يافته: پنجم، قيام تنها دليل منطقي براي پاسخ در مورد زندگيهاي تغيير يافته شاگردان است. آنها پيش از قيامش او را ترك كردند، پس از مرگش گرفتار ترس و ياس شده بودند. آنها انتظار نداشتند كه عيسي از مردگان قيام  نمايد. ( لوقا 24: 1-11 )
بعدها پس از قيامش و تجربه آنها در روز پنطيكاست، همين مردان و زنان مايوس و بيهدف با قدرت مسيح قيام كرده ، تغيير يافته و در نام عيسي مسيح جهان را شورانيدند. بسياري زندگي خود را به خاطر ايمانشان از دست دادند، ديگران به طور وحشتناكي تحت جفايا قرار گرفتند. شجاعت آنها و رفتارشان به خاطر درك اين مسئله بود كه آنها مجرميت خود را ميدانستند يعني ايمان به واقعيت قيام عيسي مسيح و اين اصلي ارزشمند براي مردن محسوب مي‌گشت.
در طي 40 سال كار با پيروان عقل و منطق در دنياي دانشگاهي، كسي را نديده‌ام كه درباره اين واقعه عميقاً مطالعه نموده باشد و الوهيت و قيام عيسي ناصري برايش اثبات نشده باشد و نپذيرد كه او پسر خدا و مسيح موعود است.
كساني هم كه ايمان ندارند خودشان صادقانه مي‌گويند كه من وقتي را براي مطالعه كتا‌ب‌ مقدسي و حقايق تاريخي درباره مسيح نگذاشته‌ام.
jesusandgirlخدايي زنده: به خاطر قيام عيسي، پيروان راستينش نه تنها به عنوان يك بنيانگزار مرده اخلاق به او نمي‌نگرند بلكه در رابطه‌اي زنده و شخصي با  خداي زنده بسر مي‌برند. عيسي مسيح امروز زنده است و وفادارانه آناني را كه به او ايمان دارند و از او اطاعت مي‌نمايند بركت مي‌دهد.
در طي قرون متمادي بسياري عيسي مسيح و ارزش او را شناخته‌اند، و به جمع كساني كه جهان را تحت تاثير قرار داده‌اند، پيوسته‌اند.
فيلسوف و فيزيكدان فرانسوي "بلزپاسكال" درباره احتياج انسان به مسيح چنين مي‌گويد: " در قلب هر انساني خلاءاي وجود دارد كه تنها خداوند به وسيله پسرش عيسي مسيح مي‌تواند آن را پر سازد".

آيا شما مشتاق هستيد كه عيسي مسيح را به عنوان منجي زنده خود بشناسيد؟ همان گونه كه اين جمله نشان مي‌دهد، عيسي اشتياق فراوان دارد تا رابطه‌اي محبت‌آميز و شخصي را با شما آغاز نمايد. عيسي تمامي مقدمات لازم جهت اين كار را انجام داده است.

۱۳۹۵ بهمن ۱۸, دوشنبه

مالکوم استیِر

 

معنی "پیمان‌"

اگر بخواهیم پیمان کتاب‌مقدس را در یک لغت خلاصه کنیم‌، می‌توانیم از لغات مختلفی استفاده کنیم‌؛ اما شاید بهترین کلمه‌، لغت "رابطه‌" باشد. انسان آفریده شد تا با خدا شراکت و رفاقت داشته باشد. مقصود خدا از خلقت ما این بود که بوسیلۀ توکل و ایمان کامل به او و اراده‌اش‌، او را جلال بدهیم و همچنین با او مشارکت معنوی داشته باشیم و از نعماتش بهره‌مند شویم‌. پس خدا می‌خواهد که با ما در تماس باشد؛ او همچنین می‌خواهد که این رابطه رسمیت بیابد. ما در زندگی روزمره از واژگان مختلف مانند قرارداد، موافقت‌نامه‌، و پیمان‌، برای روابط رسمی استفاده می‌کنیم‌. مردم از طریق عقد و امضای قرارداد، تعهدات و وعده‌های خود را رسمیت می‌بخشند. اینها همه جزو زندگی عملی ما می‌باشد. در کتاب‌مقدس نیز مشاهده می‌کنیم که همان خدایی که می‌خواست با ما ارتباط داشته باشد، تصمیم گرفت که با ما قراردادی منعقد کند. البته این عهد و پیمانی که خدا می‌خواهد با ما منعقد سازد، با قراردادهای انسانی فرق دارد. ما و خدا طرفینِ مساوی قرارداد نیستیم‌، چون این خداست که پیشقدم شده و منشأ آن فیض و محبت اوست‌. برای درک اهمیت این پیمان در نقشۀ خدا، می‌توانیم به کتاب‌مقدس مراجعه کنیم‌. این کتاب به دو قسمت تقسیم شده است‌: عهدعتیق و عهدجدید. البته این تقسیم‌بندی‌، در نسخه‌های اصلی نیامده است‌. ولی موضوع اصلی این کتاب‌، از آغاز تا پایان‌، "پیمان خدا با انسان‌" می‌باشد.

پیمان در عهدعتیق‌

در سفر پیدایش فصل‌های ۶ و ۹ خدا با نوح و همۀ انسانها عهدی می‌بندد و وعده می‌دهد که دیگر از طریق طوفان دنیا را نابود نسازد. در سفر پیدایش ۱۲، ۱۵ و ۱۷ خدا با ابراهیم و نسل او یعنی اسحاق و یعقوب عهدی می‌بندد و وعده می‌دهد که همۀ مردم دنیا به وسیلۀ او برکت یابند. سال‌ها می‌گذرد و در آن زمانی که بنی‌اسرائیل در مصر زیر ظلم بسر می‌بردند، «خدا نالۀ ایشان را شنید و خدا عهد خود را با ابراهیم و اسحاق و یعقوب به‌یاد آورد» (خروج ۲:‏۲۴). در نتیجه خدا از طریق موسی آنها را نجات می‌دهد. ولی نقشۀ خدا خیلی بیشتر از نجات بنی‌اسرائیل از بندگی بود. خدا می‌خواهد با انسان در تماس باشد و برای خود قومی به‌وجود آورد. بنابراین خدا می‌فرماید: «و من شما را از زیر مشقت‌های مصریان بیرون خواهم آورد و شما را از بندگی ایشان رهایی دهم و شما را نجات دهم و شما را خواهم گرفت تا برای من قوم شوید و شما را خدا خواهم بود» (سفر خروج ۶:‏۶-۷). پس رابطۀ خدا با انسان بر اساس این پیمان در این زمان توسعه می‌یابد. به همین دلیل خدا دستور می‌دهد که خیمۀ مخصوصی که خیمۀ عبادت باشد، بسازند تا او بتواند همچون یک همسایه در میان قوم خود ساکن شود. در این زمان خدا قوانین خود را به قوم می‌دهد تا ایشان بدانند به‌عنوان قوم خدا چگونه باید رفتار نمایند. خدا همچنین مراسم قربانی را برقرار می‌سازد تا رابطه میان او و قومش حفظ شود. در زمان داود خدا عهدی جاودانی با او می‌بندد و وعده می‌دهد که پادشاهی او هرگز پایان نپذیرد (دوم سموئیل ۷).
پس با اینکه ما در عهدعتیق با چند پیمان مختلف بر می‌خوریم‌، اما می‌توانیم بگوییم که همۀ آنها حول و حوش یک نکته اصلی می‌چرخند و آن این وعدۀ خداست که فرموده‌: «من خدای شما خواهم بود و شما قوم من.»
پاسخ بنی‌اسرائیل به پیمان خدا
اما متأسفانه وقتی ما تاریخ قوم خدا را مورد بررسی قرار می‌دهیم‌، فقط با قصور و شکست مواجه می‌شویم‌. قوم اسرائیل نتوانستند پیمان خدا را نگه دارند. اشکال از کار خدا نبود زیرا او امین بود؛ این قوم اسرائیل بود که عهد را می‌شکست‌. در رابطه با این پیمان قدیمی دو مشکل وجود داشت‌:‌
۱- مشکل نخست‌، قصور قلب انسان بود. آن پیمان قدیم فقط ظاهری بود، لازم بود که قلب انسان تغییر کند.
۲- مشکل دوم‌، محدودیت‌های تشکیلات و تشریفات آن بود. اینها از این لحاظ ناقص بود که انسان را قادر نمی‌ساخت با خدا تماس مستقیم داشته باشد. انسان نیاز داشت که حضور خدا فقط محدود به خیمه عبادت یا معبد نباشد. انسان احتیاج به یک قربانی کامل برای آمرزش گناهان و همچنین احتیاج به یک کاهن‌، نبی و پادشاه کامل به‌عنوان واسطۀ ابدی و دائم داشت‌.

پیمان جدید خدا با انسان‌

در مقابل این نیازها، دو وعده از طرف خدا در عهدعتیق یافت می‌شود:‌
۱- نخستین وعده راجع به آمدن یک شخص کامل بود. در سراسر عهدعتیق انبیا در مورد آمدن مسیح و آن شخص کامل پیشگویی شده که قرار است جای آن معبد، قربانی‌ها، کاهن اعظم‌، نبی و پادشاه را بگیرد و احتیاج ما را برآورده سازد.
۲- دومین وعده راجع به یک عهد و پیمان جدید است‌. خدا می‌فرماید «ایامی می‌آید که‌... پیمان تازه‌ای خواهم بست‌... قوانین خود را بر دلهای ایشان خواهم نوشت‌، من خدای آنان و آنان قوم من خواهند بود . همه از بزرگ تا کوچک مرا خواهند شناخت‌ . چونکه عصیان ایشان را خواهم آمرزید و گناه ایشان را دیگر به‌یاد نخواهم آورد» (ارمیا ۳۱:‏۳۱-۳۴، عبرانیان ۸:‏۶-۱۲).
«و دل تازه به شما خواهم داد و روح تازه در اندرون شما خواهم نهاد . و قوم من خواهید بود و من خدای شما خواهم بود» (حزقیال ۳۶:‏۲۶-۲۸). پس عهدعتیق در انتظار دوره‌ای جدید با پیمانی جدید است که به سلطنت مسیح و حیات روح‌القدس مربوط می‌گردد. خدا را شکر به‌وسیلۀ آمدن عیسی مسیح خداوند، این پیمان جدید به اجرا در می‌آید و همه چیز تکمیل می‌شود. بزرگترین تفاوت بین پیمان قدیم و پیمان جدید این است که پیمان جدید ظاهری نیست بلکه درونی است‌. پولس در دوم قرنتیان ۳ می‌فرماید: «خدا ما را لایق گردانید که خدمتگزار پیمان جدید باشیم و این پیمان یک سند کتبی نیست بلکه از روح خداست زیرا شریعت نوشته شده انسان را به مرگ می‌کشاند اما روح خدا حیات می‌بخشد . و هر جا روح خداوند باشد در آنجا آزادی است و همۀ ما در حالیکه با صورتهای بی‌نقاب مانند آینه جلال خداوند را منعکس می‌کنیم‌، بتدریج در جلالی روز افزون به شکل او مبدل می‌شویم و این کار، کار خداوند یعنی روح‌القدس است‌» (دوم قرنتیان ۳:‏۶ و ۱۷-۱۸). مطابق این آیات‌، این پیمان تازه به حیات‌، آزادی و تغییر منتهی می‌شود. این سه برکت بوسیلۀ روح‌القدس به اجرا درمی‌آید که اکنون به بررسی آنها می‌پردازیم‌.

سه برکت پیمان نو

۱- حیات (آیه ۶). ما قبل از ایمان‌آوردن به مسیح‌، از لحاظ روحانی مرده بودیم و رابطه‌ای با خدا نداشتیم‌. به‌گفتۀ پولس‌: «از حیات خدا محروم بودیم‌» و به‌عنوان غیر یهودیان «از پیمان‌هایی که بر وعده‌های خدا متکی بود، بی‌بهره بودیم‌» (افسسیان ۴:‏۱۸ و ۲:‏۱۲). ولی خدا را شکر «به‌وسیلۀ مسیح اجازه داریم که در یک روح یعنی روح‌القدس به حضور خدای پدر بیاییم‌» (افسسیان ۲:‏۱۷). ما می‌توانیم به‌طور مستقیم او را بشناسیم و خدا خدای ما شده و ما قوم او می‌شویم‌: «... ما خانۀ خدا هستیم چنانکه خدا فرموده است‌، من در ایشان ساکن خواهم بود و در میان آنها بسر خواهم برد. من خدای زندۀ ایشان خواهم بود و آنان قوم من‌» (دوم قرنتیان ۶:‏۱۶). خدا دیگر در آن معبد ساکن نیست‌، بلکه در ما زندگی می‌کند؛ همۀ ایمانداران معبدی روحانی را تشکیل می‌دهند: «در اتحاد با اوست که تمام عمارت به هم متصل می‌گردد و رفته رفته در خداوند به صورت یک معبد مقدس در می‌آید. شما نیز در اتحاد با او و همراه دیگران به صورت مکانی بنا خواهید شد که خدا بوسیلۀ روح خود در آن زندگی می‌کند» (افسسیان ۲:‏۲۱-۲۲).
۲- آزادی (آیه ۱۷). مسیح ما را از اعمالی که خودمان برای رسیدن به نجات انجام می‌دادیم‌، نجات داده است‌. او همچنین ما را از لعنت شریعت و ترس از مرگ آزاد ساخته است‌. مخصوصاً در رابطه با این پیمان‌، ما را از مجازات و محکومیت گناه‌، و قدرت و بندگی گناه آزاد کرده است‌. خدا نه فقط گناهان ما را بخشیده است‌، بلکه آنها را فراموش می‌کند و دیگر به‌یاد نخواهد آورد. این چیزی است که برای ما بسیار دشوار است (عبرانیان ۸:‏۱۲، ۱۰:‏۱۷).
۳- تغییر (آیه ۱۸). مسیح می‌فرماید: «آنچه که آدمی را نجس می‌سازد، چیزی است که از وجود صادر می‌شود چون افکار بد از دل بیرون می‌آید» (مرقس ۷:‏۲۰ و ۲۱). به همین دلیل لازم است که روح‌القدس ما را از درون عوض کند. آنگاه مراحل و جریانِ تغییر و تقدیس شروع می‌شود و خدا قوانین خود را در افکار ما قرار می‌دهد و آن را بر دل‌های ما می‌نویسد.

مرگ مسیح پیمان را مُهر کرد

ولی پیش از اینکه ما بتوانیم همۀ این برکات را به‌دست بیاوریم‌، لازم بود که چیزی اتفاق بیفتد. در زبان یونانی کلمۀ پیمان یک معنی دیگر هم دارد؛ این لغت برای "وصیت‌نامه" نیز به‌کار برده می‌شود. بنابراین نویسندۀ رسالۀ عبرانیان به این موضوع اشاره می‌کند و می‌فرماید: «برای اینکه یک وصیت‌نامه اعتبار داشته باشد، باید ثابت شود که وصیت‌کننده مرده است زیرا وصیت‌نامه بعد از مرگ معتبر است و تا زمانی که وصیت‌کننده زنده است اعتباری ندارد و به این علت است که پیمان اول بدون ریختن خون نتوانست اعتبار داشته باشد» (عبرانیان ۹:‏۱۶-۱۸). مسیح بوسیلۀ مرگش بر روی صلیب این پیمان تازه را تأئید کرد، چنانکه خودش می‌فرماید: «این است خون من که اجرای پیمان تازه را تأئید می‌کند و برای آمرزش گناهان بسیاری ریخته می‌شود» (متی ۲۶:‏۲۷). «به این جهت او واسطۀ یک پیمان تازه است تا کسانی که از طرف خدا خوانده شده‌اند، برکات جاودانی را که خدا وعده فرموده است‌، دریافت کنند» (عبرانیان ۹:‏۱۵).

حال چه باید کرد؟

۱- دعوت خدا را بپذیریم‌. خدای زنده هنوز هم می‌خواهد با ما در تماس باشد. ما باید از طریق توبه و ایمان به مسیح‌، آمرزش گناهان را دریافت کنیم و رابطه‌ای زنده با خدا برقرار نماییم تا او را بشناسیم‌.
۲- در برکات خدا شادی کنیم‌. «در حقیقت خدمتی که به مسیح عطا شد، از خدمت لاویان به‌مراتب بهتر است‌، همانطوریکه پیمانی که او میان خدا و انسان ایجاد کرده‌، بهتر است زیرا این پیمان بر وعده‌های بهتری استوار است» (عبرانیان ۸:‏۶). خدا را برای این میراث و این برکات شکر می‌کنیم‌، خصوصاً برای نکتۀ مهم در وعدۀ او که می‌فرماید: «او خدای ماست و ما قوم او هستیم‌».
۳- به شکل پسر خدا مبدل بشویم‌. در این پیمان تازه خدا از درون بوسیلۀ روح‌القدس ما را عوض می‌کند تا شبیه مسیح شویم چون «خدا ما را برگزید تا به‌شکل پسر او درآییم» (رومیان ۸:‏۲۹). بنابراین تقدیس شدن جزو این نقشه است تا همانطور که خدا مقدس است‌، ما هم مقدس بشویم‌. «ای عزیزان، این وعده‌ها به ما داده شده است‌، پس ما چقدر باید خود را از هر چیزی که جسم و جان ما را آلوده ساخته است‌، پاک کنیم و با خدا ترسی خود را کاملاً مقدس سازیم» (دوم قرنتیان ۷:‏۱).
در نتیجه خدا را برای وعده‌هایش و وفاداری او نسبت به ما شکر می‌کنیم‌. خدا کند که بوسیلۀ کمک روح‌القدس وفادار بمانیم و به‌دیگران نشان بدهیم که ما قوم خاص او هستیم.

۱۳۹۵ مهر ۱۰, شنبه

افشین لطیف‌زاده

 


به‌نظر می‌آید کلمۀ حکمت در زمان حاضر واژۀ از دور خارج شده‌ای است. امروزه دیگر به کسی "حکیم" نمی‌گویند و ما را برای "حکمت‌اندوزی" تشویق نمی‌کنند. "تحصیل" و "دانش اندوزی" واژگان رایج عصر فعلی است. اگر شخصی دارای تحصیلات عالیه باشد، او را حتی ناگفته "حکیم" می‌پنداریم. به‌زعم ما "دانشگاه" مکانی است که در آن به عمق مفاهیم پی می‌بریم و اگر کسی از نعمت آموزش دانشگاهی برخوردار نباشد، خود را از درک عمیق مفاهیم و معانی و یا به اصطلاح قدما "حکمت" محروم داشته است. اما کلام خدا معنایی بس ژرف‌تر و عمومی‌تر و کاربردی‌تر برای واژۀ حکمت قائل است. می‌توان به بالاترین مدارج تحصیلی رسید، اما از آنچه کلام خدا "حکمت" می‌نامد فاصله گرفت. می‌توان در انزوا و تنهایی، تخصصی‌ترین تحقیقات علمی را انجام داد اما از فهم و درک صحیح دور شد (امثال سلیمان ۱۸:‏‌۱). می‌توان در پیش چشم دیگران فردی عالم به‌نظر آمد و با اتکا به مدارک درخشان تحصیلی به خود بالید، اما در برابر چشمان نافذ خدا بس تهی و حقیر بود. آنچه امروزه در مراکز آکادمیک تحت عنوان دانش انتزاعی (Abstract)، تحلیلی (Analytical) و خاص (Specified) نام برده می‌شود، همگون و همسنگ با آنچه کلام خدا حکمت می‌نامد نیست. از این رو در ابتدا لازم است که تعریف درستی از این واژه به‌دست دهیم تا از خلط آن با مفاهیم رایج اجتناب ورزیم.
 

معنای حکمت در کتاب‌مقدس

انسان فطرتاً موجودی ارزش‌باور و ارزش‌محور است. همۀ ما بر اساس ارزش‌هایی خاص، زندگی خود را سمت و سو می‌دهیم. همچو خورشید که در منظومۀ ما، محور حرکت اجسام سماوی است، ارزش‌ها جهت‌دهندۀ راه و طریقی است که در زندگی در پیش می‌گیریم و برای تحقق آنها تمام تلاش‌مان را هزینه می‌کنیم. برای عدۀ بسیاری این محوریت خواست خود و یا خواست دیگران است. ما یا برای خود زندگی می‌کنیم و یا برای دیگران و اگر کسی را بیابیم که اینگونه نیست، او را فردی فاقد هدف و ارزش قلمداد می‌کنیم. اما کلام خدا به‌روشنی بیان می‌کند که شخص حکیم کسی است که محور ارزش‌هایش نه خود و نه دیگران بلکه خداست. چنین شخصی ممکن است فاقد هر نوع تحصیلات دانشگاهی باشد اما زندگی خود را بر مبنای انجام خواست خدا بنا می‌کند و می‌کوشد اهداف الهی را در هر آنچه می‌اندیشد و به عمل می‌آورد به اجرا درآورد. بدین‌سبب کلام خدا "ترس خدا" را آغاز حکمت می‌نامد (امثال سلیمان ۱‏:‏‌۷). واژۀ ترس ترسیم‌کنندۀ حالتی خاص است. وقتی از چیزی می‌ترسیم، حالتی خاص از حیات را به نمایش می‌گذاریم. از این رو، حکمت امری فراتر از آگاهی صرف است و معرف حالت و وضعیت ما در برابر خداست. حکمت فراتر از بهرۀ هوشی و توانایی‌های ذهنی و انتزاعی است. حکمت بس والاتر از انجام تکالیف درسی است. می‌توان آن را به سفری تشبیه کرد که در آن دگرگونی ارزش‌ها با محوریت خدا رخ می‌دهد. می‌توان آن را جستجویی نامید برای هر چه عمیق‌تر درک کردن رازهای هستی و حیات. در کلام خدا با دو منبع مهم کسب حکمت آشنا می‌شویم. یکی را می‌توان منبع مکتوب نامید. مطالعۀ توأم با تعمق کلام خدا، ما را به‌طور قطع به سرزمین حکمت و خداترسی می‌برد. اما کلام خدا به منبع دیگری نیز اشاره می‌کند و آن "تعمق در مشاهدات و تجربیات" است. شاید بتوان این منبع حکمت اندوزی را منبع شفاهی نامید. باید جدا از مطالعه، به جهان پیرامون و زندگی نگاهی عمیق داشت. باید به آفرینش و سفر زندگی با حالت ترس نظر انداخت و به راز آفرینش و حیات اندیشید چرا که هر دوی آنها در لایه‌های تحتانی حاوی معانی غنی و عمیقی‌اند. حکمت در کلام خدا به هیچ‌وجه، مختص دانشجویان دانشگاه‌ها نیست بلکه به‌طرز باور نکردنی در دسترس همگان است. حکمت به‌جای انزواطلبی، در کوچه‌ها و میدان‌های عمومی شهر "همه" را فرا می‌خواند (امثال سلیمان ۱‏:‏‌۲۰‏-‏‏‏‏‏‏‏۲۱). همۀ ما کارت دعوتی سخاوتمندانه را از خدا دریافت می‌کنیم تا از خوان غنی و لذیذ او درس حیات بیاموزیم. حال می‌خواهیم به سه بُعد و یا سه تأکید مهم ادبیات حکمتی[1] در کلام خدا اشاره کنیم.
 
۱-‏‏‏‏‏‏‏ تأکید بر اهمیت خلقت
ما در جهانی بسر می‌بریم که به‌طرز غم‌انگیزی درگیر و شاهد بحران‌های زیست محیطی است. آنچه در کلام خدا تحت عنوان “زمین” از آن با حساسیت یاد می‌شود، معرف ارزشی است که خدا برای زمینی که در آن بسر می‌بریم قائل می‌شود. کلام خدا به‌وضوح بیان می‌کند که ما به زمین تعلق داریم و نه زمین به ما. به دیگر سخن خلقت انسان زیر مجموعۀ دایرۀ بزرگ‌تری است که “خلقت” نام دارد و انسان در بدو آن، مسئولیت حفاظت از خلقت را به‌عهده داشت (پیدایش ۲‏:‏‌۱۵). از این رو، تمامی فعالیت‌هایی که در جهت حفظ محیط زیست صورت می‌گیرد در تطابق با هدف خدا برای خلقت است. اخیراً کتاب‌مقدسی به‌نام کتاب‌مقدس سبز (The Green Bible) چاپ شده که حتی نگاه اجمالی به آن بیانگر تعداد شگرف آیاتی است که در کلام خدا به طبیعت اشاره شده است. خداوند فقط به فکر نجات انسان‌ها نیست، بلکه جهان طبیعی عرصۀ عمل و نجات اوست. تعلق ما به طبیعت و نه حاکمیت مستبدانۀ ما بر طبیعت، به معنای در پیش گرفتن نوع دیگری از زندگی است که در آن انسان به هدف اولیۀ خلقت که همانا پاسداری از آفرینش است باز می‌گردد. از سوی دیگر تأکید ادبیات حکمتی بر اهمیت خلقت ما را از دوگانه باوری (Dualism) افراط‌گونه بر حذر می‌دارد. دوگانه باوری تفکری است که در آن جهان طبیعی فاقد معنا قلمداد شده و صرفاً در پرتو فانی بودنش تعریف می‌گردد. چنین رویکردی در کلام خدا رد می‌شود. جهان طبیعی نه عین ذات خداست و نه عاری از هرگونه جلوۀ اوست. بلکه مصنوع و اثر خداست. بسان تابلوی زیبایی که انگشت اشاره‌اش به سوی خالقش است. خداوند در کتاب‌مقدس به دفعات با اشاره به خلقت جهان به قومش پیغام می‌دهد که در صدد خلق امر نویی است (کتاب اشعیا باب‌های ۴۰ به بعد). مطالعۀ ادبیات حکمتی ما را تشویق می‌کند که نگاه خود را به خلقت تغییر دهیم و به نوعی در آفرینش و در پس آن، خدای خلاقی را ببینیم که دائم در حال نوسازی خلقت است. به دیگر سخن، مطالعۀ این ادبیات، الهیات آفرینش را در ما تقویت می‌کند.
 
۲-‏‏‏‏‏‏ تأکید بر جایگاه انسان در جهان
جستجوی حکمت جستجویی است برای یافتن جای خود در نظام آفرینش. ابتدا باید جایگاه خود را شناخت و از آنجا به شناخت خود نایل شد. انسان‌شناسی (آنتروپولوژی) بدون درک جای خود در جهان، امکان‌پذیر نیست. تعیین مختصات مکانی سهم غیرقابل انکاری در تعریف خود دارد. برای هر یک از ما بسیار اتفاق افتاده است که گاه در معمای هزار توی زندگی گم می‌شویم و ناامیدانه در پی تعیین هدف و تعریف خود برمی‌آییم اما نمی‌دانیم کجا هستیم. حکمت، مختصات مکانی ما را تعریف می‌کند تا بتوانیم “راه خود را” و به بیانی دیگر “خود را” پیدا کنیم. امروزه شاهد آنیم که بسیاری دچار بحران هویتند و کورکورانه به راهی می‌روند که دیگران سالک آنند. ما هر روزه با هزاران تعریف عرضه شده در بازار برای تعریف خود روبروییم و گاه خود را در جمع این تعاریف گم می‌کنیم. گویی خطر گم‌شدگی و گم‌گشتگی خطری دائمی است. حکمت ما را به تعریف درست خود و نگاه درست و واقع‌بینانه به زندگی تشویق می‌کند. گاه این نگاه، نگاه غم‌انگیزی است (کتاب جامعه و ایوب)، اما حکمت ابایی ندارد که پرده از حقایق غم‌انگیز حیات بردارد. سفر حکمت و جستجوی آن، گاه سفری پردرد و رنج و جانکاه است. سفری که در آن درک به رنج می‌انجامد (جامعه ۱:‏‌۱۸) اما جایگاه واقعی ما قربانی خوش‌بینی‌های کاذبانه نمی‌شود. از این رو، این ادبیات به‌شدت شخصی است. گویی حکمت در پی آن است که از جز به کل و یا از شخص بسوی مجموعۀ اشخاص حرکت کند. مطالعۀ ادبیات حکمتی، انسان‌شناسی را در ما تقویت می‌کند.
 
۳-‏‏‏‏‏‏‏ تأکید بر ارزش والای زن
در کتاب‌های امثال سلیمان و غزل‌غزل‌ها، زن نقش کلیدی دارد. در امثال سلیمان، حکمت به زنی تشبیه می‌شود دوست‌داشتنی که همه را دعوت به مصاحبت با خود می‌کند. از سوی دیگر در این کتاب زن دیگری نیز وجود دارد که باید از او پرهیز کرد. خانم حکمت ما را به قلمرو سعادت می‌برد و زن ضد حکمت زندگی ما را به باد می‌دهد و سرنوشت ما در گرو گوش دادن و تبعیت از یکی از دو زن است. تشبیه حکمت به زن از آن رو حائز اهمیت است که در اسرائیل باستان، زنان از هویت اجتماعی برخوردار نبودند و مردان حاکم عرصه‌های خارج از خانه بودند. به همین دلیل، توجه به این ادبیات برای قوم خدا بسیار اهمیت داشت تا نقش غیرقابل انکار و حیاتی زنان را در شکل‌گیری جامعه از یاد نبرند. اما می‌توان بدین ‌نتیجه هم رسید که تشبیه حکمت به زنی که در کوی و برزن (خارج از خانه) همگان را دعوت به پیروی از خود می‌کند، بذر فروپاشی نظام اجتماعی کهن اسرائیل را نیز در خود می‌پروراند. گویی حکمت به ما می‌گوید به هنجارهای اجتماعی که قرن‌ها آنها را بی چون و چرا پذیرفته‌ایم، نگاهی دوباره بیندازیم و اگر آنها به محدود کردن سهم حیات برای عده‌ای ختم شده‌اند، بذر فروپاشی‌شان را آگاهانه بکاریم. در کتاب غزل‌غزل‌ها نیز یکی از شخصیت‌های اصلی داستان زن است که درد جانگاه عشق را در وجود خود دارد. او با اعتمادبه‌نفس مثال‌زدنی سخن می‌گوید، شماتت می‌کند، درد می‌کشد و دائم در حال جستجوست. چنین تصویری در فضای اجتماعی مرد سالار اسرائیل بدیع و به‌نوعی تکان‌دهنده است. تشبیه حکمت به زن، الگویی را برای جامعۀ به‌شدت مرد سالار اسرائیل به تصویر می‌کشد که برای آنان غیرقابل هضم بود. زن، مدل و الگوی رفتاری برای مرد می‌شود. مردان باید به خانم حکمت و نه زن ویرانگر حکمت گوش دهند. از سوی دیگر تشبیه حکمت به زن، معرف جذابیت و زیبایی و خواستنی بودن حکمت است. حکمت‌اندوزی سفری هنرمندانه و زیباشناسانه است. حکیمان شاعران و هنرمندان عصر خویشند که می‌کوشند با خلق اثری زیبا، معنای حیات را برای ما ترسیم کنند. بیان این حقیقت که سبک ادبی نوشته‌های حکمتی، موزون و شعری است، ما را از درک خسته‌کننده و بدون شور حیات مصون می‌دارد. هدف این ادبیات ایجاد آرزوهای سالم و سرشار از طراوت زندگی است. تشبیه حکمت به زن، زایایی هستی را به ما یادآوری می‌کند و اهمیت والای زنان را در شکل‌گیری با معنای حیات گوشزد می‌کند.
هنر به‌عنوان مقوله‌ای زیباشناسانه، نیروی زندگی را در ما برمی‌انگیزاند و زیبایی خانم حکمت ما را تشویق می‌کند تا آن را بدست آورده، با آن خوب زندگی کنیم (امثال سلیمان ۳:‏‌۱۸).
حال به بررسی اجمالی هر یک از کتب حکمتی در کتاب‌مقدس می‌پردازیم و می‌کوشیم ارزش منحصربه‌فرد هر یک را در سطوری کوتاه باز شناسیم.
 

امثال سلیمان

این کتاب در دوران پادشاهی و پس از تبعید شروع به شکل‌گیری کرد (اول پادشاهان ۴:‏‌۳۲ -‏‏‏‏‏‏ ۳۴). تبعید و شکست معرف بحران هویت است و در چنین لحظاتی نیاز به تعریف مجدد خود داریم تا مجدداً ارزش‌های بنیادین خود را به یاد آوریم. سبک شعری این کتاب، امکان به‌خاطر‌سپاری مفاهیم بنیادی را سهل‌تر می‌سازد. کتاب امثال نمایانگر ارزش‌های اخلاقی است که در زندگی روزمره باید آنها را به کار گیریم. به دیگر سخن، این کتاب، به خداترسی در عمل می‌پردازد. چگونه در زندگی روزمره و در مناسبات اجتماعی هر روزه، به‌گونه‌ایی زندگی کنیم که خواست خدا انجام شود. شایان ذکرست که ارزش‌های ارائه شده در این کتاب را نباید به شکل جزمی و غیرقابل انعطاف بررسی کرد. در این کتاب با قوانین حیات همچون قانون جاذبه روبرو نیستیم. هدف امثال، خلق فضایی است که در آن به‌گونه‌ای باز و انعطاف‌پذیر به مسائل نگاه کنیم و فکر خود را وسعت دهیم. حال به بررسی تعدادی از آنها می‌پردازیم.
 

نقد مخرب و نقد سازنده

امثال سلیمان ۲۷:‏‏‌۵-‏‏‏‏‏‏‏۶ توبیخ آشکار به از محبت پنهان
زخمی هم که از دوست رسد وفادار است.
اما به صد بوسۀ دشمن هم نتوان اعتماد کرد.
همچنین نگاه کنید به، ۱۷:‏۱۰، ۱۰:‏۱۰، ۱۰:‏۱۷، ۱۳:‏۱۸، ۱۵:‏۵ و ۱۰:‏۱۲
 
این آیات فضای صحبت و انتقاد سازنده را به تصویر می‌کشند. گویی هیچ چیز از برخورد سریع و بی‌تأمل بدست نمی‌آید. محبت می‌تواند حتی از برخی تقصیرات چشم‌پوشی کند (امثال ۱۰:‏‌۱۲). هدف از انتقاد، تخریب نباید باشد، بلکه هدف ایجاد شالوم و آرامش الهی در وجود و محیط شخص است. گاه باید حتی به هنگام دیدن معایب، شکیبایی به خرج داد، چون ممکن است شخص خاطی توانایی شنیدن و پذیرش معایب خود را نداشته باشد. باید از انگیزه‌های خود نیز اطمینان کسب کرد. آیا گوینده از محبت کافی برای ابراز نقص دیگری برخوردار است و یا صرفاً بدون محبت در پی بیان حقیقت است؟ آیا می‌توان به جرأت گفت که من این شخص را چنان دوست دارم که می‌توانم با حکمت و سعۀ صدر به‌گونه‌ای که آرامش و شالوم الهی در زندگیش پدید آید، تقصیراتش را به او بیان کنم؟ در این راستا، نه تنها گوینده، حکمت خود را می‌سنجد، بلکه شنونده نیز با نوع شنیدن خود، پرده از میزان گشودگی خود به حکمت خدا برمی‌دارد. ما چگونه به انتقادات گوش می‌کنیم؟
خوانندۀ عزیز همانگونه که در مطالعۀ این سری از امثال دریافتید، هدف آنها خلق فضایی جدید در افکار و حالات ماست. امثال را نباید فرمول‌گونه درک کرد. کتاب امثال در بردارندۀ سخنان حکیمانه‌ای است که قرن‌ها آزموده شده و صحت آنها به اثبات رسیده است. این کتاب تبلور راهکارهایی است که فهم و رفتار خردمندانه را به بار می‌آورد و دانشی را به ما می‌بخشد که مجزا از زندگی اخلاقی نیست (امثال ۱:‏‌۱-‏‏‏‏‏‏ ۷).
 

جامعه

شاید بتوان این کتاب را نقدی بر سایر نوشته‌های حکمتی به حساب آورد. اگر حکمت در امثال سلیمان با خود "سعادت و شادی" به ارمغان می‌آورد، مطابق نظر این کتاب "غم و درد" حاصل آن است. در مطالعۀ کلام خدا باید به صداها و پیام‌های به‌ظاهر متضاد کتاب‌ها به دقت گوش کرد، زیرا حقیقتی عمیق در پس این شهادات تناقض‌گونه وجود دارد. شایان ذکر است که عنوان کتاب‌های عهدعتیق از ترجمۀ یونانی کتاب‌مقدس برگرفته شده است. در اصل عبری، عنوان این کتاب "کوهِلِت" است که می‌تواند به معنای فردی باشد که دیگران را فرا می‌خواند تا تجربیاتش را با آنها در میان بگذارد. واژۀ کلیدی این کتاب، "هِبِل" (بطالت) است که بارها در کتاب ذکر می‌شود. هِبِل می‌تواند به معنای "پوچی و بی‌معنایی" و همچنین "ناپایداری و زودگذری" باشد. بر این باورم که آنچه کوهِلِت به ما می‌گوید به معنای آن نیست که زندگی و حیات یک شوخی و یا جوک غم‌انگیز است. کوهلت نمی‌گوید از درک ساده‌لوحانه و توهم خوش‌بینانۀ خود پیرامون باور به حیات با معنا بیدار شو. آنچه کوهلت به جِد به نقد می‌کشد نه بی‌معنایی حیات، بل بی‌معنایی خلق معنا صرفاً در دایرۀ تلاش و دستاوردهای انسانی است. عبارت "در زیر آسمان"، فضایی را که درک در آن صورت می‌گیرد، ترسیم می‌کند. "زیر آسمان"، خبر از محدودیت‌ زمانی، مکانی، ادراکی و فیزیکی بشر می‌دهد. انسانی که محدود در زمان و فضاست و مرگ هر لحظه در تعقیب اوست و در دام حوادث اسیر است، نمی‌تواند و نباید ادعاهای بزرگ کند. به بیان دیگر، این کتاب خواننده را تشویق به افتادگی می‌کند. نباید به خود و دستاوردهای خویش چنان بنگریم که گویی آنها ابدی‌اند و در خاطره‌ها جاودانه باقی خواهند ماند. از سوی دیگر، باور به زودگذری حیات، ما را وا می‌‌دارد که قدر لحظات تکرار‌نشدنی زندگی‌مان را بدانیم و هر لحظه از آن را حرمت و ارج نهیم. در این کتاب حدود ۲۸ بار از واژۀ "دادن" به معنای بخشیده شدن استفاده می‌شود. گویی کوهِلِت به ما می‌گوید ببین که چقدر به تو بخشیده شده است. هدایای زندگیت را بشمار و قدر آنها را بدان. نعمت خانواده، خلقت، زمان و تمامی آنچه را که خداوند به هر یک از ما بخشیده است، تکرار نشدنی است. برای کوهِلِت، شادی و گشاده‌دستی دو عامل مهم تسکین‌دهندۀ هِبِل حیات هستند. نصیحت پایانی کتاب بار دیگر اهمیت بنیادی "ترس خدا" را گوشزد می‌کند. ترس خدا به‌عنوان مهم‌ترین "تکلیف انسان" و یا به‌عبارت دیگر اساسی‌ترین طریق "تعریف انسان"، ما را از پوچی، زودگذری و مصائب حیات محفوظ می‌دارد.
 

غزل‌غزل‌ها

حکمت و عشق چنان در هم تنیده‌اند که نمی‌توان آنها را از یکدیگر جدا نمود. باید عاشق حکمت بود تا آن را بدست آورد. باید عاشقانه به جستجوی آن پرداخت و درد و زجر هرمان آن را به جان خرید.
 
این کتاب بزرگ‌ترین مشکل حیات را فقر عشق و صمیمیت می‌داند. فقر عشق به خدا، به دیگری و به طبیعت. این کتاب دعوتی است لاینقطع برای بازگشت به عشقی بالغ و رو به فزونی. این کتاب دعوتی است برای رفع بیگانگی از خدا، از خود، از دیگری و از خلقت. تنها در سایۀ بازیابی این صمیمیت از دست رفته است که تقدس رخ می‌دهد و جهان عرصۀ تجلی عمل الهی می‌گردد. آنچه احیاکنندۀ عشق انسانی است، عشق لایتغیر و همیشه حاضر و فعال خداست. این کتاب روایت درد عشق دو عاشق است که با نهایت احترام و عطش فراوان در انتظار وصال یکدیگرند. در باب اول آیۀ ۹، مرد زن را به اسبی در ارابه فرعون تشبیه می‌کند. نویسنده در این قسمت به رویدادی شناخته شده در نبردهای باستانی اشاره می‌کند. در نبردی که فرعون با پادشاه قادش داشت. قادشیان که می‌دانستند اسبان فرعون، ماده می‌باشند، اسبان نر را به ارابه‌های او نزدیک کردند تا در میان آنها ناآرامی و همهمه بیندازند. به دیگر سخن مرد به زن می‌گوید «تو مردان را از خود بیخود می‌کنی». عشق خدا به انسان این‌گونه است. عشق اکسیر رها شدن از خود و توجه به دیگری است و آگاهی از عشق بی‌حد و مرز محبوب، در ما ایجاد عشق می‌کند.
 

ایوب

کتاب ایوب روایت شنیدن حکمت از شخص رنجبر است. این کتاب بیشتر از آن که بخواهد دلیل رنج را از خدا بپرسد و یا به تجربه و تحلیل خود رنج بپردازد، بر شخص رنجبر متمرکز است. گویی فرد رنجبر از اقتداری خاص برای سخن گفتن برخوردار است. اقتداری که شنونده را به "سکوت" و فراتر از آن به "احترام" نسبت به شخص رنجبر تشویق می‌کند. این کتاب نمایانگر آن است که او که دردی جانکاه بر خود دارد، الهی‌دانی است که درکی خاص و منحصربه‌فرد از خدا دارد. ایوب روایت الهیات نه رنج بلکه رنجبر است. رنجبری که حق سخن گفتن و حق شنیده شدن را به تمامی داراست.
باب‌های پایانی این کتاب بسیار پر رمز و راز است. شاید پیغام کتاب آن است که نمی‌توان همیشه به درک روشن درد و رنج رسید و یا نباید همواره به‌دنبال پاسخ بود. چرا که پاسخ، خود به درد و رنج مشروعیت می‌دهد. و یا شاید پیغام آن است که خدا را نباید تنها در دایرۀ درک اخلاقی خود تعریف کرد (خروج ۳۴:‏‌۶). از خدا نباید با درک محدود خود، موجودی قابل پیش‌بینی و فرمول‌پذیر بسازیم. او گاه برای خیر ما، ما را به عرصه‌هایی می‌برد که برای‌مان هضم ناشدنی است، اما می‌توان مثل ایوب از کورۀ آزمایش سربلند و متحول شده بیرون ‌آمد.
 
آنچه در پایان این نوشتۀ اجمالی و سرشار از نقض بیش از پیش جلوه می‌کند، نیاز به مطالعۀ آهسته و پر از تعمق ادبیات حکمتی است. از یاد نبریم که ترس از خداوند سرآغاز دانش است (امثال سلیمان ۱:‏‌۷).


[1]  ادبیات حکمتی درکتاب‌مقدس به‌طور خاص به کتاب‌های امثال سلیمان، جامعه، غزل‌غزل‌ها و ایوب اشاره دارد اما برخی از مزامیر را نیز می‌توان در زمرۀ این ادبیات به حساب آورد. به‌طور کلی هر گاه نویسنده در پی قیاس دو راه برمی‌آید (راه حکمت و راه تباهی)، و یا خواننده را تشویق به مشاهدۀ عمیق خلقت و یا تجربیات زندگی می‌کند، گفتگوی او از سبک حکمتی برخوردار است.

۱۳۹۵ شهریور ۱۸, پنجشنبه

گاهی اوقات حق با ما است اما كسی حاضر نیست بپذیرد. این زمانی است كه باید بگذاریم خدا از ما دفاع كند و دیگریرا بهتر از خود بدانیم. ولی اغلب اوقات در برابر چنین مسائلی طوری عمل می كنیم كه مسیح از ما بوئیده نمی شود.

چقدر عجیب است كار انسانهایی مانند مادر ترزا و یا شخصی كه با وجود داشتن بهترین تحصیلات و امكانات رفاهی در انگلیس زندگیش را در آنجا رها كرد و به آفریقا رفت و در قبیله ای دور افتاده مشغول خدمت خدا شد و با یك موتور نیمه خراب كار خود را انجام می داد و سختی ها و مشكلات را بجان خرید. این همان كاری است كه مسیح برای ما كرد.
شخصی گفته شخص فروتن می تواند شخص شكرگزار باشد، ولی شخص مغرور هیچوقت راضی نیست و برای همین نیز هیچگاه شكرگزار هم نیست.
یك نفر مسیحی ثروتمند چنین گفته: " من سه جواهر دارم: اولی فیض و رحمت است و دومی پول است و سومی اینكه هیچوقت نمی خواهم بالاتر از كسی دیگر باشم. از رحمت دلیری می آید و از پول سخاوتمندی و از فروتنی رهبری بوجود می آید."
جان فلیول گفته: " آنهایی كه خدا را می شناسند فروتن خواهند ماند و آنهایی كه خود را می شناسند نمی توانند مغرور شوند.
یكبار از چرچیل پرسیده شد: " آیا اینكه این همه مردم برای سخنرانی های تو جمع می شوند باعث افتخار تو نمی شود." او پاسخ داد: " چرا ولی وقتی خیلی به این مسئله فكر می كنم، اینطور متوجه می شوم كه اگر جلسه ای بود كه مرا در آن دار می زدند، دو برابر این مردم اینجا حاضر می بودند. پس فكر كردن به این مسئله مرا از غرور باز می دارد.
راستی فروتنی چیست؟
فروتنی بر خلاف غرور است، خود را بالاتر از آنچه شایسته است نیانگاریم. در كولسیان 18:2و23 در باره فروتنی كاذب صحبت می كند.
خدا انسانها را فروتن می سازد تا مطیع شوند(تثنیه 2:8)
یكی از طریقهای خشنود ساختن خدا، فروتنی ما است(دوم تواریخ 14:7)
كلام خدا می فرماید هر كه فروتنی كند عزت و جلال و حیات خواهد یافت(امثال سلیمان 33:15؛ 12:18؛ 4:22)
برای یونانیان فروتنی ضعف شخصیت بود و حتی امروز نیز دنیا مردم را تشویق به غرور می كند ولی برای مسیح یكی از مهم ترین چیزهایی كه شخصیت هر شخص باید آن را داشته باشد فروتنی است(متی 3:5و5؛ 4:18؛12:23؛ لوقا 11:14؛ 14:18)
مسیح با فروتنی اش مردم را به خود جذب می كرد(متی 28:11-30؛ یوحنا 1:13-20؛ مكاشفه 20:3)
پولس نیز بارها در مورد فروتنی مسیح صحبت كرد(فیلیپیان 1:2-11؛ دوم قرنتیان 9:8)
ما نه فقط نسبت به خدا بلكه در برابر یكدیگر نیز باید فروتن باشیم(فیلیپیان 3:2؛ رومیان 10:12؛ اول قرنتیان 4:13-6)
پولس نیز شخصی فروتن بود و بعنوان رسول مسیح نمونه ما است(اعمال رسولان 19:20)
و پطرس نیز ایمانداران را دعوت می كند تا در برابر خدا و برادران فروتن باشند(اول پطرس 5:5و6)

چه چیزهایی باعث فروتنی می شود؟
1) دعا و ملاقات خدا ما را فروتن می سازد(دوم تواریخ 14:7؛ ایوب 24:1-6؛ مكاشفه 10:1-17)(اعمال رسولان 9) ( یعقوب 10:4)
2) تجربیات زندگی و مشكلات ما را مانند یوسف فروتن می سازد؛ البته اگر در اراده خدا زندگی كنیم.
3) بودن در جماعت كلیسایی و زندگی كردن با آنان ما را فروتن می سازد(غلاطیان 1:6-4)
4) اطاعت از كلام خدا و خداوند ما عیسی مسیح و برادران و خواهرانمان ما را فروتن می سازد.
5) تحمل دیگران ما را فروتن می سازد.
6) شخصی كه پر از روح خدا است فروتن می ماند(غلاطیان 22:5)
7) جفا ما را فروتن نگاه می دارد. نمونه: رسولان مسیح
8) اعتراف به گناهانمان نزد خدا و یكدیگر ما را فروتن می سازد.

۱۳۹۵ تیر ۹, چهارشنبه


     

اندرو اِرل

 


 

شرح کوتاهی از کتاب

کتاب استر روایت حفاظت خدا از قوم اسرائیل در امپراطوری پارس است. این کتاب به یهودیانی می‌پردازد که در تبعید زندگی می‌کردند و به اورشلیم و سرزمین اجدادی خود بازنگشتند. غالب داستان این کتاب در ظرف یک سال از پادشاهی خشایارشاه رخ می‌دهد. در این کتاب با چهار شخصیت اصلی روبرو می‌شویم. ۱) خشایارشاه پادشاهی متکبر که بسیار متأثر از اطرافیان خود است. ۲) هامان که بالاترین مقام را در دربار دارد و گویی از خود پادشاه متکبرتر است و به‌علت نفرت قصد قتل یهودیان را دارد. ۳) مُردخای که توطئۀ قتل پادشاه را برملا می‌کند و از احترام به هامان سر باز می‌زند. حضور او در کنار استر به شکست نقشه هامان می‌انجامد. ۴) استر قهرمان داستان که نخست به‌عنوان ملکه و سپس به‌عنوان خادم قوم اسرائیل را از هلاکت نجات می‌بخشد.
داستان کتاب از ضیافت عظیم پادشاه آغاز می‌گردد. در آن روزگار مرسوم بود که پادشاهان جلال و جبروت‌شان را با برگزاری جشن‌ها به رخ می‌کشیدند. طی جشن پادشاه از شرابخواری زیاده مست می‌گردد و از همسرش وشتی می‌خواهد در حضور دیگر مهمانان زیبایی خود را نشان دهد. اما وشتی از این کار سر باز می‌زند و از مقام خود خلع می‌گردد. در نتیجۀ این نافرمانی پادشاه حکمی را صادر می‌کند که زنان در تمامی قلمرو پادشاهی خشایارشاه ملزم به اطاعت از مردان خود می‌گردند (۱:‏۲۰ و ۲۲). صدور همین حکم خود خبر از زبونی پادشاه می‌داد چرا که این حکم در خانۀ خود پادشاه اجرا نشد. اخراج وشتی، زمینه را برای انتخاب ملکۀ جدید فراهم می‌کند. ورود استر و مردخای به دربار پارس، پادشاه را از خطری حتمی نجات می‌دهد. هامان با جاه‌طلبی‌های بی‌پایانش در صدد حذف تمامی کسانی است که به زعم او مانعی برای اهداف بلندپروازانه‌اش هستند. استر با تشویق مردخای، حکیمانه پرده از توطئه‌ای عظیم برمی‌دارد و قوم خود را نجات می‌دهد. بدین ترتیب روزی که برای نابودی یهودیان توسط هامان تعیین شده بود به روز آزادی یهودیان تبدیل گشت. این روز آزادی به نام عید پوریم توسط یهودیان جهان جشن گرفته می‌شود.
 

مقدمه و زمینه

در سال‌های گذشته مباحث بسیاری در مورد پذیرش کتاب استر در میان کتب قانونی کتاب‌مقدس وجود داشته است. مهمترین عللی که به بروز چنین مباحثاتی دامن زده عبارت است از عدم اشاره مستقیم به خدا و همچنین عدم ذکر مفاهیمی از جمله دعا، پرستش، نبوت، یا ایمان در این کتاب بوده است.
در آن زمان عرف این بود که نام بردگان را عوض می‌کردند و نام خدایان محلی را بر آنها می‌نهادند، بنابراین این احتمال وجود دارد که نام استر و مردخای برگرفته از خدایان پارسی باشد به نام‌های مردوک و ایشتار که در قلمرو پارسیان شهره بودند. اما نام دیگری برای مردخای در متن کتاب وجود ندارد، تنها اطلاعی که از او داریم این است که او از بستگان دختری یتیم به نام هدسه بوده که اینک به استر معروف گشته است. کمبود اطلاعات ما نویسنده کتاب را نیز در برمی‌گیرد. اما برخی بر این اعتقادند که بخشی از کتاب توسط مردخای نوشته شده که در باب ۹ آیه ۲۰ بدان اشاره شده است: «و مردخای این مطالب را نوشته، مکتوبات را نزد تمامی یهودیانی که در همه ولایت‌های اخشورش پادشاه بودند، از نزدیک و دور فرستاد». اگر این فرض درست باشد، نوشتجات مردخای پایۀ کتاب استر را تشکیل می‌دهد. اما به احتمال زیاد جزئیات دیگری بعدها به این کتاب اضافه شده است. داستان استر گویی به ما عهد خدا با ابراهیم را یادآوری می‌کند؛ وعده‌ای که در آن خدا آنانی را که اسرائیل را برکت دهند مبارک می‌سازد و آنانی که او را لعنت کنند، ملعون خواهند بود. حفظ و دوام اسرائیل تضمینی است بر این حقیقت که انتظارات اسرائیل برای ظهور پادشاهی که در انتظارش بودند، زنده نگاه داشته شده است.
انتقادات دیگر وارد بر این کتاب مربوط به برخی اظهاراتِ آن است. اشاره به ۱۲۷ ایالت، ضیافت شش ماهه، و آمادگی یک ساله استر، همگی بر سؤالات وارده بر این کتاب می‌افزایند. اما آنچه در نگاه اول اغراق‌آمیز به‌نظر می‌رسد با نگاهی دقیق‌تر به شخصیت‌های داستان، به واقعیت‌هایی قابل قبول تبدیل می‌گردد. حال به بررسی شخصیت‌های اصلی این کتاب می‌پردازیم.
 

شخصیت‌های اصلی کتاب

اخشورش
عقاید مختلفی در مورد اخشورش که در تاریخ ایران به نام خشایارشاه معروف است وجود دارد. او پادشاه بزرگی در امپراطوری پارس بود که به احتمال زیاد پسر داریوش یکی از بزرگترین پادشاهان هخامنشی بوده است. وسعت امپراطوری او از هند تا اتیوپی بوده که ۲۵ ساتراپ را شامل می‌شده است.[1] وقتی ساتراپ‌ها را به مراکز کوچک‌تری تقسیم کنیم به مجموعه‌ای مرکب از ۱۲۷ ایالت می‌رسیم که در آیه اول کتاب استر بدان اشاره شده است. در زمان این پادشاه جنگ‌های زیادی بین ایران و یونان درگرفت و در این جنگ‌ها سپاه پارسیان متحمل شکست‌های سنگینی شد. بسیاری از مورخین عظمت هخامنشیان را که با کوروش کبیر شروع شده بود در زمان خشایارشاه رو به افول دیدند. خشایارشاه مردی خوش‌مشرب و محبوب زنان بود که در امور مملکتی درایت و کاردانی پادشاهان بزرگی چون کوروش و داریوش را نداشت. ارتش پارسیان در زمان او به‌علت جنگ‌های زیادی که با یونان داشت فرسوده شد تا اینکه چند سال بعد توسط حملۀ اسکندر مقدونی سرنگون گردید.
 
مُردخای
چنین به‌نظر می‌رسد که مردخای دارای مقامی نه چندان رفیع در کاخ شوشن بوده است، او یا یکی از مسئولین کاخ بوده و یا به یکی از مسئولین هفت خاندان اصیل پارسی تعلق داشته است. مردخای بود که توطئه‌ قتل پادشاه را گزارش داد و پس از تحقیقات لازم، توطئه‌گران به اعدام محکوم ‌شدند (۲:‏۲۲). ولی مردخای پاداشی دریافت نمی‌کند و عمل مهم او به وادی فراموشی سپرده می‌شود. او یکی از یهودیان متدینی بود که از سجده کردن به هامان امتناع کرد و این کار مردخای، هامان را نسبت به یهودیان بدبین کرد به‌طوری که پادشاه را به قتل تمامی یهودیان تحت امپراطوری خود راضی نمود. او به یاری استر به مقام والایی در امپراطوری پارس رسید.
 
هامان
برملا شدن توطئۀ قتل پادشاه به نوعی به سود هامان تمام شد، چرا که او به درجۀ نخست‌وزیری ارتقا یافت (۳:‏۱). پیرامون اصل و نسب هامان روایات مختلفی وجود دارد. برخی او را از نسل اجاج پادشاه عمالیق دانسته‌اند که توسط شائول شکست خورد و سموئیل او را کشت. ولی این امکان هم وجود دارد که اجاج، اشاره به شهری در امپراطوری پارس باشد که هامان در آنجا متولد شده است.
شاید مردخای به نوعی نسبت به همدستی هامان در این توطئه مظنون شده بود، ولی هیچ مدرکی در این زمینه نداشت. در هر صورت، حالت مردخای نسبت به هامان نشان‌دهنده عدم پذیرش است چرا که او احترام مورد نظر هامان را بجا نمی‌آورد (۳:‏۵). تمامی این موارد به‌علاوۀ ارج و قرب رو به فزونی استر و مردخای نزد پادشاه، هامان را بر آن داشت که دشمنان خود را به یکباره از صحنه خارج کند. از این رو به پادشاه گفت که یهودیان از قوانین پادشاه اطاعت نمی‌کنند و تحمل آنها می‌تواند بس خطرناک باشد. بدین طریق با یک تیر تمامی مخالفانش را از سر راه برمی‌داشت.
 
استر
استر مطمئناً در تبعید به دنیا آمده بود. نام اصلی او هَدَسه بود که به استر تغییر یافت که شاید اشاره‌ای به "ستاره" و یا نامی بر اساس الاهه معروفی به نام ایشتار باشد. او دخترعموی مردخای بوده که می‌تواند دختر برادر او نیز باشد. بعد از اینکه وشتی از اخشورش جدا شد، زنان جوان از همه نقاط امپراطوری جمع شدند تا از بین آنان زیباترین زنان برای حرم پادشاه انتخاب شوند. استر در میان برگزیدگان بود و از طرف مردخای دستور داشت که ملیّت خود را فاش نکند تا بتواند در مراحل بعد توسط پادشاه انتخاب شود.
آماده شدن دختران جوان زیر نظر خواجه‌سرایان محتاج زمانی طولانی بود. در ترجمه‌های یهودی چنین آمده که روغن‌های مخصوص بر روی پوست دختران نهاده می‌شد که موهای پوست را از بین می‌برد و پوست را بسیار نرم و لطیف می‌کرد. این مراحل از آرایش به زمان زیاد احتیاج داشت تا تأثیر لازم را بگذارد. همچنین زمان تطهیر و شستشو نیز طولانی بود تا اطمینان حاصل نمایند که دختر حامله نیست.
رسم آن روزگار این بود که هر شب یکی از دختران جوان نزد پادشاه می‌ماند و روز بعد به بخش دیگری از حرم فرستاده می‌شد. دختر هرگز نمی‌توانست حرم را ترک کند و یا با مرد دیگری ملاقات نماید. وقتی نوبت به استر رسید در دل پادشاه جای گرفت و بدین ترتیب بر سر او تاج ملوکانه نهادند و پادشاه به این مناسبت ضیافت عظیمی برقرار نمود و هدایای بسیاری را به ایالات تحت پادشاهی خود بخشید.
هنگامی که هامان از طرف پادشاه مأموریت یافت که تمامی یهودیان را از بین ببرد، مردخای از استر خواست که نزد پادشاه برود و برای یهودیان شفاعت کند. اما استر از بیان چنین خواسته‌ای ترس داشت زیرا هنوز از طرف پادشاه خوانده نشده بود. او هنوز نمی‌دانست که مورد لطف پادشاه قرار گرفته است یا خیر؟ اگر استر بدون اجازه پادشاه به حضور او می‌رفت، حکم مرگ او را به دنبال داشت. اما مردخای به استر خاطرنشان ساخت که موقعیت کنونی او تصادفی نیست. استر باید کاری انجام می‌داد. شاید تمامی این وقایع برای چنین زمان خاصی بود. استر برای رفتن به حضور پادشاه و شفاعت نزد او سه شبانه روز روزه گرفت و حاضر بود برای انجام این کار حتی جان خود را فدا کند. گویی سه روز و سه شبی که درخواست روزه از مردخای کرده بود، حکم مرگ او را داشت؛ او خود را داوطلبانه برای قوم قربانی می‌کرد.
اما در کمال تعجب، پادشاه نه تنها او را به حضور خود پذیرفت بلکه از او پرسید که چه تقاضایی دارد؟ پادشاه به استر قول داد که هر چه می‌خواهد به او ارزانی دارد، حتی اگر نیمی از ممکلت او باشد. ولی استر حکیمانه برای ابراز خواسته‌اش تقاضای زمان بیشتری کرد. استر آگاهانه در پی بهترین زمان ممکن برای ارائۀ خواسته‌اش بود. او پادشاه و هامان را به جشنی در همان روز دعوت کرد. در این جشن باز پادشاه از او درخواست نمود که خواسته خود را اعلام کند و همچنین وعدۀ بخشیدن نیمی از ممکلت را به او یادآوری کرد. اما استر به‌جای مطرح نمودن مشکل، آنان را به حضور در جشن و ضیافتی دیگر در فردای آن روز دعوت نمود.
صبر و شکیبایی استر مفید واقع شد، زیرا هامان احساس می‌کرد که نزد پادشاه از مقامی والا برخوردار است و می‌تواند هر زمان که بخواهد با اعتماد به‌نفس در مورد حذف مردخای اظهار نظر کند. ولی آن شب پادشاه نتوانست بخوابد و دستور داد که وقایع تواریخ ایام را برایش بخوانند. در هنگام قرائت کتاب از نقش مردخای در افشای توطئه قتل علیه پادشاه آگاهی یافت. پادشاه پرسید که آیا پاداشی به مردخای تعلق گرفته است؟ در پاسخ شنید که هیچ کاری در این مورد انجام نشده است.
صبح روز بعد هامان در صدد طلب به دار آویختن مردخای از جانب پادشاه بود. پادشاه که از نیّات او خبر نداشت از هامان خواست که مردخای را به‌خاطر کاری که در حق او کرده است عزّت و احترام بخشد. هامان که انتظار داشت خود مورد تمجید پادشاه واقع شود حال می‌باید دشمنش را حرمت نهد. به هامان پس از این واقعه نیز اخطارهایی از جانب خویشانش داده شد تا دست از آزار یهودیان بردارد، اما دیگر زمان بازگشت سپری شده بود (۶:‏۱۳)، چرا که خواجه‌سرایان پادشاه سررسیدند تا او را به ضیافتی که استر تدارک دیده بود همراهی کنند.
در آن ضیافت، پادشاه برای بار سوم از استر خواست که تقاضایش را مطرح کند. استر خواسته‌اش را با ذکر مقدمه‌ای برای حفظ جان خود و قومش شروع کرد و بیان داشت که رهایی از اسارت را برای خود و قومش نمی‌طلبد بلکه حفظ جان آنان را از پادشاه می‌خواهد. پادشاه گفت مگر چه کسی جرأت کرده به جان آنان تعرض کند؟ و استر نام هامان را به‌عنوان مجرم به زبان آورد.
پادشاه خشمگینانه اتاق را ترک کرد تا موضوع را بررسی کند. او نمی‌توانست با استر یا هامان روبرو شود. گویی تمام دنیای او واژگون شده بود. از یک سو، دریافت زنی را که به تازگی ملکه کرده بود، از تبار یهود است و از سوی دیگر، اتهامی سهمگین علیه نخست‌وزیر مورد اعتمادش مطرح بود. آنچه که شاید او را بیشتر از هر موضوع دیگری خشمگین می‌ساخت، تفویض اختیاری بود که به هامان بخشیده بود. به یک معنا، اگر حکم هامان اجرا می‌شد، این فاجعه به حساب پادشاه گذاشته می‌شد. وضعیت جدید پادشاه را در موقعیت دشواری قرار داده بود، اما او اینک واقعه را در نور جدیدی می‌دید. وسعت توطئه برای او آشکار شده بود. شک پادشاه به هامان در بازگشت به اتاق به یقین تبدیل شد. او هامان را التماس‌کنان بر بستر استر یافت. پادشاه این عمل را توهینی بزرگ بر خود قلمداد کرد. همین کافی بود تا در تصمیم خود راسخ شود. پادشاه دریافت که استر و یهودیان در واقع محافظان اویند و هامان جزو متجاوزین به تاج و تخت اوست. پادشاه عمل هامان را که برای نابودی یهودیان بود، باطل کرد و تصمیم به حفاظت از یهودیان گرفت. حکم نابودی به جای یهودیان برای هامان و خاندان او صادر شد. تبدیل حکم پادشاه برای یهودیان سبب شد که بسیاری از اقوام به دلیل حفاظت و حرمتی که نسبت به یهودیان روا شده بود به یهودیت بگروند.
 

نتیجه‌گیری

یهودیان استر را در نقش نبی‌ای می‌بینند که با عمل خود آنان را نجات داد. استر همچون مسیح جان خود را داوطلبانه برای نجات دیگران به خطر انداخت. او همچو مسیح سه روز، مرگ را بر خود پذیرفت و پس از آن در نتیجۀ پذیرفته شدنِ قربانی‌اش، برای حیات قیام کرد. او برای قوم یهود نزد خدا واسطه شد و از قومش در برابر مدعیان دفاع کرد. شفاعت استر سبب شد که به جای قوم، مدعیان داوری شوند. امروز نیز ایمانداران بر شیطان و قدرت‌های تاریکی اقتدار دارند. برای استر، رهایی یهودیان منجر به تأسیس عید پوریم شد. اما برای مسیحیان جشن رهایی در شام خداوند تدارک دیده شده است.
کتاب استر روایت حضور پنهان خدایی است که در پسِ وقایع تاریخ را به نقطه مورد نظرش انتقال می‌دهد. اما برای این انتقال، حضور وفادارانی که از خدا می‌ترسند و ارادۀ او را می‌جویند، امری ضروری و غیرقابل جایگزین است. پادشاه در شبی بسیار مهم بی‌خواب می‌شود و از درباریان می‌خواهد که شرح وقایع پادشاهی‌اش را برایش ذکر کنند. در این شب بود که پادشاه پس از مدت‌ها خبر خدمت مهم مردخای برای خودش را باز شنید. اگر حتی این واقعه را تصادفی بیش ننگاریم، باز باید تصدیق کنیم که این تصادف در بهترین زمان ممکن رخ داده است. اما هر چه به پایان این کتاب نزدیک می‌شویم بر تعداد به ظاهر این تصادفات افزوده می‌شود. در واقع خدا عامل رخدادِ تمامی این تصادفات است. مشیّت الاهی گرچه فراتر و مستقل از عملکرد انسان، مسیر تاریخ را به پیش می‌برد اما عمل انسان در تحقق خواست الاهی امری حتمی است. استر و مردخای با عمل وفادارانۀ خود، خواست الاهی را به تحقق رساندند.

ترجمه: افشین لطیف‌زاده